کیچه پس کیچه
🔴 شروه و آواز ژوزفین در زاربروکن
🔹 «آوازِ ژوزفین» نمایشی به زبانِ آلمانی و فرانسوی و به نویسندگی، بازیگری و کارگردانیِ بنده و تولیدی از شرکتِ نمایشیِ «تیف» و با بازیگری خانم «الودی بروشیر» بازیگرِ فرانسوی بود.
🔹 در شروعِ نمایش، الودی به فرانسوی آواز میخواند و آکاردئون مینواخت و من شروه میخواندم و هر از گاهی روی میز، ریتمِ دمام میگرفتم. میانش هم هی قطع و با هم بحث میکردیم که؛ چرا این دو آوا با هم جور نمیشوند
🔹 - تو بالا بخوان تا به آکاردئون و آوازِ من بیاید...
- خب تو جور دیگری بخوان تا به شروه و دمامِ من بخورد و....
من به بوشهری حرف میزدم و او به فرانسه پاسخ میداد!
🔹 آنقدر این جدال ادامه مییافت تا رفته رفته به نت و گامِ متناسب میرسیدیم و انگار با هم آشتی و آمیزش میکردیم و نور رفته رفته میرفت و صحنه بعد، الودی، باردار ، واردِ صحنه میشد. که در پایان مشخص میشد که فرزندِ این دو فرهنگ، یک "دَمام" است.
🔹 در این تصویر در حالِ خواندن و نواختنیم. تمرین ها به ماهِ رمضان رسیده بود. در آلمان وقتی قراردادِ نمایش بسته میشود، مانندِ هر شغلِ دیگر، میباید روزانه هشت ساعت کار کرد. البته این در اختیارِ کارگردان است که از این هشت ساعت چگونه استفاده کند.
🔹 ما از ساعتِ دو بعد از ظهر تا ده شب تمرین میکردیم و آن موقع، اذانِ مغرب به افق «زاربروکن» حوالیِ ده و نیمِ شب بود. چند روزِ اولِ ماه رمضان گذشت و فهمیدم الودی مانندِ همیشه که در وقتِ استراحتِ تمرین، عصرانه میخورد، دیگر چیزی نمینوشد و نمیخورد.
🔹 پرسیدم چرا؟ چیزی نگفت اما حس کردم برایش سخت است که جلوی منِ مسلمان بنوشد و بخورد. گفتم اگر روزه و اساسا عبادت برای کسی، حتی جانوری، حتی یک گیاه مزاحمت داشته و آسیب وارد آورد به درد نمیخورد و از او خواهش کردم که راحت باشد اما قبول نکرد و به همین رویه ادامه داد.
🔹 حتی او را تهدیدِ بامزه کردم که خب من روزه نمیگیرم او هم به شوخی جواب داد که باشد نگیر. اما من در این ماه جلوی شما چای نمینوشم و خوراک نمیخورم. الودی بروشیر دارای سه مدرکِ دانشگاهی؛ فلسفه، نمایش و عروسک گردانی و عروسک سازی است و بازی در نمایشهای "آریامنوشکین" را در کارنامه کاریاش دارد.
🔺 خاطره از نیما نعمتی زاده؛ بازیگر و کارگردان بوشهری در تئاتر و تلویزیون؛ دارنده تندیس و دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد از جشنواره بین المللی تئاتر فجر در سال 1383
◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
🌐ble.ir/kichepaskiche
🌐eitaa.com/kichepaskiche
🌐instagram.com/kichepaskiche
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 اینجا همیشه بهاره؛ گشتی در طبیعت استان بوشهر
◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
🌐ble.ir/kichepaskiche
🌐eitaa.com/kichepaskiche
🌐instagram.com/kichepaskiche
🌐t.me/kichepaskiche
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 از دشتی تا آمریکای جنوبی
🔹 پرچم بچههای استان بوشهر همیشه بالاست؛ میدرخشند. عرصه های مختلف را اگر بررسی کنید یک بوشهری میبینید که گل کاشته. اما غالبا خودمان هم آنها را نمیشناسیم به عبارتی قهرمانهایمان برای خودمان گمنامند. مثل محمدحسن ابراهیمی، جوان اهل دشتی که رفیق بچه های روستاهای جاده ساحلی است؛ بوالخیر، عامری، سالمآباد، کلات و به خصوص کری. اهالی کری خاطرهها از او دارند. هنوز که هنوز است از او یاد میکنند و دوستش دارند. عکسش در جای جای کری نصب است. اما چون قم درس میخوانده خیلی ها فکر میکنند قمی است.
