#حضرت_زینب_س_اربعین
برگشتم از سفر گلِ در خون طپيدهام
اي سرو سرفراز، ببين قد خميدهام
وقتي دلم به خون جگر موج ميزند
گوئي كه من به جاي تو درخون طپيدهام
با بوسه بر گلوي تو رفتم ز كربلا
با شوق بوسهاي به مزارت رسيدهام
شمعم كه از شرار غمت آب گشتهام
گر قطره قطره بر روي خاكت چكيدهام
از كربلا به كوفه و از كوفه تا به شام
تنها به شوق ديدن رويت دويدهام
از زخم تازيانه ندارم شكايتي
زخم زبان ز كوفي و شامي شنيدهام
از جذبهی نگاه تو از روي نيزه بود_
با خطبهام حماسه اگر آفريدهام
داغ رقيهی تو در آن شام غم نهاد
يك داغ ديگري به دل داغديدهام
با كولهبارِ غم بهسويت آمدم ولي
هرگز خلل نديد و نبيند عقيدهام
اين چامهاي كه گفت «وفائي» ز قول من
تنها اشارهاي بُوَد از آنچه ديدهام
✍ #سیدهاشم_وفایی
#حضرت_زینب_س_اربعین
باور نمیکنم که رسیدم کنارِ تو
باور نمیکنم من و خاکِ دیارِ تو
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو
یک اربعین اسیرِ بلایَم، اسیرِ عشق
یک اربعین دچارِ فراقم، دچار تو
یک اربعین دویدهام و زخم دیدهام
دنبالِ نالههای یتیمانِ زارِ تو
یک اربعین به گریهی من خنده کردهاند
لبهای قاتلانِ تو و نیزه دارِ تو
مثلِ رُباب، مثلِ همه تارتر شده
چشمان خستهی منِ چشم انتظارِ تو
روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو
با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدارِ تو
یادم نمیرود به لبت آب آب بود
یادم نمیرود بدنِ نیزه زار تو
مانده صدای حرمله در گوشِ من هنوز
وقتی که نیزه زد به سرِ شیرخوار تو
حالا سرت کجاست که بالای سر روم؟
گریَم برایِ زخمِ تنِ بی شمار تو
من نذر کردهام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یَلِ تکسوار تو
یک مُشت خاک رویِ تو و من دعا کنان
شاید شوم نشانِ تو – سنگ مزار تو
✍ #حسن_لطفی
#حضرت_زینب_س_اربعین
#نوحه به سبک: نسیمی جانفزا میآید
دوباره دیدهها تر گشته
زینب از شامِ غم برگشته
یاحسین یاحسین یازینب
* * *
دوباره کربلا غوغا شد
ماتم زینب کبرا شد
خونجگر، از این غم، زهرا شد
ذکر او شد به هر روز و شب
یاحسین یاحسین یازینب
* * *
دلِ مجروح زینب خون است
سینهی پر غمش محزون است
دگر صبر از توان بیرون است
قافله رسیده جان بر لب
یاحسین یاحسین یازینب
* * *
برادر مپرس از دردانه
که جان داد گوشهی ویرانه
خرابه شد از او غمخانه
بلبلت فتاد از تاب و تب
یاحسین یاحسین یازینب
* * *
بدنهای مجروحِ طفلان
فتاده بر زمینِ سوزان
میوزد از این دلها طوفان
یاد شش ماهه ذکرِ هر لب
یاحسین یاحسین یازینب
* * *
فضای علقمه درهم شد
سکینه نوحهاش این دم شد
عموجان قدّ عمه خم شد
امان از دشمنِ لامذهب
یاحسین یاحسین یازینب
* * *
امان از غُصهی دخترها
امان از غارت معجرها
امان از سنگِ تیز و سرها
ولی حفظ شد پیام مکتب
یاحسین یاحسین یازینب
✍ #محمود_ژوليده
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#حماسه_ی_اربعین_حسینی_ع
#حضرت_زینب_س_اربعین
#زیارت_اربعین
من از آن موقع که طفلی بی زبان بودم حسین...
خادم ناقابل این آستان بودم حسین
خرج روضه کردم و زهرا برایم خرج کرد
سود کردم پیش تو، گرچه زیان بودم حسین
راه افتادم برایت، پیشوازم آمدی
هرقدم مدیون لطفی بی کران بودم حسین
من که بودم دیرتر راهی مقتل میشدی
کاش یارت میشدم، کاش آن زمان بودم حسین
عفو کن هروقت راحت آب خوردم در مسیر
عفو کن هروقت زیر سایبان بودم حسین
تاول پایم فدای پای دخترهای تو
بخدا موکب به موکب یادشان بودم حسین
::
خواهری بعد چهل روز آمد و فریاد زد...
