ندارے اسیــرے به شیدایے من
ندیــدم کسے را بہ آقــ♡ــایے تو ...
آقاجآنم..؛
مبــآرڪاستردآیِامامت♥️✨
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_هفتادم <ادامه> ....گفتم: «علی آقا، بیا برویم بندر. آنجا به نیروهایی مثل شما خیلی احتیاج دا
#قسمت_هفتاد_و_یکم🦋
<ادامه>
خصلت بسیار خوبی داشت،
مثلاً این بزرگوار اگر سهواً هم اشتباه
می کرد و بعداً پی می برد، دنبال این نبود که خطایش را کوچک جلوه بدهد، اتفاقاً بزرگش می کرد و بلافاصله به طریقی جبران می کرد.
در عملیات سومار، گلوله ای به فک
علی آقا خورد و مجروح شد.
دیگر نمی توانست حرف بزند.
هرچه را می خواست بگوید، می نوشت...
روزی عیادتش رفتم.
دیدم داخل دهانش را با فلزی به هم بسته اند.
فکش له شده بود.
سلام و علیک کردیم.
سریع جواب را روی کاغذ نوشت.
چند دقیقه بعد دوباره نوشت:
«چرا نیامدی سومار؟!»
شاید فکر می کرد که از قصد در عملیات شرکت نکرده ام؛
اما واقعیت این بود که آن موقع به کرمان رفته بودم تا برای بچه هایی که می خواستند برگردند، پول بیاورم.
پول نبود و مأموریت گرفتم برای کرمانشاه.
در آن جا برادر بروجردی را دیدم.
گفت: « می توانی از کرمان نیرو بیاوری؟»
گفتم:« بله....اما بچه ها الان در کامیاران منتظر هستند تا برایشان پول ببرم.»
گفت: « شما نگران نباشید.
پول را من به بچه ها می رسانم.»
حکمی برایم نوشت که برگردم کرمان.
برگشتم و حدود چهل نیرو از مناطق مختلف جمع آوری کردم و بردم مرکز آموزش صفر - پنج .
آموزش شروع شد.
در جریان آموزش بودیم که
اکبر محمدحسینی آمد و گفت:
«#شهید_محمود_اخلاقی را آورده اند.»
رفتیم تشییع جنازۂ او که بی سابقه بود.
بعد مادر علی آقا را دیدم و فهمیدم مجروح شده است.
فوری کارها را رها کردم و خودم را به بیمارستان رساندم.
همین ماجرا را همان لحظه برایش تعریف کردم.
سریع خودکار برداشت و نوشت:
«برو نیرو ها را حرکت بده. بچه ها تنها هستند....برگرد که آمدنت اشتباه بوده...»
سعۂ صدر را ببینید...!
چقدر باید بزرگ باشی که ذره ای از
(من) خودت را نبینی؟!
البته او راهش تعیین شده بود.
فکر نکنم لحظه ای به بیهودگی زندگی کرده باشد.
یادم است در عملیات حصر آبادان،
دوباره به شدت مجروح شد،
خودم را به بیمارستان رساندم.
آن روز قرار بود دست علی آقا را که عصبش قطع شده بود، عمل کنند.
ما هم رفتیم که تنها نباشد.
تا کاملا بیهوش شود، بالای سرش بودیم.
قبل از عمل، وقتی به طرف اتاق جراحی می بردندش، شروع کرد به خواندن
روضۂ حضرت زهرا (س).
دکتر و دستیارانش مشغول کار خودشان شدند؛
اما هنوز علی آقا در حال خواندن بود.
هنوز ماده بیهوشی به او تزریق نشده و روضۂ اش به آنجا رسیده بود که پهلوی حضرت را می شکنند.
چنان اشک می ریخت که گمان می رفت عمل را به ساعتی بعد موکول کنند.
بعد از بیهوشی هم تا هفت_هشت دقیقه
((یا فاطمه)) می گفت....
****
#شهید_محمود_اخلاقی
سردار شهید محمود اخلاقی در تاریخ
۲ آبان ماه سال ۱۳۴۰ در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود.
مادرش زنی متدین به نام طاهره افتخار بود که در خانواده ای زرتشتی به دنیا آمده بود و در نوجوانی به دین #اسلام گروید و آداب اسلام را به بهترین وجه فراگرفت؛
وی در دامان خود ۷ فرزند بزرگ کرد که سردار محمود اخلاقی ششمین فرزند ایشان بود.
