eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از .
♡|بسم رب المہدی ... :)
امام خمینے  یڪ هدیہ اے است ازطرف خداوندتبارڪ و تعالے براے آن ڪسانےڪہ هستند. مسیحی تازه مسلمان شده لایق شد درحالےکه مسلمانان پیشانےپینه بسته •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
💚 •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
4_5940595049233385064.mp3
783.8K
راه گرفتن حاجت سنگین 🕊✨ ✨ 🔅 •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
.
#پارت_هشتاد_و_دوم🦋 ((حضور مستمر)) طولی نکشید در حالی که هنوز #محمد_حسین خوب نشده بود، راهی #جبهه ش
🦋 ((شیمیایی اول_بیمارستان لبّافی نژاد)) چند ماهی گذشت. و محمّدشریف از برگشتند، تقریبا از سال ۶۲ داشت به پایان می‌رسید که همسرم مرا صدا زد: «خانم!...اینجا بشین کارت دارم.» دل تو دل من نماند، چون از قیافش معلوم بود مرا برای شنیدن یک خبر تلخ آماده می‌کند. کنارش نشستم :«بفرما حاج آقا! من سراپا گوشم.» گفت:« متاسفانه مجروح شده و الان هم توی بیمارستان لبّافی نژاد تهران بستری است.» گفتم:« چرا تهران؟! مگرکرمان چطور بود که او را به تهران فرستادند؟» گفت:« نمی‌دانم خانم ! می‌گویند شیمیایی شده و فقط بیمارستان های تهران امکانات لازم برای بستری شدن چنین مجروحینی را دارند.» حال غلامحسین خوب نبود و معلوم بود که خیلی دمغ است😔. از کنارش بلند شدم و به حیاط خانه رفتم. برای اولین بار بود که این کلمه را میشنیدم « مجروح شیمیایی.» برای دیدن محمّدحسین بی‌قراری می‌کرد، پنهان از چشم همسرم عقده های دلم را خالی کردم و بعد اومدم کنارش: « می‌خواهم به ملاقاتش بروم.» گفت :«حالا شما مقدمات سفر را آماده کن ! ان شاءالله به زودی حرکت می کنیم.» چیزی نگذشت که راهی تهران شدیم. فقط بود که از حال دلم خبر داشت. وقتی رسیدیم، وارد بیمارستان که شدم، حال خودم را نمی فهمیدم.😥 چهره مظلوم محمّدحسین لحظه‌ای از جلوی چشمم دور نمی شد. قلبم تند تند میزد و دنبال اتاقی میگشتم که محمّدحسین در آن بستری بود. از جلوی اتاقی رد شدم. یک مرتبه صدای محمّد حسین را شنیدم که گفت :« مادر جان!...من اینجا هستم ،بیا اینجا!» من تند برگشتم و داخل اتاق را نگاه کردم، دیدم محمّدحسین روی تخت خوابیده است . هراسان به طرفش رفتم ،با دیدن وضعیّت او تمام بیمارستان روی سرم چرخید و برای اینکه تعادلم بر هم نخورد، روی صندلی کنارش نشستم. دستانش را بوسه می زدم. بغض گلویم را گرفته بود و تا لحظاتی هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد.😔 چشمانش بسته بود و اشک چشمم را نمی دید. برای اینکه ناراحت نشود، بغضم را پنهان کردم و به حضرت زینب (سلام الله علیها) متوسل شدم تا بتوانم صبور باشم.🤲 همچنان که اشک می ریختم یک مرتبه یادم آمد که محمّدحسین چگونه با چشمان بسته مرا دید و صدا زد. برای اینکه سکوتم را بشکنم،گفتم:«مادرجان! تو که چشمات بسته بود و آشنایی هم که توی اتاقت نبود...ما هم که سر و صدایی نداشتیم، از کجا فهمیدی من از در اتاق رد شدم؟» گفت :«مادر فراموشش کن! دیگر نمی‌خواهد بپرسی.» گفتم: «به من که مادرت هستم باید بگویی، چاره‌ای نیست.» گفت :«مادر! از همان ساعتی که از کرمان راه افتادی، متوّجه حرکت شما شدم و تا الان آمدن شما را حس می کردم.» خیلی متعجّب و متحیّر شدم😳. محمّدحسین آن ،روز حتی نوع ماشینی را که ما با آن به تهران آمده بودیم برایم گفت، امّا بیشتر از این به سوالاتم جواب نداد. •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
اگـرایمـان‌وارد‌قلب‌شود کارهـااصلاح‌می‌شود ... ایمـان‌به‌خدا‌نور‌است ایمـان‌به‌خداباعث‌می‌شود‌که‌تمـام تاریکـی‌ها‌از‌پیش‌پای‌مؤمنیـن برداشتـه‌شود :)) ♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از .
♡|بسـم‌رب‌عشـق... :)🕊
- - دعـآ هیچوقٺ بدون استجابت نیست هر أللهۍ لبیڪ دارد هیچ دستۍ بلند نمیشود کہ خالے ناامیـد برگردد..🍃♥️ - - •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. . این‌شهرهمش‌شده‌زمین اما من‌دلمـ‌آسمون‌میخواد...🌱 . . •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
هدایت شده از چادرانه🖤🇵🇸
اصلا تو‌ نگفتی دختری داری؟ 😭 امشب دیدمت تو خواب و بیداری دیدم سر داری و بدن نداری مثلا موهامو شونه کردم مثلا لباس نو پوشیدم مثلا الان تو خونمونیم منم رو پات خوابیدم 🌷 پیکر تازه تفحص شده ی شهید جواد الله کرم @chadorane