بی تو بینِ مجلسِ نامحرمان بودم حسین
✍️ #سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_زینب_س_اربعین
اختر من! هلال من! ماه من
همسفر و همدم و همراه من
بیتو دلم طایر بیبال بود
داغ چهل روزه چهل سال بود
پیش روی محمل من صف زدند
رقصکنان، خندهزنان کف زدند
محمل ما در ملاء عام بود
همدم ما سنگ لب بام بود
دیده به خورشید رخت دوختم
آب شدم، ساختم و سوختم
رأس تو میداد به زینب سلام
چشم تو میگشت به من هم کلام
چشم تو از چار طرف سوی من
نغمهی قرآن تو نیروی من
حال، پی عرض سلام آمدم
فاتح و پیروز ز شام آمدم
ای به جمالت نگه فاطمه
ای سر نی همسخن ما همه
باز هم از وحی محمّد بگو
از گلوی پاره خوش آمد بگو
آمدهام شانه به مویت زنم
بوسه به رگهای گلویت زنم
دست، برون از جگر خاک کن
اشک غم از دیدهی من پاک کن
ای به لبت زمزمهی آب آب
آب بده آب بده بر رباب
جان اخا غنچهی پرپر کجاست
آب که آزاد شد اصغر کجاست
آمدم از شام سوی این حرم
تا به مزار تو طواف آورم
مروه مزار تو، صفا علقمه
سعی کنم پشت سر فاطمه
آمدهام ای همهجا همرهم
تا سفر خویش گزارش دهم
نام تو زنده ز قیام من است
فتح تو در خطبهی شام من است
وحی خدا داشت بیانم حسین
تیغ علی بود زبانم حسین
سوختم و سوختم و ساختم
لرزه به کاخ ستم انداختم
طفل تو گردید پیامآورت
شام شد آرامگه دخترت
گرچه به پای سرت آرام شد
سفیر دائم تو در شام شد
زنده شد از دفن شب دخترت
خاطرهی دفن شب مادرت
✍ #غلامرضا_سازگار
#حضرت_زینب_س_اربعین
پریدهام به هوایت، پریدنی که مپرس
رسیدهام سر خاکت، رسیدنی که مپرس
اگرچه خم شدم اما کشید شانهی من
به دوش، بار غمت را کشیدنی که مپرس
نفسبریده بریدم امان دشمن را
به ذوالفقار حجابم، بریدنی که مپرس
به طعم کعب نی و سنگ و تازیانهشان
چشیدهام غم غربت، چشیدنی که مپرس
غروب بود و رمیدند بچهآهوها
ز چنگ گلهی گرگان، رمیدنی که مپرس
مپرس از چه نماز نشسته میخوانم
شکسته خسته دویدم، دویدنی که مپرس
نه اینکه دیده فقط دید، آنچه کس نشنید
شنیدم آنچه نباید، شنیدنی که مپرس
✍ #محسن_عرب_خالقی
#حضرت_زینب_س_اربعین
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال
حس میکنم افتادهام از شیب گودال
یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت
یادم نرفته دختران بی قرارت
یادم نرفته سنگ بر آیینهات خورد
یادم نرفته چکمهای بر سینهات خورد
یادم نرفته گریهام سیلاب میشد
طفلی رقیه پابهپایم آب میشد
زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم
من زودتر از خیمهها آتش گرفتم
از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشمهایی تار از گودال رفتم
از حال و روزم بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
با چادر خاکی سرِ بازار رفتم
زخم زبان از شهرِ پُر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
از ازدحام کوچهها رنجید زینب
از هم محلی، کم محلی دید زینب
خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخهای آویخت کوفه
از راههای سخت و بی برگشت رفتم
با دستهایی بسته پای طشت رفتم
پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم
با خونِ دل عمامهات را پس گرفتم
در قتلگاهِ غم، زمین گیرم برادر
دارم به قتل صبر میمیرم برادر
✍ #وحید_قاسمی
#حضرت_زینب_س_اربعین
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
ناباورانه از سفرم خیل خارها
تبریک گفتهاند به پای پیادهام
یا نیست باورم که در این خاک خفتهای
یا بر مزار باور خود ایستادهام
بارانم و ز بام خرابه چکیدهام
شرمندهٔ سهسالهٔ از دست دادهام
زیر چراغ ماه سرت خواب رفتهام
بر شانهٔ کجاوهٔ تو سر نهادهام
دل میزدم به آب و به آتش برای تو
از خیمهها بپرس که پروانه زادهام
چون ابر آب میشدم از آفتاب شام
تا ذرهای خلل نرسد بر ارادهام
✍ #سیدرضا_جعفری
#حضرت_زینب_س_اربعین
ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم
چنان که بادیهها را چو نینوا کردم
به هر کجا که نشستم گریستم ز غمت
به هر طرف که دویدم تو را صدا کردم
ز خارهای مغیلان بپرس کز داغت
چقدر اشک فشاندم، چه نالهها کردم
طواف پیکر بیسر به زیر خنجرها
زیارت سرِ بیتن به نیزهها کردم
نتیجه دادن خونت به عهدهٔ من بود
که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم
تو خواستی به نماز شبت دعا گویم
تو را به جان تو در هر نفس دعا کردم
به نیزه، خواندنِ قرآنِ تو رُبود دلم
اگرچه سوختم از غم ولی صفا کردم
به دست بسته بسی تازیانه خوردم تا
طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم...