🔹 محمدحسن، چند زبان دنیا را یاد گرفت تا بتواند با ملتهای گوناگون صحبت کند. دغدغه انتقال فرهنگمان را به نقاط دورافتاده دنیا داشت. در نهایت کشوری دورافتاده و بسیار عقبمانده را انتخاب کرد و در سی و چند سالگی به گویان رفت. کشوری در آمریکای جنوبی، جایی که حتی یک ایرانی زندگی نمیکرد. اثرگذاری اش به حدی بود که برنتابیدندش. دوم آوریل سالروز ربودن او در گویان و سپس شهادت اوست. هنوز هم معلوم نیست کار چه کسی بود؛ اما آمریکاییها متهم قتل اویند. در این ویدئو معرفی مختصری از محمد حسن ابراهیمی را با هم می بینیم.
◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
🌐ble.ir/kichepaskiche
🌐eitaa.com/kichepaskiche
🌐instagram.com/kichepaskiche
🌐t.me/kichepaskiche
🔹 رویای سیمانی
[به مناسبت 21 فروردین سالروز تاسیس بنیاد مسکن انقلاب اسلامی]
🔹 سوز سرما و خستگی راهِ طولانی بوشهر تا عسلویه نفسمان را بند آورده بود. اما فرصت برای استراحت کم بود و بررسی محلات مختلف برای شناسایی بسیار. به یکی از محلات عسلویه رسیدیم، خانهها همه خشت و گِلی و برخی کپرمانند بودند. باران به شدت میبارید و میشد تصور کرد وضعیت داخل خانهها بهتر از بیرون آن نیست.
🔹 وضعیت برایمان ناآشنا و تازه نبود، در شناسایی و سرکشی از روستاها و محلات مختلف، دیده بودیم خانهها عموما خشت است و گِل.
اما ترکیب این شرایط و خانهها را در زمستان و همراه باد و باران ندیده بودیم. خانهها را یک به یک چک میکردیم و اسمشان را در لیست ساخت مسکن مینوشتیم.
🔹 به اتاقکی رسیدیم، کاهگلی و محقر! پیشهای نخل را کنار زدم و وارد شدم، از تماشای آنچه جلوی چشمم میدیدم قلبم فشرده شد، پیرمرد تکیده تک و تنها وسط اتاقک نشسته بود، باران از لابهلای سقفی که نیمش گِل و نیمش پیشهای نخل بود، شر شر روی سرش میریخت. غم و ناراحتی بر چهره همه بچههای تیم نشست. معطل نکردیم، پیرمرد را از اتاق خارج و جای مناسبتری اسکان دادیم.
🔹 او از اولین افرادی بود که ساخت مسکن در عسلویه را برایش آغاز کردیم، چند ماهی طول کشید و بعد از آن خانه را تحویلش دادیم، خانهای از سنگ و سیمان و گچ، خانهای که دیگر در آن خبری از خشت و گل و پیش نخل نبود.
🔺راوی: حاج حسین شهبازی (مدیر بنیاد مسکن انقلاب اسلامی در استان بوشهر در دهه شصت) - تحقیق و تدوین: فاطمه اسلامفر
◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
@kichepaskiche
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 گفتم امواج بیایید...
