eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم چنان که بادیه‌ها را چو نینوا کردم به هر کجا که نشستم گریستم ز غمت به هر طرف که دویدم تو را صدا کردم ز خارهای مغیلان بپرس کز داغت چقدر اشک فشاندم، چه ناله‌ها کردم طواف پیکر بی‌سر به زیر خنجرها زیارت سرِ بی‌تن به نیزه‌ها کردم نتیجه دادن خونت به عهدهٔ من بود که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم تو خواستی به نماز شبت دعا گویم تو را به جان تو در هر نفس دعا کردم به نیزه، خواندنِ قرآنِ تو رُبود دلم اگرچه سوختم از غم ولی صفا کردم به دست بسته بسی تازیانه خوردم تا طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم... ✍مرحوم
بانگ حرکت داشت زنگ قافله راه افتادم به شوق و حوصله دل به راه دوست کردم یکدله صوتی آمد شد وجودم ولوله "زائر! اِشرب مای وَالْعَن حرمله" راه از عشق و تفاخر مست بود سر به سر موج عطش، یکدست بود راه یأس و کج روی، بن بست بود روضه خوان با این نوا سرمست بود "زائر! اِشرب مای وَالْعَن حرمله" نوجوان و پیر در راه وصال مرد و زن در جاده‌ی عشق و کمال قلب‌ها با عشق کل در اتصال داد می‌زد صاحب موکب: تعال "زائر! اِشرب مای وَالْعَن حرمله" راه از آب و غذا پُر مایه بود خضر هم با زائران همسایه بود شور محشر زیر چتر سایه بود این کتاب عشق را یک آیه بود: "زائر! اِشرب مای وَالْعَن حرمله" سر به پای جاده می‌زد آفتاب در دل هر ذره می‌شد انقلاب آب می‌شد آب از این التهاب این نوا می‌آمد از جان رباب "زائر! اِشرب مای وَالْعَن حرمله" ✍
کاروان رفت و اهلِ آبادی اشک بودند و راه افتادند چند فرسخ نگاه بدرقه را در پی کاروان فرستادند شوق رفتن به سرزمین بهشت خسته می‌کرد کوه و صحرا را غافل از این که راهزن‌ها نیز در کمین‌اند کاروان‌ها را دور شو، کور شو! صدا برخاست قلب‌ها را پر از مخاطره کرد کاروان را به طرفة العینی دستۀ دزدها محاصره کرد ما نه سوداگریم نه تاجر نیست جز نان و آب ره‌توشه زاد راه است التماس دعا بار ما هست شوق شش‌گوشه چشم سردسته ناگهان تر شد لرزش شانه‌اش نمایان شد بار دیگر نقاب خود را بست اشک او در غرور پنهان شد روی زانوی خود نشست آرام راه را با اشاره‌ای وا کرد بعد سی سال سردی و تلخی چایی روضه کار خود را کرد کاروان نقطۀ سپیدی شد محو شد رفته رفته در تصویر همچنان ایستاده در صحرا راهزن، بی‌تپانچه، بی‌شمشیر نه کلاهی، نه خرقه‌ای، تنها یک لباس سپید بر تن داشت از پشیمانی‌اش خبر می‌داد چکمه‌ای که به دور گردن داشت :: سال شصت و یک غم و اندوه کاروان حسین برمی‌گشت دست غارت حریص شد، حتی از سر کهنه پیرهن نگذشت آب آزاد شد ولی آتش در دل خیمه‌ها پراکندند قافیه کاش‌که ربودن بود زیور از گوش دختران... ✍
تابیده‌ای، به صبح تماشا رسیده‌ایم باریده‌ای، به دامن دریا رسیده‌ایم این کشف، این مکاشفه از کی شروع شد؟ پلکی زده، به وادی معنا رسیده‌ایم با مرکب غم تو به معراج رفته‌ایم ظهر عطش به لیلة الاسریٰ رسیده‌ایم تاریخ را ورق زده انگشت خونی‌ات ما با اشارهٔ تو به فردا رسیده‌ایم آیینه بی‌نهایت و آیین، واحد است با تو به درک تازه‌ای از «ما» رسیده‌ایم از وحشت کویر و از اندوه دره‌ها از قله‌های رنج به اینجا رسیده‌ایم ما نائب الزیارهٔ گل‌های پرپریم از باغ «التماس دعا»ها رسیده‌ایم لب‌تشنه و گرسنه نماندیم در طریق با نان گرم و آب گوارا رسیده‌ایم رخت و لباس، خاکی و پا زخم و دل دچار… به‌به! چه باشکوه و چه زیبا رسیده‌ایم :: من باورم نمی‌شود اینجایم ای حسین آغوش باز کرده‌ای… آیا رسیده‌ایم؟ ✍
