.
#قسمت_هفتاد_و_چهارم🦋 <ادامه> ...او همۂ مصایب را تحمل می کرد؛ اما هیچ وقت گله نکرد و از آدمهای اط
#قسمت_هفتاد_و_پنجم🦋
<ادامه>
روزی یکی از بچه های تبلیغات گفت:
«نیمه شب که بیدار شدم، دیدم یک نفر در گوشه ای نشسته است و ((العفو))
می گوید.
خواستم چراغ را روشن کنم که متوجه شدم علی آقا است.
بعد شروع به خواندن دعایی کرد که
نیم ساعت طول کشید.»
دعایی که خوانده بود مناجات شعبانیه بود که هیچ وقت از خودش جدا
نمی کرد.
"هر جا می رفت،
با خودش برکت می برد."
دعای همیشۂ من این بود که هیچ وقت از اینجا نرود.
این بزرگوار معلم من بود.
یعنی از همان دوران کودکی با توجه به اینکه سه_چهار سال از او بزرگتر بودم، مرا زیر چتر اندیشه های متعالی خودش گرفت و آموختنی های بسیاری را آموخت.
سال ۵۸، بعد از فعالیت شبانه روزی
بچه ها که با راهنمایی علی آقا صورت می گرفت،
مسجد محل ما به عنوان مرکز اشاعۂ
#فرهنگ_اسلامی مطرح شد.
کتابخانه ای که اوایل با بیست جلد کتاب، آن هم از کتابهای علی آقا افتتاح شده بود، رو به گسترش و ترقی بود.
علاوه بر آن، مسجد شده بود پایگاه #مقاومت که بنا بر ضرورت حتی شبها هم گاهی فرصت نمی کردیم به خانه برویم.
مسجد، خانه و زندگی ما شده بود.
نیمه های شبی که در کتابخانۂ مسجد خوابیده بودم، صدایی مثل گریه شنیدم.....
آن روز ها کتابخانه به مسجد راه داشت و مثل امروز مسدودش نکرده بودیم.
این اولین دفعه بود که می دیدم علی آقا در شب #نماز می خواند؛
اما نمی دانستم چه نمازی؟!
در تاریکی جلو رفتم.
دیدم در محراب نشسته است و
((العفو)) می گوید.
بعد برای مؤمنین طلب مغفرت کرد.
سلامی کردم و کنارش نشستم.
پرسید: «کجا بودی؟»
گفتم: «از گریه شما بیدار شدم.»
شرمنده شد که صدای گریه اش مانع استراحت من شده است.
گفتم: «علی آقا....چه نمازی می خوانی؟!»
گفت: «از گناهکاری مثل من، به جز استغفار مگر کاری بر می آید.»
گفتم: «علی آقا، شکسته نفسی نکن.....
اگر #نماز_شب می خواندی، به من شرمنده هم یاد بده.»
در آن نیمه شب که همه خواب بودند،
علی آقا ترتیبات نماز شب و دعاهایش را به من یاد داد.
می گویم آموزش!
اما چطوری؟
با چه زبانی؟
خدا می داند یک کلام بیشتر نمی گفت...
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