🔻 روایتی از گرفتاری در نایبند زیبا و گاهی وحشی
◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
🌐ble.ir/kichepaskiche
🌐eitaa.com/kichepaskiche
🌐instagram.com/kichepaskiche
🌐t.me/kichepaskiche
🔹 آغاز اکران مردمی فیلم سینمایی «غریب»
🔻 اکران مردمی فیلم سینمایی «غریب» در سطح شهرها و روستاهای استان بوشهر آغاز شد. علاقهمندان میتوانند برای ثبت درخواست اکران در مساجد، حسینیهها، مراکز فرهنگی، مدارس، سازمانها، ادارات و ... با شماره تلفن 09902654749 تماس بگیرند.
▫️ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
@kichepaskiche
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 میان عاشق و معشوق
🔻 زینب احمدزاده مادر شهید محمود سهولی - روستای ملاسالمی شهرستان دیر
#روستانگاری
◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
🌐ble.ir/kichepaskiche
🌐eitaa.com/kichepaskiche
🌐instagram.com/kichepaskiche
🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 ابرام نیومد، گندش در اومد
🔻 خاطره حاج محمد دوانی پیشکسوت فوتبال بوشهر از کری هواداری در اوایل دهه پنجاه
◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
🌐ble.ir/kichepaskiche
🌐eitaa.com/kichepaskiche
🌐t.me/kichepaskiche
هدایت شده از دریچه
🔴 روستای ساحلی و روضه به زبان انگلیسی
🔹 روستانگاری؛ مهدی مقدسی: ظهر بود که به روستا رسیدیم. محل استراحت بچه ها پایگاه بسیج بود. برای پیدا کردنش یک بار روستا را رفتیم و برگشتیم. عجیب بود. جای جای روستا عکس شهیدی را نصب کرده بودند که شباهت زیادی به عکس شهید محمدحسن ابراهیمی داشت. از هر چند تیر چراغ برق در روستا یکی به عکس شهید مزین شده بود.
🔹وارد پایگاه مقاومت که شدیم، عکس را از نزدیک دیدم. خیلی شبیه بود. اصلا خودش بود. اما چه ربطی بین شهید ابراهیمی با روستای ساحلی «کرّی» در تنگستان؟!
🔹 استراحت مختصری کرده و وارد روستا شدیم. مرد جوانی را با دختر 10 – 12 ساله اش دیدم.
- سلام. محمدحسن ابراهیمی اینجا زندگی میکرده؟!
- نه! می آمد اینجا. با اهالی دوست بود. برایمان روضه میخواند.
اینها را در حالی میگفت که خنده تلخش کاملاً عیان بود.
🔹 خیلی خوشحال شدم. محمدحسن ابراهیمی شهید برجسته بوشهری هاست. شهیدی است که تبلیغ انقلاب و اسلام ناب را وظیفه خودش قلمداد کرد و به «گویان» کشوری در آمریکای جنوبی رفت که حتی یک ایرانی هم در آن زندگی نمیکرد. بعد از شهادتش هم، رهبر انقلاب برایش پیام تسلیت صادر کرد. در گروه محققین پیام گذاشتم و تاکید کردم که از این شهید و آنچه به او مربوط است خاطره ضبط کنند.
🔹پرس و جویی کردیم و متوجه شدیم اصلا عموی شهید در همین روستا زندگی میکند. یکی از محققین را خواهش کردم که برویم خانه عموی شهید. پرسان پرسان «کیچه پس کیچه»ها را طی کردیم تا به خانه حاج آقا رسیدیم. فرزند کوچکش، عبدالصمد، که متولد دهه شصت است، آمد دم در گفت حاج آقا خواب است. برادران بزرگترم که همسن و سال شهید بوده اند هم ساکن روستایند. در گفت و گو با او متوجه شدیم هم عمو و هم پسر عموهای شهید معممند. بعد از نماز مغرب تماس گرفتم گفت پدر بیدار است. رفتیم. خانه را بررسی کردم مشکلی نبود. محقق خواهرمان را همانجا گذاشتم و گفتم مصاحبهتان که تمام شد همینجا باشید زنگ بزنید من بیایم دنبالتان. ده دقیقه نشده زنگ زد بیا. هرچه داد میزنم حاج آقای هیچ واکنشی نشان نمیدهد! خیلی پیر است.
