eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻شهردار که بود، به کارگزینی گفته بود از حقوقش بگذارند روی پول کارگر های دفتر. بی سر و صدا، طوری که خودشان هم نفهمند. #شهید_مهدی_باکری #درس_اخلاق @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
❤️ساعت يك و دو نصفه شب بود. صدای شرشر آب می آمد. توی تاريكی نفهميدم كی است. يكی پای تانكر نشسته بود و يواش، طوری كه كسی بيدار نشود، ظرف ها را می شست. جلوتر رفتم. حاجی بود. #درس_اخلاق #شهید_محمد_ابراهیم_همت 📚افسران @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
بی تعارف بگویم...! آن نیرویی که [نمازش] را اول وقت نخواند خوب هم نمیتواند "بجنگد." #شهید_حسن_باقری #درس_اخلاق #به_وقت_اذان_ظهر #نماز_اول_وقت #التماس_دعا @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
🔻چشم از آسمان نمی‌گرفت. يك ريز اشك می‌ريخت. طاقتم طاق شد. - چی شده حاجی؟ جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم،‌ ولی بعد چرا. آسمان داشت بچه‌ها را همراهی می‌كرد. وقتی می‌رسيدند به دشت،‌ ماه می‌رفت پشت ابرها. وقتی می‌خواستند از رودخانه رد شوند و نور می‌خواستند،‌ بيرون می‌آمد. پشت بی‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين.» پنج دقيقه‌ بعد،‌صدای گريه‌ی فرمانده‌ها از پشت بی‌سيم می‌آمد. #شهید_محمد_ابراهیم_همت #درس_اخلاق @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
🔹همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی: فکر می‌کنم احترامی که شهید به والدین خود و علی الخصوص به مادرش داشت، موجب شد تا او مفتخر به درجه شهادت شود. 🍃🌸 @khybariha
🔻پدر شهید دانشگر: پسرم مقید به شرعیات و فرائض بود و هیچگاه ندیدم که اول وقتش ترک شود. همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن نماز اول وقت تشویق و ترغیب می‌کرد. صدای اذان همیشه در تلفن همراهش پخش میشد. یادم است پس از شهادتش، نیمه‌های شب که همه خواب بودند با صدای اذان بی‌موقع از خواب بیدار شدم و به حیاط خانه رفتم تا ببینم اذان مسجد است یا نه! علی الظاهر صدا از جای دیگر بود که پس از جستجو تلفن همراه عباس را که در چمدانش بود یافتم و آن صدای اذان از این تلفن بلند می‌شد. ساعت اذان مطابق برساعت شرعی منطقه حلب سوریه بود. خدا را بخاطر این قربانی پاک شکر کردم و با خودم گفتم «یا قابل القربان...»
⭕️نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! 🔸بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه‌های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد! تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می‌کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو! 🔹رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می‌کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد گریه می‌کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می‌دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده‌ام. مجبور شدم. ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می‌کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد. 🍃🌸 @khybariha