eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتی و بعد تو هیچکی نیومد بگیره از حالمون یه خبری خونه سوت و کوره! تنهاتر شدیم خیلی سنگینه غم ِ بی مادری بعد تو، بابا شبا توو نور ماه میشینه مظلوم؛ گریه میکنه ذوالفقار و درمیاره از غلاف بیصدا، آروم؛ گریه میکنه بعد تو افتاده از خواب و خوراک از غمت میسوزه توی تب حسن(ع) بابا میگه پسرم بهم بگو... با خودت چی میگی زیر لب حسن(ع)؟! مبهمه حال و هوای زینبت(س) رنگ بغض و غم به خونه میزنه می شینه روزا کنار چادرت موهاش و با گریه شونه میزنه من به لبخند تو وابسته ام و سر گذاشتن رویِ پاهای خودت دست-پخت فضه عالیه ولی- نون نخوردم جز با دستای خودت مهربونیات مگه یادم میره جای خالیته برام عین عذاب می پَرم از خواب! گریه میکنم... نیستی و کنارمه یه ظرف آب راستی مادر، نمیدونم که چرا بابا هی دس میکشه رویِ گلوم؟! سینه م و می بوسه و زل میزنه- به «سرم»...وقتی می شینه روبروم! مرضیه عاطفی
شب است و ماه و نخلستان و چاه و ناله‌ای محزون سکوت و صبر و خاموشی، علی و یک دل پر خون شب است و بانگ مرغ حق، به گوشش قصه می‌خواند به یادش آمده یاسی که پرپر می شود در خون در و دیوار و شاخ گل، خدایا! یاس و میخ در شکسته پهلویش خونین، ز سیلی چهره‌اش گلگون علی بود و غم و محنت، سکوت و صبر و خاموشی نشسته خار در چشمان، گذشته آهش از گردون نمی‌دانم چرا آن دم، فلک ویران نشد از غم پس از تو وای بر فردا، پس از تو وای بر اکنون چه سرد است این جهان بی‌تو، چه بی نور است این خانه صدای ناله‌ی زینب، غمم را می‌کند افزون حسین از غم نمی‌خوابد، حسن خاموش و اشک افشان به یادش آمده یاسی، که پرپر می‌شود در خون سیده زینب حسینی
منم شمعی که از جان دادن پروانه می‌لرزد به روی گونه‌هایم اشک، دانه دانه می‌لرزد از آن روزی که دشمن پشت پا بر هستی من زد دل ویرانه‌ام از دیدن بیگانه می‌لرزد چرا از من حسن حرف دلش را می‌کند پنهان چه بغضی در گلو دارد که بی تابانه می‌لرزد حسینم روضه‌ی دیوار و در هر لحظه می‌خواند زمین و آسمان همراه این دردانه می‌لرزد پریشان است موی کودکانم، فاطمه برگرد ببین با آه طفلان تو دارد شانه می‌لرزد چه آمد بر سر این خانه بعد از رفتنت بانو صدای در که می‌آید تمام خانه می‌لرزد محسن درویش
شب دراز است ، تو گویی که فقط شب مانده فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش هر کسی را که در این بزم مقرب مانده در مدینه همه از مرگ خدا می گویند فقط از کعبه ی این شهر مکعب مانده کینه ی بیعت خم بوده و سرریز شده جام خشمی که از آن روز لبالب مانده سوز داغ تو چنان است که تا این لحظه شعله ی داغ تو در حافظه ی تب مانده جوهر خون تو با ظرف تنت خورد زمین روی دیوار کمی رد مرکب مانده شدت ضربه ی شلاق از آنجا پیداست که روی در اثر «خط مورب» مانده شاهکاراست که تا لحظه ی آخر حتی گیسوی دخترکان تو مرتب مانده روز و شب آنقدر از صبر به دختر گفتی که خود «صبر» از این صبر معذب مانده صبر ارثیه ی زهراست ، به دخترهایش فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده مظاهر کثیری نژاد