🔹 به عبدالصمد گفتم حیف است. ما آمده ایم این همه راه اما خاطره ای از شهید نگرفته ایم. هرچه کردم بیا خودت مصاحبه بده و از برخوردهایت با شهید در همان سنین کم بگو گفت معذورم؛ بیا برویم خانه برادرهایم. به خانه های برادرها که رفتیم منزل نبودند. یکی بوشهر بود یکی فکر کنم قم بود و یکی هم راضی به گفتگو نشد. در راه بازگشت یادش آمد! گفت بیا برویم خانه دوست صمیمی شهید. هر موقع می آمد روستا، خانه ما هم می آمد اما خانه دوستش بیشتر میرفت و با او مأنوس بود.
🔹 به همراه عبدالصمد با محقق دیگری به راه افتادیم. رفتیم آخر روستا بعد از آن خانه، خانه ای نبود. در زدیم. گفت در زدن نمیخواد بریم تو. خودش در را باز کرد وارد حیاط بزرگی شدیم. آقایی آمد جلو. خوش و بش کردند. اشاره کرد که ایشان همان است که گفتم دوست صمیمی محمدحسن بوده. خیلی تعجب کردم. خیلی معمولی بود. خیلی خیلی معمولی بود. پسر عموهای معمم شهید خیلی فرهیخته اند عبدالعلیشان را الان نه فقط در استان که در استانهای دیگر هم میشناسند. اما شهید با این آقا مانوس بوده؟!
- چه کاره است؟
- راننده است. با وانتش بار میبرد.
بوی نان هم در خانه اش پیچیده بود. مستمان میکرد. همسرش نان محلی میپخت و در روستا میفروخت. گِرده صبحانه فردایمان را هم از او خریدند. حاج خانم هم خیلی تحویلمان گرفت.
🔹 آقا محمد، نوه یک شهید کشف حجاب رضاخانی در همان روستا بود. آژانها مادربزرگش را دنبال میکنند؛ در حالی که فرار میکرده زمین میخورد؛ هم خودش و هم بچه درون شکمش به شهادت میرسند. از نوجوانی دوست شهید محمدحسن بوده. این دوستی در جوانی اوج میگیرد. برای ازدواج با همسرش هم، شهید، محمد و مادرش را بر میدارد میبرد خواستگاری اولیه. در همان مقطع است که خانواده محمد پای روضه های انگلیسی اش مینشسته اند. به او میگفته بیا من برایت روضه به انگلیسی بخوانم ببین حال و هوایش چگونه است؟ روضه که تمام میشده میگفتهاند بابا روضه انگلیسی چه ربطی به ما دارد؟ یکبار در گوشی به محمد میگوید که دارم یاد میگیرم که بروم روضه امام حسین را در آمریکا بخوانم و شهید بشوم.
🔹 مصاحبه با محمد سه ساعتی شده است. از آن اردو چندماه میگذرد. بارها به ارتباط شهید با محمد (که من از نزدیک دیدهامش) فکر کردهام و اینکه چه نسبتی بین شهید و شهادت با محمدهاست. حتما به خودی خود دریایی است که احتمالا ما را خیلی هم به آن راه نمیدهند. امروز ۱۵ اردیبهشت، سالروز پیدا شدن پیکر مطهر محمدحسن ابراهیمی در کشور غریب است.