شهید اخلاقی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در کرمان ادامه داد.
وی در طول دوران تحصیل نیز فردی پرشور و #انقلابی بود به گونه ای که بارها و بارها بدلیل روحیه مبارزه جویانه اش که باعث به آتش کشیدن پرچم شاهنشاهی در مدرسه نظام کرمان و ساخت سرودی بجای سرود شاهنشاهی و اجرا در مدرسه بازداشت شد.
سرانجام این شهید بزرگوار که در سراسر عمرش به روشی ساده زندگی می کرد در جبهه سومار و در روز عاشورا سال ۵۹ به #شهادت رسید.
🔻🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
°| دقیقا همون جایی که خدا می گه " وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ " نشون می ده آدم کم ک
ی مذهبی باید یاد بگیر دل های زیادی رو جذب کنه بدون این که اعتقاداتش رو بفروشه!
#مذهبےطور✌️🏼
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
#story📲♥️
.
•[برعرشدلہایوسفے
فرداسلیمانمیشوے...]•
#اماممهدی
#اللهمعجللولیڪالفرج♥️
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
مداحی آنلاین - دل دل نکن ای دل - محمودکریمی.mp3
4.98M
"آقا، ردای سبز امامت مبارکتـــــ💚
پوشیدن لباس خلافت مبارکتـــــ😍
#آغاز_ولایت_امام_زمان🎊
#قائم_آل_محمد 🎉
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#بیوطورۍ
ایـن قلبهـا همـه بـه هـوای تو می تپد
بر قلبهای شیعه زعامت مبارکت..♥️
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_هفتاد_و_یکم🦋 <ادامه> خصلت بسیار خوبی داشت، مثلاً این بزرگوار اگر سهواً هم اشتباه می کرد و ب
#قسمت_هفتاد_و_دوم🦋
<ادامه>
این #تقوا و اتصالش بود که دیگران را هم متصل می کرد.
از همان روزهای اول که در این راه قدم گذاشت همینطور بود؛
آن هم نه با حرف، بلکه با عمل که مثل روز روشن بود، راه به کجا دارد.
کامیاران که بودیم، وضعیتی پیش آمد که جز یک راه ارتباطی، راه دیگری نداشتیم.
بعداً فهمیدیم که این راه را هم کومله
مین گذاری کرده.
تا آن هنگام، دو دستگاه از ماشین های حامل غذای گرم بچّه ها روی مین
رفته بود.
هر شب هم تا آنجا که می توانستند،
تپّه را به گلوله می بستند تا روحیه ما را خسته کنند.
در این اوضاع که مرگ در یک قدمی ما بود، کسانی مثل #علی_آقا بودند که نگاه کردن به آن ها کافی بود که تا آخرین قطرۂ خون خود مقاومت کنیم.
تصور کنید وضعیتی را که نیرو ها مشکل غذایی دارند،
جیرۂ خشکشان ته کشیده،
هلی کوپتر های حامل غذا نمی توانند در فضای منطقه حرکت کنند،
از آسمان و زمین گلوله می بارد و تعداد فشنگ های بچّه ها محدود است!
چه حالی به آدم دست می دهد؟!......
در این حال علی آقا بلند می شد و فریاد می کشید:
«رزمنده ها.....اینجا محل امتحان خداوند است.
ما در مقابل مصیبتها و سختیها، در برابر مشکلات نباید تسلیم بشویم.
این ها آزمایش است؛
ضعف از آن مردم زبون است.
ما #خدا را داریم.....
این حرفها باعث می شد روحیۂ بچّه ها تقویت بشود.
اوائل ما شرمنده ها؛
خودم را می گویم....
هنوز باورمان نشده بود که این مرد
لحظه لحظه زندگی اش اراده و #توکل است.
بنابر این همیشه فکر می کردیم علی آقا صرفاً در مسایل #روحانی و
عقاید اسلامی قوی است و دلیل اینکه در فعالیت های رزمی و سنگین کمتر خودی نشان می دهد،
از این کوچک بودن قد و قواره و
عدم توانایی اوست؛
اما وقتی.....
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