✍مرحوم #سیدرضا_مؤید
#حضرت_زینب_س_اربعین
همه گوش باش و بشنو، غم مستدام ما را
شب شام تیره کرده، همه صبح و شام ما را
همه گوش باش و بشنو، همه چشم باش و بنگر
همه جا صدای مارا، اثرِ قیام ما را
به سلاح گریه ما هم، شب شام را شکستیم
چه غمیست پس شکستند، اگر احترام ما را
همه سرشکسته بهتر، سَرِ ما شکسته بهتر
که به روی نیزه بردند سرِ امام ما را
به سَرِ تو خیره بودم، که یزید را شکستم
و شکستهام بتی را که شکست جام ما را
چه بتی که سرنگون شد، عَلَمی که واژگون شد
همه دیدهاند چون شد، اثر کلام ما را
چه غمی از این فزونتر، که یزید روی منبر
به دهان مست میبرد دوباره نام ما را
سَرِ روی نی پریشان! تنِ روی خاک عریان!
به شکوفهها به باران، برسان سلام ما را
✍ #مجتبی_حاذق
#حضرت_زینب_س_اربعین
همه گوش باش و بشنو، غم مستدام ما را
شب شام تیره کرده، همه صبح و شام ما را
همه گوش باش و بشنو، همه چشم باش و بنگر
همه جا صدای مارا، اثرِ قیام ما را
به سلاح گریه ما هم، شب شام را شکستیم
چه غمیست پس شکستند، اگر احترام ما را
همه سرشکسته بهتر، سَرِ ما شکسته بهتر
که به روی نیزه بردند سرِ امام ما را
به سَرِ تو خیره بودم، که یزید را شکستم
و شکستهام بتی را که شکست جام ما را
چه بتی که سرنگون شد، عَلَمی که واژگون شد
همه دیدهاند چون شد، اثر کلام ما را
چه غمی از این فزونتر، که یزید روی منبر
به دهان مست میبرد دوباره نام ما را
سَرِ روی نی پریشان! تنِ روی خاک عریان!
به شکوفهها به باران، برسان سلام ما را
✍ #مجتبی_حاذق
#حضرت_زینب_س_اربعین
ندارم از غم، آن حالت که گویم حالت خود را
پریشانتر شوم چون یاد آرم حسرت خود را
تو سرّاللّهی و آگاهی از حالم؛ ولی خواهم
بیان سازم ز سوز دل، حدیث محنت خود را
به کویت از پی تجدیدِ دیدار آمدم اینک
پذیرا شو، برادر! زائرین تربت خود را
حسین! ای میزبانِ خلق، ما هستیم مهمانت
دریغ از ما مفرما رحمتِ بی منّت خود را
به عنوان اسارت رفته و آزاد میآیم
به دست آوردم آخر عجز دشمن، عزّت خود را
به شام و کوفه رفتم، خطبه خواندم، بازگشتم من
به نیکی دادهام انجام، مأموریت خود را
به هر منزل تو با ما هم قدم بودی ولی آخر
چرا در خانهی خولی نبردی عترت خود را؟
نبینی تا به رخسارم نشان درد و حرمان را
بپوشم در نقاب اشک خونین، صورت خود را
اگر پرسی ز من حال رقیه دخترِ زارت
به آهی جان گداز ابراز دارم خجلت خود را
غم مرگ رقیه دخترت یکباره پیرم کرد
از این ماتم هلالی کردهام من قامت خود را
نیاوردم به کف در این سفر من دُرّ پیروزی
ندادم تا ز کف آن گوهر پُر قیمت خود را
"مؤید" گاه گاهی بر غم من اشک میریزد
به جان من مگیر از او نگاه رحمت خود را
✍مرحوم #سیدرضا_مؤید