آتشی داغ تو در سینۀ من روشن کرد باید از شعلۀ‌ آن تا به ابد شیون کرد قامت صبر مرا داغ تو در کوچه شکست ماجرای در و دیوار چه‌ها با من کرد مانده‌ام بر دل تو میخ در آتش زده است یا دل سوخته‌ات خون به دل آهن کرد؟ شمع چشمان کبودت ز غمم سوخت چنان که غریبی مرا بر همه کس روشن کرد جامۀ رزم به تن داشت علی، پیش از این بعد تو پیرهن صبر دگر بر تن کرد یوسف رحیمی
جز کنار تو نوا این دل شیدا نکند چه کند گر برِ تو عقدۀ دل وا نکند نیمه‌شبها به سر تربت تو می‌آیم که کسی قبر تو را فاطمه پیدا نکند دلبرم جز علی و ماه، کنار قبرت هیچکس ناله‌ی جانکاه و غم‌افزا نکند نشود بسته درِ سوخته و بشکسته تا به غیر تو کسی در به رویم وا نکند دخترت فکر نمی‌کرد که آید روزی که برت چادر و سجاده مهیا نکند هر کجا پای نهم قاتل تو می‌بینم درد من را به جز از مرگ مداوا نکند فاطمه امر به صبر است که باعث شده بود دشمن من ز جسارت به تو پروا نکند پشت در کاش علی بود به جایت که عدو سند سقط جنین با لگد امضا نکند کاش می‌مرد علی تا که مغیره پیشش نیلی از ضربت سیلی، رخ زهرا نکند سر فرو می‌برم از غصه و غربت در چاه که نظر اشک مرا زینب کبری نکند شب به سر آمد و باید سوی خانه بروم روز را هم بنگر یاریِ مولا نکند مهدی مقیمی
گاهی بیاد زخم تنت گریه میکند یا با حسین و با حسنت گریه میکند یا گوشه ای نشسته و همراه تک تک گل های سرخ پیرُهنت گریه میکند با شب سیاه پوش غمت می شود هنوز با روضه های دل شکنت گریه می کند دستی به دستگیره ی در دارد و هنوز یاد نفس نفس زدنت گریه میکند با اینکه سوخت از تب بی مادری ولی دارد به یاد سوختنت گریه میکند از بس که روضه دار غم سینه ات شده دختر نگو که سینه زنت گریه میکند "من نیستم، ببوس، بجایم گلوی او..." همواره یاد این سخنت گریه می کند سجاد شرفخانی
ای نخل‌های کوفه! امام شما چه شد؟ آن اشک و شور و گریه و حال و دعا چه شد؟ محراب کوفه! سرخی دامان تو ز چیست؟ سجادۀ علی! علی مرتضی چه شد؟ هم صحبت غریب تو ای چاه کوفه کو؟ فریادهای آن دل درد آشنا چه شد؟ ای صحنه‌های بدر و احد کو امیرتان؟ ای ذوالفقار، بازوی شیرخدا چه شد؟ ای کوچه‌های شهر مدینه خبر دهید صاحب عزای حضرت خیرالنسا چه شد؟ ای کودک یتیم که خالی است سفره‌ات آورد آنکه بهر تو هر شب غذا چه شد؟ ای بام کوفه بانگ اذان علی کجاست؟ آن صوت دلنشین و صدای رسا چه شد؟ پیر مریض! یار غریبی که نیمه شب می‌ریخت در دهان تو هر شب دوا چه شد؟ ای کوفه آن امیر غریبی که سال‌ها دیده است از رعیتش آزارها چه شد؟ "میثم" بخوان ز سوز جگر روضۀ علی با ما بگو به آن شه ارض و سما چه شد؟ استاد حاج غلامرضا سازگار
تمام شمع وجود تو آب شد مادر دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر گل وجود تو پرپر شد و به خاک افتاد بهشت آرزوی ما خراب شد مادر به یاد نالهء مظلومیت دلم سوزد که چون سلام پدر بی‌جواب شد مادر حمایت از پدرم را گناه دانستند که کشتن تو در امّت ثواب شد مادر میان آن همه دشمن که می‌زدند تو را دلم به غربت بابا کباب شد مادر نشان غصب فدک ماند تا به ماه رخت گرفته نیمه‌ای از آفتاب شد مادر به محفلی که پدر بر تو مخفیانه گرفت سرشک دیدهء زینب گلاب شد مادر به جای شمع که سوزد به قبر پنهانت پدر کنار مزار تو آب شد مادر استاد حاج غلامرضا سازگار