هم آسمان به شوق حریمت پیاده است هم چشم بی قرار زمین، سمت جاده است جان داده است این دل همچون کویر را این اشک‌ها که در غم تو بی اراده است ای نبض جان ما شده در هر طپش حسین این قلب بی ولای تو بی استفاده است من خانه‌زاد ایل و تبار شما شدم سرمایه‌ام محبت این خانواده است دیگر کسی شبیه تو پیدا نمی‌شود همچون حسین، مادر گیتی نزاده است وقتی که فاطمه است خریدار اشک‌ها مردن برای نم نم این غم، چه ساده است شهد وصال جای خودش، تحت قبه‌ات طعم دعا برای فرج، فوق‌العاده است ذکر فرج زیاد بخوانید؛ چون ظهور در ایستگاه سبز دعا ایستاده است ✍
دوباره هر که عزیز است دستچین شده است مسافر سفر عشق، اربعین شده است دوباره هر که دلش سوخت انتخاب شده ملازم قدم حضرت رباب شده فرشتگان خدا هر که را جدا کردند برات داده و راهی کربلا کردند هر آنکه در حرمش سر بر آستان دارد به روی پا ز ملک بوسه‌ای نشان دارد خوشا کسی که گرفته برات با دل شاد زدست معجزه آسای پنجره فولاد هر آنکسی که برات از امام هشتم داشت نه یک پیاله، جواز تمامی خم داشت خوشا کسی که رضا کرده صاحب نظرش دعای حضرت معصومه توشه‌ی سفرش مسیر عشق پر از پیچ وتاب و باریک است سواره نه، که به پای پیاده نزدیک است در این سفر که سلوکی به مقصد نور است بحکم "فاخلع نعلیک" وادی طور است تواضع و ادب اینجا به کار می‌آید پیاده زودتر از هر سوار می‌آید پیادگان حریمی که محترم شده‌اید! شما که همسفر بانوی حرم شده‌اید! "معاشران ز حریف شبانه یاد آرید"!* ز ماندگان سفر در میانه یاد آرید به جای ما دلتان چون شکست گریه کنید به پای کودکی تاول نشست، گریه کنید :: بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد دوباره نوبت روضه به اربعین افتاد سلام ما به زنی که ز دور می‌آید شکسته است ولی با غرور می‌آید دوباره پرچم سرخ قیام در دستش می‌آید و سند فتح شام در دستش سلام کشته‌ی لب تشنه! خواهر آمده است نه زینب است که زخمی مکرر آمده است... اگر چه سخت ولی با شکوه آمده‌ام شبیه صاعقه رفتم چو کوه آمده‌ام تمام راه به عشق سر تو آمده‌ام فقط ببخش که بی دختر تو آمده‌ام رقیه ماند که در شام انقلاب کند که خواب شب زدگان را پر اضطراب کند اگر چه با جگر پاره پاره آمده‌ام هزار سال پس از تو دوباره آمده‌ام به پاست تا به ابد خطبه خوانی زینب لهیب شعله‌ی جنگ جهانی زینب ببین چقدر برای تو لشکر آوردم چقدر عاشق عباس و اکبر آوردم پیادگان حریمت ز خاک هر وطنند مدافعان قسم خورده‌ی حریم منند چقدر دور ضریح تو جابر آمده است به پیشواز بیا، خیل زائر آمده است ✍ * حافظ
همه گوش باش و بشنو، غم مستدام ما را شب شام تیره کرده، همه صبح و شام ما را همه گوش باش و بشنو، همه چشم باش و بنگر همه جا صدای ما‌را، اثرِ قیام ما را به سلاح گریه ما هم، شب شام را شکستیم چه غمی‌ست پس شکستند، اگر احترام ما را همه سرشکسته بهتر، سَرِ ما شکسته بهتر که به روی نیزه بردند سرِ امام ما را به سَرِ تو خیره بودم، که یزید را شکستم و شکسته‌ام بتی را که شکست جام ما‌ را چه بتی که سرنگون شد، عَلَمی که واژگون شد همه دیده‌اند چون شد، اثر کلام ما را چه غمی از این فزون‌تر، که یزید روی منبر به دهان مست می‌برد دوباره نام ما را سَرِ روی نی پریشان! تنِ روی خاک عریان! به شکوفه‌ها به باران، برسان سلام ما را ✍
