eitaa logo
335 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
.
🍃💮🍃💮🍃💮🍃💮🍃💮   در دهم شهریور ماه 1333، در شهر بردسیر از توابع کرمان به دنیا آمد. بعد از اتمام دوران دبیرستان . در آزمون دانش سراے تربیت معلم کرمان پذیرفته شد وتحت عنوان سپاه دانش در منطقه دور افتاده یکی از روستاهاے دور افتاده سروستان فارس به عنوان معلم مشغول تدریس گردید.  📚امان الله یکے از عوامل اصلے پخش کتاب و اعلامیه و نوارهاے حضرت امام(ره) و از رهبران اصلے تحرکات مردم در منطقه ے جیرفت و عنبرآباد بود. یک روز که اعلامیه‌ها را جابه جا مے‌کرد، توسط ساواکے‌ها در بین راه جیرفت- عنبرآباد دستگیرشد... و نهایتا با کمک همکارانش... در آموزش و پرورش آزاد شد. 💞وقتے زندگے مشترکش را شروع کرد. گفت: اگر مے‌خواهیم، باید اولش# تقوا باشد. اگر مے‌خواهیم،... باید اولش تقوا باشد. و همه چیز را فقط براے بخواهیم. 🎊روز سوم عروسے بود. 🎁 هر کدام از اقوام و دوستان هدایایے آورده بودند. اما در این میان یک بسته‌ی زیبا چشم‌ها را خیره خودش کرده بود. وقتے باز کردند، یک دوره نوار کاست درس اخلاق آیت الله مشکینے بود، که داماد به عروس خانم هدیه کرده بود. ⚡اوایل انقلاب، تعدادے از کالاهاے مورد نیاز را با قرعه کشے بین مردم توزیع مے‌کردند. امان الله، متوجه شده بود مسئول یکے از تعاونے ها، ماشین لباسشویے را بدون قرعه کشے به دامادش داده است. 🌀مسئله را که پیگیرے کرد در جوابش گفته بودند اشتباه شده،... گفته بود: اگر چند رقم از یک چک رو اشتباه بنویسید، حتماً اصلاحش مے‌کنید، این جا هم بایدهمین کار رو بکنید. و گرنه موضوع رو تا رسیدن به نتیجه پیگیرے مے‌کنم. تلاش‌هایش نتیجه داد و قرعه کشے مجدداً انجام شد. ❇با خط زیبایے که داشت، این فراز از دعاے کمیل را نوشته بود. واجعل لسانی بذکرک لهجا، "خدایا زبانم را به ذکر و نام خودت مشغول قرار بده" و نصب کرده توے اتاق نشیمن. 🚪روے در خروجے هم، دعاے هنگام خروج از خانه را نوشته بود. حتے روے در یخچال نوشته بود. السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین. ▪از ابتدای ماه محرم لباس مشکے مے پوشید و در جلسات عزادارے حضور فعال داشت. دستمالے را که مخصوص پاک کردن اشک هایش برای امام حسین علیه السلام بود نگه دارے کرده بود، وقتے شهید شد،... آن را در کفنش قرار دادم. 📖اهل مطالعه بود و در هر فرصتے کتاب مے خواند؛ به من هم توصیه مے کرد... کتاب بخوانم. می گفت: تو ظهرها خسته اے از سرکار مے یایی، یک لقمه غذا توی یخچال پیدا می شه بخوریم، تو استراحت و مطالعه کن، وقتے من اومدم توے خونه، خلاصه ے آن چه را برداشت کردے، براے من تعریف کن، این طوری هم من استفاده مے کنم، هم تو. 🎓در دانشگاه تهران قبول شده بود. به او خبر دادم تا براے ثبت نام به تهران برود. ولے در جواب گفت فعلاً ، جبهه است، والاترین درس را که درس عشقه و بالاترین مدرک را که شهادت است، به آدم مے دهند. این درس و این مدرک در هیچ دانشگاهے در دنیا یافت نمے‌شد. 🌷 🗯راوے: همسر شهید @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
خامنه ای بودن از خمینی بودن سخت تراست👌 و صد البته شیرینی بیشتری هم دارد☺️... ❣ما ... ✘نه امام را دیدیم ✘نه شهدا را ❣با این حال هم پای امام مانده ایم هم میخواهیم شویم ❣به این فکر میکنم 💭 این شانه ها تا به کی تحمل این بار را خواهند داشت ⁉️ و این قلبـ❤️ تا به کی خون دل خواهد خورد؟؟؟ ❣میدانی ؟ غربت بسیجی های ای را تنها (عج) تسکین خواهد بود😌... 🌺 🌺 📚مجاهد دمشق @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