باور نداشت زينب كبري‌ كه مادرش رفته است وجاي خالي او در برابرش چادر نماز فاطمه لالايي شبش دستان پر ز مهر علي بالش سرش چشمان پرستاره ي زينب به در هنوز يادي كند زمادر و محسن برادرش هرنيمه شب به كنج دلش روضه ميگرفت باخاطرات كوچه و سيلي و مادرش وقتي دلش بهانه ي مادر گرفته است چادرنماز مادر خود را كند سرش مادركبوترانه پريده به آسمان بابا دلش گرفته براي كبوترش
جای مناجات سحرهای تو خالی محراب تنها مانده و جای تو خالی امشب برای گریه کردن بر مزارت ای مرد تنها جای زهرای تو خالی امشب میان سفرهء ایتام کوفه خالیست جای نان و خرمای تو خالی حتی میان چاه بی همراه کوفه جای طنین درد دلهای تو خالی امشب سحر با یاد مادر بعد سی سال بر قلب من جای تسلای تو خالی گیرم که امشب را به نحوی صبر کردم در پیش زینب جای فردای تو خالی امشب خلاصه هر کجای کوفه گشتیم دیدیم کوفه جای مولای تو خالی او رفت و بعدش یاد او ماند و دل ما بغض گلوگیر علی شد حاصل ما کوفه زمین را بر سرم آوار کردی شام مرا چون شام حیدر تار کردی اوهر چه خوبی کرد در حق تو اما تو در عوض ظلم و جفا بسیار کردی او حق ایتام تو را پرداخت اما حق علی را خوردی و انکار کردی در ظلم بی حد ، دیدهء عالم ندیده کاری که تو با حیدر کرار کردی اما علی ممنون شد از تو چون که با مرگ او را جدا از غصهء مسمار کردی او را به پاس لطفهای بی شمارش با فرق خونین میهمان یار کردی دفن شبانه عادت این خانواده است کوفه تو هم تاریخ را تکرار کردی شد بدرقه از سوی فرزندان یکایک تابوت حیدر رفت بر دوش ملائک شبهای دوری از علی دور و دراز است سهم دل زینب فقط سوز و گداز است آن کیسه ، سهم الارث مولانا حسن شد بعد از شهادت هم علی مسکین نواز است باشد بلند آوای مظلومیت او این نخلهای کوفه تا در احتزاز است جا دارد از غصه همه عالم بمیرند گفتند حیدر هم مگر اهل نماز است آن ظلم هایی که به زهرا و علی شد پرونده اش تا روز محشر باز باز است از بس به گوش چاه کوفه روضه خوانده هر روز، کار چاه کوفه سوز و ساز است مولای ما با خود به زیر خاک ها برد آن سینۀ تنگی که مالامال راز است درد دل آل علی درمان ندارد رنج و غم این خاندان پایان ندارد
🔹السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ...🔹 بعدزهرا قسمتم خون جگرشد،حیف شد همدم تنهایی ام اشگ بصرشد،حیف شد کاش باهم مرده بودیم،هردو راحت می شدیم فاطمه تنهامهیای سفرشد،حیف شد روزهای خوب من نُه سال با زهرا گذشت روزهای خوب حیدر زود سرشد،حیف شد پیش چشمم همسر مظلومه ام را میزدند چادرش خاکی میان رهگذرشد، حیف شد بیحیاطوری لگدزد پهلوی زهرا شکست فاطمه از هوش رفت و بی پسرشد، حیف شد ضربه ها خیلی اذیت کردزهرارا. ولی ضربه ی قنفذبرایش دردسرشد،حیف شد فاطمه ازغصه ی هجرپیمبر پیر شد از غم‌تنهایی من پیرترشد،حیف شد فاطمه ازدردهای خودبه من چیزی نگفت تازه وقتِ غسل،حیدرباخبرشد،حیف شد هستیم رابا دودست خودنهادم بین قبر روزهای تیره ی من تیره ترشد،حیف شد حال،شبهامونس من خاکِ قبر فاطمه است هرشبم باگریه برزهرا سحرشد،حیف شد زینب و کلثوم میگریندو میگویند،آه... مادر ما کشته اینجا پشت در شد حیف شد یاعلی ! یک استخوان بشکست از زهرای تو استخوانهای حسین بشکسته ترشد، حیف شد یاعلی بااسب برجسم حسینت تاختند پیکرِ پاشیده اش پاشیده ترشد،حیف شد عبدالحسین میرزایی✍️