#روستانگاری
▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
🔴 زلزله در کلات
#روستانگاری
🔹 خبر بیماری آقا در سراسر کلات پیچیده بود. تلویزیون سیاه سفیدی در خانه داشتیم و هر روز پیگیر احوال امام بودم. نذر سلامتیاش، نیت کردم ۱۰ روز روزه بگیرم، ۱۵۰۰ صلوات بفرستم و ۳۰۰ تومن هم بدهم امامزاده.
🔹 در همین اوضاع و احوال، با سه چهارتا از بچههایم، پای تلویزیون نشسته بودیم که خبر فوت آقا را اعلام کردند. زدیم زیر گریه. همزمان صدای جیغ و داد مثل زلزلهای از کل ولات بلند شد.
نگرانی را در صدای رضا که با خواهرش حرف میزد، حس میکردم.
🔹 حال خوبی نداشتیم. خودمان را به مسجد صاحب الزمان رساندیم. زن و مرد، کوچک و بزرگ. حس کسی را داشتیم که عزیزش را از دست داده و برای غسل میبرند. چشمها اشک آلود بود و بر سر و سینه میزدند.
سید عبدالله، روضهی یکی از امامها را خواند و بعد برای سینهزنی همه ایستادند.
🔹 فردای رحلت، مراسمی گرفتیم. برای پخت غذا همه پای کار آمدند. یکی رب میآورد، یکی کیسه برنج! من هم یک قوطی روغن بردم.
دلمان آرام نمیگرفت، سر سه روز، هفته و چهلم هم مراسم گرفتیم.
🔹 تا چهل روز، سر در خانهها پرچم مشکی بود و تا یکسال سیاهپوش امام بودیم.
هنوز که هنوز است، در ولات هرساله برای امام،سید احمد و سید مصطفی مراسم میگیریم و کل ولات را غذا میدهیم.
🔺 خاطره از ستاره خدری - روستای کلات شهرستان تنگستان- تحقیق: فاطمه اسلامفر- تدوین: فاطمه احمدی
◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
🌐ble.ir/kichepaskiche
🌐eitaa.com/kichepaskiche
🌐t.me/kichepaskiche
🔴 بُوا
#روستانگاری
🔹 مادرم بلند بلند گریه میکند. خودم هم همینطور که سفره صبحانه را جمع میکنم، آرام اشک میریزم.
دیگر صدای رادیو را نمیشنوم.
🔹 درِ حیاط یکمرتبه باز میشود. خدیجه است، زن همسایه!
سراسیمگیاش مشهود است، گریه ما را که میبیند میپرسد:
_ دی رضا، چه شده؟ سیچه گریه میکنید؟
🔹 از چهره مضطربش حدس میزنم خبر را شنیده، اما پی تکذیبی امیدبخش میگردد.
بهجای من، مادر جواب میدهد:
_آخی خجو، می نفهمیدی امام وفات کرده؟!
و صدای گریه مادر بلندتر میشود.
🔹 خدیجه دو دستی توی سرش میکوبد و با صدای بغضآلود میگوید:
_شنیدُما، از رادیو شنیدُم، باور نکردُم، اومدُم پیش شما ببینوم خبر راستن واقعا؟!
منتظر حرف دیگری نمیماند. دودستی و محکم هی بر سرش میکوبد و میگوید:
_بُوام، بُوام. بوام بوام!
🔹 با عجله از خانه بیرون میرود، با نگرانی پشت سرش میدوم.
صدایش میزنم اما صدایم در میان «بُوا، بُوا» گفتنهایش گم میشود.
تا رسید دم درب خانهیشان، توی سر زدنها و فریادهایش ادامه داشت. همسایهها ریخته بودند بیرون.
🔻پینوشت: «بُوا» در گویش بوشهری به معنی «پدر» است.
🔺 خاطره از معصومه جاشوگری / روستای کری شهرستان تنگستان
تحقیق و تدوین: فاطمه اسلامفر
◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر
🌐ble.ir/kichepaskiche
🌐eitaa.com/kichepaskiche
🌐t.me/kichepaskiche