♦لوح | ملت یمن پیروز است 🔻 رهبرانقلاب، امروز: امروز مردم #یمن سخت‌ترین شکنجه‌ها را دارند از ناحیه‌ی دولت سعودی و همراهانش، و آمریکا و پشتیبانانش تحمل میکنند. لکن بدانید قطعاً ملت یمن و انصاراللّه پیروز خواهند شد. راه، تنها مقاومت است و آن چیزی که امروز آمریکا و متحدینش را دستپاچه کرده ایستادگی ملتهای مسلمان است و این #ایستادگی نتیجه خواهد داد. ۹۷/۹/۴ @khybariha 🍂🍁🍂🍁🍂
♦دیوار می‌کشیدن وقتی دیوار کشیدن مُد نبود 🔹اینجا پیاده رویی توی شهر نانت فرانسه است برای اینکه خانمها راحت‌تر باشن و کسی مزاحمشون نشه، طرح مسیر مستقل رو برای هر جنس اجرا کردن! @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
🔻پست اینستاگرامی برانکو ایوانکویچ در گرامی داشتن یاد شهدای چهارم آذر و سکوت سلبریتی‌های روشنفکر نما! 🔸چهارم آذر ماه 1365، ۵۴ جنگنده و بمب‌افکن عراقی به مدت 105 دقیقه شهر اندیمشک را بمباران کردند که بیش از 1000 نفر به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
🚩 🔹مدیرکل مدیریت بحران استانداری کردستان: "هیچ‌گونه" خسارت جانی و مالی ناشی از زلزله کرمانشاه در کردستان گزارش نشده است 🔹فرماندار شهرستان قصرشیرین:زلزله در قصرشیرین تلفات جانی و تخریب جدی نداشته است/ بیش از 45 نفر از مصدومان به بیمارستان این شهرستان مراجعه کرده‌اند که آسیب جدی ندیده بودند 🔹 فرماندار اسلام‌آباد غرب:زلزله امشب خسارت جانی و مالی در اسلام‌آباد غرب به دنبال نداشته است 🔹مدیرعامل جمعیت هلال احمر استان زنجان: منتظر دستور مرکز برای اعزام‌ به استان‌کرمانشاه هستیم 📚تسنیم @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
♦️واکنش #رهبر_انقلاب به توهین های #آمریکا به #عربستان: این اهانت به مردم آن کشور و ملت‌های مسلمان است 🔹آیت الله خامنه‌ای: شنیده‌اید که رئیس‌جمهور یاوه‌گوی آمریکا، حکام سعودی را به «#گاو_شیرده» تعبیر کرد. اگر #آل_سعود از اهانت به خودش بدش نمی‌آید به‌جهنم؛ اما این اهانت به مردم آن کشور و ملت‌های مسلمان است @khybariha 🍂🍁🍂🍁🍂
💢 ولادت امام صادق(ع) مبارک باد ✅امام صادق(ع)خطاب به اصحاب خود فرمودند: ✅هر گاه یکی از شما راستگو، امانت‌دار و خوش‌اخلاق باشد و در وصفتان بگویند: این شخص، است من می‌شوم. زیرا خواهند گفت که: این نمونه ای از شیعیان است 📚اصول کافی ، ج۲ @khybariha 🍂🍁🍂🍁🍂
🌸🌿🌺🌾🍁 🌿🌺🌾 🌺🌾 🍁 #عکس_باز_شود👆 بیانات رهبر معظم انقلاب : #بسیجی ... بلند همت است خواسته های او بزرگ و در حد اعتلای کشور است. #شاخص_های_بسیجی✌️🇮🇷 @khybariha 🍂🍁🍂🍁🍂
💎 پوستر جدید سایت رهبرانقلاب بمناسبت چهل سالگی انقلاب ۴۰ ساله ایران داغ بر دل امریکا گذاشته ☺️ @khybariha 🍂🍁🍂🍁🍂
🌹 #کمی_مثل_شهدا 🌹 ایستاده بود ڪنارِ در حـرم و بہ وضوخانہ اشاره می‌ڪرد ! تازه رسیده بودیم دمشـق و دلـمـان می‌خواست یڪ زیــارت با حــال بڪنیم ولـی وقـت اذان بود . - گفت بـرادرا ... زیـارت مستـحبہ ، نمــاز واجـب #عجـلّــوا_بالصـلــوة_قبــل_الــفـوت... 📚 یادگاران جلد ۹ ڪتاب جاویدالاثر متوسلیان ص۹۳ #حاج_احمد_متوسلیان #شبتون_شهدایی @khybariha 🍂🍁🍂🍁🍂
📖 رمان جان شیعه، اهل سنت... 