#شهدا می آیند .....
🌷فردا #شهدا می آیند تا بگویند ما هم #امام_حسینی_هستیم !
🌷فردا #شهدا می آیند تا بگویند مردم متحد باشید !
🌷 فردا #شهدا می آیند تا بگویند نگران سختی ها نباشید ما هنوز هم پشت این کشور ایستاده ایم!
🌷 فردا #شهدا می آیند تا بگویند جوانان عزیز حسینی باشید و حسینی بمانید رمز پیروزی حسین علیه السلام هست !
🌷 #شهدا پیام دوستی و اتحاد اورده اند!
🌷 رمز اتحاد امام حسین علیه السلام هست !
🌷 #شهدا می آیند تا بگویند این #محرم درس ایستادگی و مقاومت هست نه درس مذاکره!
🌷 فردا #شهدا می آیند تا بگویند پشتیبان #ولایت_فقیه باشید تا به کشور اسیب نرسد!
🌷 فردا #آینده_روشن ففاست #شهدا می آیند تا بگویند #اینده_روشن_است و ایستادگی تنها راه مقابله با دشمن است!
🌷 فردا هر کسی می تواند به استقبال #شهدای عزیز برود !
۴۰ سال است مدیون شهدا هستیم چه زمان جنگ سخت و چه در زمان جنگ نرم!
جسم آنها جنگ سخت را شکست داد و روح آنها همینک جنگ نرم دشمن را شکست خواهد داد!
🌷 #خواهرم فردا به نیت #شهدا ، #چادر بپوش!
@khybariha
🌷🍃🍃🍃
.
#قسمت_هشتاد_و_یکم🦋 "فصل نهم" ....دستش را روی چشمش فشار میدهد و دردی را که حالا قطره اشکی شده است
#قسمت_هشتاد_و_دوم 🦋
واقعاً سرمایه ای عظیم، و وجود بزرگوارش در همه جا موجب برکت بود .
در محیطی که علی آقا بود گناه نبود.
هر نقطه ضعفی با نظر او اصلاح می شد.
به همین خاطر، آمار #شهدای _مخابرات ، از همه جا بالاتر بود .
قدرت جاذبه عجیبی داشت .
دوری از او برابر بود با سستی در #نماز و #عبادت، سستی در فروتنی یا بعضی اوقات، غیبت .
هیچ وقت امر یا نهی نمی کرد .
گاهی اوقات که اتفاق یا کاری را برای علی آقا تعریف می کردیم، اگر تبسم می کرد، می فهمیدیم رضای خدا در آن کار بوده یا هست .
اگر سرش را پایین می انداخت، متوجه می شدیم که آن کار مشکوک بوده یا درست نبوده است.
در عین حال متواضع بود .
یعنی نمی گذاشت لغزشی در عملی به وجود بیاید .
از تواضع گفتم یاد ادب و نزاکت او افتادم.
روزی رفتیم خانه عمه تا علی آقا با مادرش تماس تلفنی بگیرد .
حال و احوالی بپرسد .
خانه عمه ، خانه ای بود که یک مرد اهوازی آن را در اختیار لشکر گذاشته بود .
این خانه شامل چنداتاق متاهلی و مجردی و یک خط تلفن بودکه بچه ها به دلیل راحتی و رفاهی که در این خانه بود، اسمش را خانه عمه گذاشته بودند.
آن روز ، علی آقا شماره را گرفت و با مادرش صحبت کرد .
من متوجه رفتارش بودم .
دو زانو نشسته بود،مثل اینکه مادرش روبه روی اوست . آنقدر هم متواضعانه و آرامش دهنده گفت وگو می کرد که این آرامش ناخودآگاه به من هم منتقل شد .
من هیچ وقت این روز را فراموش نمی کنم. که از پشت تلفن با مادرش چنین با ادب و متواضعانه صحبت کرد.
این بنده خوب فقط #خدا را می دید و عشق به ائمه اطهار داشت .
دم دمای غروب بود که رفتم سنگر اپراتوری مخابرات که سری به علی آقا بزنم ، دیدم همان دست مجروح و فلج شده را روی پوتین گذاشته و با نخ و سوزن مشغول وصله کردن آن است .
پوتین او همیشه از قسمت پاشنه زود تر از هر جای دیگر آن پاره می شد و ما غافالن تا آخرین لحظات شهادتش هم ندانستیم که او پاشنه پایش را هم از دست داده است .
گفتم: « علی آقا ، پوتین نو که هست، چرا اینقدر خودتان را زحمت می دهید؟ چند سال می خواهید این پوتین را بپوشید؟»
لبخندی زد و گفت : « فعلا جان دارد تا جان ما را بگیرد . از یکی دوتا وصله هم بدش نمی آید . »
ناگاه به یاد قصه امام متقین افتادم که وصله بر وصله می زد.
دیدن این صحنه ها ساده نیست . باید ببینی ، که وقتی دیدی ، اگه دلت حلقه ای برای اتصال داشته باشد وصل می شوی .
بخاطر همین بود که تا دهان باز می کرد مخلصش می شدی .
نمونه های زیادی دیده بودم یکبار بعد از عملیات رمضان، تعدادی از بچه های سیستان و بلوچستان به مخابرات لشکر ملحق شدند .
اینها کارمندان شرکت مخابرات بودند که به عنوان بی سیم چی،همراه با رییس اداره به منطقه آمده بودند
.
بنابر شکل کار ، بین این بچه ها و آقای کردی که ریس اداره کل مخابرات بود، با علی آقا ارتباط برقرار شد .
هنوز مدتی نگذشته بود که ایشان یکی از مریدان علی آقا شد .
این برای ما طبیعی بود .
ما کسی را ندیدیم که دوبار با علی آقا سر یک سفره بنشیند یا شبی را با #قرآن در محضر او باشد و دچار انقلاب درونی نگردد.
🔻🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