چه قدر زود بزرگ شد ...🙂
دخترک خونه ما کم کم داره به دوران نوجوونی میرسه و ما خیلی وقت ها در حال دست و پنجه نرم کردن با چالش های کوچک و بزرگ این سن هستیم.💪🏻
افطار خونه دوستم دعوت بودیم و من خوشحال بودم از حضور هم بازی های قد و نیم قد برای بچه ها و دغدغه ای نداشتم☺️که دختر بزرگ خونه گفت من نمیام، حوصلم سر میره😯
دوست داشتم همراهمون باشه، پیشنهاد دادم میتونه وسایلی که اصولا باهاشون سرگرم میشه و یک کتاب (کتاب خوندن از کارهای مورد علاقشه) بیاره. امتحان کنه و اگر اذیت شد، چندتا مهمانی بعدی همراهمون نیاد.
دو دل شده بود و قبول کرد.
چیزی از افطار نگذشته بود که مثل همیشه بچه ها حین بازی به چالش خوردن و نیاز به یه بزرگتر داشتن که قضایارو رفع و رجوع کنه🤔
اون روز نوجوون خونه ما به طور خودجوش اون مسئولیت رو به عهده گرفت.
ما مامان ها مشغول صحبت بودیم که دیدم کاملا بچه ها رو مدیریت کرده و بازی های مختلفی باهاشون انجام میده، قصه میخونه و ...
بعععله اون بزرگواری که دوست نداشت به مهمانی بیاد،😏 حس غرور بزرگی و کارآمدی رو چشیده بود و خوشحال بود از اینکه کار مورد علاقه اش یعنی مربیگری مهد رو تجربه و تمرین کرده😍
ایشون مهمانی های بعد مشتاقانه ما رو همراهی کرد و حتی برای مشغول کردن بچه ها ایده پردازی میکرد😉
پ.ن: تعداد بچه ها از آنچه در تصویر میبینید بسیار بیشتر بود😅
#شاکر_خدا_هستم
#ماه_رمضان
#برکات_افطار
#رابطه_با_همسالان
#کیمیا
#نوجوان_خونمون
#مامان_مهندسه
@rahche