🖋 قسمت صد و سی و سوم دقایقی نگذشته بود که پزشک به همراه یکی از پرستاران که زن به نسبت سالخورده‌ای بود، از اتاق گوشه سالن خارج شدند و به سمت تختم به راه افتادند. مجید از جا بلند شد و به دهان دکتر چشم دوخت تا ببیند چه می‌گوید که پرستار پیش دستی کرد و به شوخی رو به من گفت: «پاشو برو، انقدر از سرِ شب خودتو لوس کردی! ما فکر کردیم با این همه سردرد و سرگیجه چه مرضی گرفتی!» که در برابر نگاه متحیر من و مجید، دکتر برگه آزمایش را به دست پرستار داد و گفت: «الحمد الله همه آزمایش‌ها سالم اومده!» سپس رو به مجید کرد و حرفِ آخر را زد: «خانمِت بارداره. همه حالت‌هایی هم که داره بخاطر همینه.» پیش از آنکه باور کنم چه شنیده‌ام، نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش شبیه شب‌های ساحل، رؤیایی شده و همچون سینه خلیج فارس به تلاطم افتاده است. گویی غوغایی شیرین در دل‌هایمان به راه افتاده و در و دیوار جانمان را به هم می‌کوبید که از پروای هیاهوی پُرهیجانش، اینچنین به چشم همدیگر پناه برده و از بیم از دست رفتن این خلوت عاشقانه، پلکی هم نمی‌زدیم که مجید دل به دریا زد و زیر لب صدایم کرد: «الهه...» و دیگر چیزی نگفت و شاید نمی‌دانست چه کلامی بر زبان جاری کند که شیشه شفاف احساسمان تَرک بر ندارد و گلبرگ لطیف خیالمان خم نشود که سرانجام کلمات شمرده دکتر ما را از خلسه پُر شورمان بیرون کشید: «فقط آهن خونِت پایینه! حالا من برات قرص آهن می‌نویسم، ولی حتماً باید تحت نظر یه متخصص باشی که برات رژیم غذایی و مکمل تجویز کنه!» و با گفتن «شما دیگه مرخصید!» از تختم فاصله گرفت که مجید سکوتش را شکست و با صدایی که تارهای صوتی‌اش زیر سر انگشت شور و هیجان به لرزه افتاده بود، از پرستار پرسید: «پس چرا انقدر حالش بده؟» پرستار همچنانکه پرونده را تکمیل می‌کرد، پاسخ داد :«خیلی ضعیف شده! همه سردرد و کمردرد و سرگیجه‌اش از ضعیفیه! باید حسابی تقویت شه!» سپس نگاهی گذرا به مجید انداخت و با حالتی مادرانه نصیحت کرد: «باید حسابی هواشو داشته باشی. زنِت هم خیلی ضعیفه، هم خیلی بَد ویار!» و شاید شاهد بی‌تابیها و گریه‌هایم بود که با اخمی کمرنگ ادامه داد: «یه کاری هم نکن که حرصش بدی! حرص و جوش کمرش رو لَق می‌کنه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد: «مادر جون اگه می‌خوای بچه‌ات سالم به دنیا بیاد، باید تا میتونی خودتو تقویت کنی! بی‌خودی هم خودخوری نکن که خونت خشک میشه!» و باز رو به مجید کرد و جمله آخرش را گفت: «شما برید حسابداری، تصفیه کنید.» و به سراغ بیمار دیگری رفت. مجید با چشمانی که همچون یک شب مهتابی می‌درخشید، نگاهم کرد تا احساسم را از چشمانم بخواند و آهسته پرسید: «الهه! باورت میشه؟» و من که هنوز در بُهتِ بهجت انگیزِ خبر مادر شدنم مانده بودم، نمی‌توانستم به چیزی جز موهبت آسمانی و پاکی که در دامانم به ودیعه نهاده شده بود، بیندیشم که دوباره مجید صدایم کرد: «الهه جان...» نگاهم را همچون پرنده‌ای رها در آسمان چشمانش به پرواز درآوردم و با لبخندی که نه فقط صورتم که تمام وجودم را پوشانده بود، بی‌اختیار پاسخ دادم: «جانم؟» و چه ساده دلخوری دقایقی پیش از یادمان رفت که حالا با این حضور معصومانه در زندگی‌مان، دیگر جایی برای دلگیری نمانده بود. مجید با صدایی که شبیه رقص تنِ آبیِ آب روی شن‌های نرم ساحل بود، زیر گوشم زمزمه می‌کرد: «الهه! باورت میشه بعد از این همه ناراحتی، خدا بهمون چه هدیه‌ای داده؟!!!» بعد از مدت‌ها، از اعماق وجودم می‌خندیدم و با نگاه مشتاق و منتظرم تشویقش می‌کردم تا باز هم برایم بگوید از بارش رحمتی که بر سرمان آغاز شده بود: «الهه جان! می‌بینی خدا چطوری اراده کرده که دلمون رو شاد کنه؟ می‌بینی چطور می‌خواد چشم هردومون رو روشن کنه؟» و حالا این اشک شوق بود که پای چشمم نشسته و به شکرانه این برکت الهی از باریدن دریغ نمی‌کرد که خورشید لبخند زیبای خدا، زمانی از پنجره زندگی به قلب‌‌هایمان تابیده بود که دنیا با همه غم‌هایش بر سقف زندگی‌مان آوار شده و این همان جلوه عنایت پروردگار مهربانم بود. @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