eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟ بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!... 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
تصویری از شهید #حامد_رضایی که در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید. 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
#مهدی_لطفی_نیاسر، از بسیجیان استان قم، سومین ایرانی که در حمله دیشب رژیم صهیونیستی به فرودگاه نظامی T۴ در حومه حمص، به خیل شهدای مدافع حرم پیوست. 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
تصویری از شهید مدافع حرم #اكبر_زوار_جنتی اعزامی از تبريز که در حمله رژيم صهيونيستی به پايگاه هوايی در حمص سوريه به شهادت رسيد. 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
در پی حمله رژيم صهيونيستی به پايگاه هوايی در حمص سوريه، مدافع حرم #عمار_موسوی اعزامی از اهواز و #اكبر_زوار_جنتی اعزامی از تبريز به شهادت رسيدند. 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
🔔 استغفرالله و اتوب الیه 💠امام صادق علیه السلام 🌷هرگاه روزی ات به کُندى آید و به سختى به تو رسد، زیاد #استغفار کن. 📚بحارالأنوار،ج ۶۶ 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
⛔️رهبرانقلاب، امروز: تعرض به امنیت و حریم #مردم در پیام‌رسان‌های داخلی «#حرام_شرعی» است 📲 #فضای_مجازی 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
.
تصویری از شهید #حامد_رضایی که در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید. 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
🔰اطلاع رسانی تشییع 🌷شهید مدافع حرم حامد رضایی🌷 زمان: چهارشنبه ۲۲ فروردین ساعت ۱۰صبح مکان: منطقه۱۸ (منطقه حضرت زهرا س)، کوی ۱۷ شهریور، تقاطع خیابان۱۷شهریور و ۱۵متری دوم به سمت مسجد امام حسین (ع) 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 آره جان خودت ، تو میری سوریه .. 🔆 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی شهید مدافع حرم از زبان پدر شهید 🕊دوست دارم اگر می کشم صهیونیست بکشم یا اگر کشته میشوم به دست صهیونیست کشته بشم. 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
15.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت دردناک فرزند شهید ، از لحظات ترور پدر تصاویر رهبر معظم انقلاب اسلامی در کنار پیکر مطهر و بوسه بر آن 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 @mohamadrezahadadpour 66 دستم را باز کردن و آوردن جلو... دوباره از جلو دستم را بستند... بیسیم را گرفتم... قرار نبود کیسه را از سرم بیرون بکشن... روشنش کردم... چند تا نفس عمیق کشیدم... بدون هیچ تردید و شکی ارتباط گرفتم... چند ثانیه طول کشید تا تونستم با مرکز ارتباط بگیرم... تا میخواستم صحبت کنم، شروین گفت: سه دقیقه شما از همین حالا شروع شد... به اپراتور مخابرات اداره گفتم: نیازی به معرفی هست؟ گفت: خیر! امرتون؟ گفتم: وصل کنید به .......(مامور هفتم) وصل شد... صدای ماور هفتم را شنیدم که گفت: محمد جان! به گوشم! گفتم: از متهمان پرونده عمار، کسی قرار بوده امروز بفرستینش تهران؟! گفت: بررسی میکنم... الان جواب میخوای؟ گفتم: اره... و حتی ممکنه دیر بشه... لطفا سریعتر... یک دقیقه بعد، مامور هفتم بیسیم زد... گفت: بله! راه افتادن! گفتم: کجان؟ گفت: بالاتر از مرودشت! به شروین گفتم: برنامت چیه؟ بالاتر از مرودشت هستن... چیکار کنم؟ شروین گفت: طبق دستور عمل کن... بگو کارش را تموم کنن تا بعدش بچه های ما که الان در اون جاده مستقر هستند چک کنند! بیسیم زدم و به مامور هفتم گفتم: اینجا متقاضی شکار هست... فرصت هم محدود... شکار کسی که الان مرودشت هست... مامور هفتم چند لحظه مکث کرد... بعدش گفت: دست من نیست... باید گردش کار کنم! موردش هم مورد خاصی هست! به شروین گفتم: باید گردش کار کنند... حداقل 10 دقیقه زمان میبره... نظرت؟ شروین گفت: مشکلی نیست... الان یک دقیقه ات گذشت... به نفعت هست که زودتر این کار انجام بشه... شروین، دستش را آورد زیر کیسه و یک مکروتل در گوشم قرار داد... گفت: از حالا با این باهم صحبت میکنیم... در ماشین را قفل میکنم تا یه کم خلوت کنی... الو... الو... الان صدام را از این میکروتل خوب دریافت میکنی؟ سرم را تکون دادم... در ماشین را قفل کرد... صدای دو سه تا ماشین شنیدم که با سرعت از اون محل در حال دور شدن بودند... معلوم بود که احساس خطر کردن و دارن میرن... صدای شروین اومد از میکروتل... گفت: جناب محمد! در چه حالی؟ گفتم: نگران حال منی؟! ... منتظر گردش کار هستم... مگه همینو نمیخواستی؟! گفت: باشه... منتظرم... راستی رفیقت که پیش ما بود را صحیح و سالم بهت برگردوندم تا حسن نیت خودمو ثابت کنم... البته تا الان که دارم باهات صحبت میکنم چیزیش نیست... اما بعدا اگر خودتون بلایی سرش نیارین، چیزیش نمیشه... دقایق دشواری بود... نمیدونستم اطرافم چه خبره؟ حتی منظور شروین را هم نمیفهمیدم... دلمو زدم به دریا... دستم را بردم به طرف کیسه ای که روی صورتم کشیده بودن... دیدم اتفاقی نیفتاد و کسی چیزی نگفت... فهمیدم که تنهای تنهام... با احتیاط کیسه را از روی صورتم برداشتم... هجوم نور خورشید به طرفم، چشمم را اذیت کرد... به زور چشمام را باز کردم... یه نگاه به اطرافم انداختم... دیدم وسط ورودی یک باغ هستم... کسی را نمیدیدم... اما صحنه روبروم... ادامه دارد... 🔴 @khybariha 🌷🍃🍃🍃