همه گوش باش و بشنو، غم مستدام ما را شب شام تیره کرده، همه صبح و شام ما را همه گوش باش و بشنو، همه چشم باش و بنگر همه جا صدای ما‌را، اثرِ قیام ما را به سلاح گریه ما هم، شب شام را شکستیم چه غمی‌ست پس شکستند، اگر احترام ما را همه سرشکسته بهتر، سَرِ ما شکسته بهتر که به روی نیزه بردند سرِ امام ما را به سَرِ تو خیره بودم، که یزید را شکستم و شکسته‌ام بتی را که شکست جام ما‌ را چه بتی که سرنگون شد، عَلَمی که واژگون شد همه دیده‌اند چون شد، اثر کلام ما را چه غمی از این فزون‌تر، که یزید روی منبر به دهان مست می‌برد دوباره نام ما را سَرِ روی نی پریشان! تنِ روی خاک عریان! به شکوفه‌ها به باران، برسان سلام ما را ✍
جز گنبدت هر آنچه که تابید را ببخش از پشت کوه آمده، خورشید را ببخش در راهِ استخاره حرم سمتِ ما دوید آوارگانِ جاده‌ی تردید را ببخش با یک نسیم، لرزه به ایمان‌مان نشست باغ پُرادعای پُر از بید را ببخش در این کویر، ثانیه‌ها پیر می‌شوند از عمرمان ادامه‌ی تبعید را ببخش شرط قبولی از غمِ گودال، مردن است شرمنده‌ایم، این همه تجدید را ببخش باران، عصاره‌ی عرقِ شرمِ آب‌هاست ابری که دیر آمد و بارید را ببخش ✍
از زبان دختربچه‌های زائر ... به شوق دیدنت، طفلِ دبستان پیش از اردویم همه آماده... کفش و کوله... حتی گیره‌ی مویم... به گوشت می‌رسم از دورها... از دورهای دور... ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم اِله بیکم...هِله بیکم...؟! نمی‌دانم چه می‌گوید! غذاهای بهشتی را تعارف می‌کند سویم ببین انگشت پایم تاولی کوچک زده اما به یاد کودکان کربلا چیزی نمی‌گویم رقیه -دوستم- موهای درهم برهمی دارد برای او ندارم هدیه‌ای جز گیرهٔ مویم... کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟! زنی با مهربانی می‌نشیند آه... پهلویم... :: من اینجا آسمان را دیده‌ام با قد کوتاهم نمی‌خواهم که پیدایم کنند آری... نمی‌خواهم... ✍
تجلی کرده از هر سو جمال کبریا اینجا اگر دیدار حق داری هوس ای دل بیا اینجا نگاهِ بر ضریح او حجاب از دیده بردارد خدا را دیده‌اند اهل حقایق بارها اینجا ز آدم تا به خاتم را در این درگاه می‌بینی که مهمان ولی الله هستند انبیا اینجا دل خورشید هم از سایه‌ی ایوان او گرم است پناه آورده چون طفلی تمام ماسوا اینجا ملائک بال خود را فرش راه زائرش سازند به نرمی! زائرانِ نور! بگذارید پا اینجا نه تنها از غم دنیا شود فارغ در این درگاه که زائر می‌شود از خویش هم حتی رها اینجا چنان احسانِ او بی حدّ و بی حصر است ای عاصی که داده راه، آن شاه کرم حتی تو را اینجا ✍
بايد هميشه قلب و دل بى قرار داشت تا راه در حريمِ نگاه نگار داشت جانم فداى اسم تو كه با شنيدنش چشمم هميشه گريه‌ى بى اختيار داشت آرى همان گدام كه دستان خالى‌ام وقت كرم فقط ز خودت انتظار داشت با “الحسين يجمعنا” كه شعار ماست شيعه هميشه در همه جا اقتدار داشت پايش روى صراط نلغزد هر آن كه در... راه زيارتت قدمى استوار داشت از كربلا دوباره فراقش به ما رسيد پس حق بده اگر دل من حال زار داشت جا مانده‌ام درست شبيه سه ساله‌اى كز تازيانه‌ها به تنش يادگار داشت در موكب دلم شده‌ام ميزبانِ غم شد اربعين و هست به دل حسرت حرم ✍