╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_دوازدهم
زنِ توی خیابان،
یا همان زنِ توی ماهواره📡
✍ یک شب خواهرم به اتفاق خانوادهاش اومده بودن خونمون و بعد از حال و احوال کردن شروع کرد به گفتن داستان اختلاف زن و شوهری که اومده بودن پیشش برای مشاوره
البته خواهرم عادت نداره بحثهای زناشویی رو که توی مشاورهها پیش میاد، برای دیگران تعریف کنه، اما این دفعه رو به خاطر جالب بودنش گفت.
🫠حالا داستانو از زبان خواهرم میگم:
وقتی نزدیک خانمه شدم، ناله و نفرینش رو شروع کرد، مرد و همسرش حدود ۲۵ سال سن داشتند، پرسیدم قضیه چیه؟ اختلافتون سر چیه؟🤔
خانمه گفت: خانم دکتر، در بی بند و باری این مرد همین بس که توی خیابان، خودش زنهای مردم رو به من نشون میده و مثلا میگه موی فلانی را ببین، سر و وضع فلانی را نگاه کن!😨
آیا درسته که من همسر اون باشم، ولی اون چشمش به زنهای دیگه باشه⁉️😠
مسلما انتظار داشت که من هم ازش حمایت کنم و رو کنم به آقا و بگم: ای مرد...! این چه کاریه میکنی؟!
اما واکنشم باعث بهت اونها شد ...
خیلی راحت و با اطمینان گفتم: خانم اینکه شما میگید که ایرادی نیست، خیلی هم خوبه‼️
⬅️ این قسمت #ادامه_دارد ...
💎 بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️ @aamerin_ir
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_هجدهم (بخش دوم)
عادت به نگاه گناه؛ با چاشنی ترس و سردرد
✍ با مهربانیای که خودش از هم خودش انتظار نداشت گفت: سلام داداش خوبی؟😊
➖ سلام کجا میخوای بری؟
➕ جایی نمیرم! خواستم بگم داداش این نگاههای شما درست نیست!👁
➖ چی؟؟؟ کدوم نگاه؟!🤔
➕ خودت خوب میدونی!
➖ آها! همین که به عابرها نگاه میکنم؟!
➕ بله به عابران خانم!🧕
زیر لب خندید و گفت: بیخیال بابا!😅😕
➕ دِه نه دِه! نمیشه بیخیال شد. فکر کن خواهر و مادر خودت باشن! خوشت میاد؟
لحن مرد عوض شد. با لحن کودکانه و از سر ضعف گفت: عادت کردم داداش نمیتونم نگاه نکنم 😔
➕ باید بخوای تا درست بشه.
➖ نمیشه به خدا 😞
➕ یه خورده به حرفم فکر کن. بگذار جای خواهر خودت، مادر خودت.
موتور سوار سرش را پایین انداخته و به فکر فرو رفته بود.
اتوبوس بعدی آمده بود 🚌
سر دردش اما رفته بود! 😇
یکی از بهترین روزهای زندگیاش بود!🌹
🗣 به نقل از یکی از بچههای دانشگاه تهران
🆔️ @aamerin_ir