eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🍃🦋🦋🍃🖤 شیعیان را آبروی هر دو عالم زینب(س)است نورِ زهرا وُ علی و عطرِ خاتم زینب است آمدم در کربلا عشقِ ابوالفضل و حسین(ع) در زیارتنامه ام اوّل سلامم زینب است 😭😭😭 هر نفس اعجازِ او در سینه غوغا می کند آهِ اشکِ روضه وُ شورِ مُحَرم زینب(س)است کربلای ما فقط با او به معنا می رسد چونکه بر زخمِ تمامِ درد مرهم زینب است 😭😭😭 تا جهان پاینده است و چرخ هستی بر مدار دل به هر کس می سپارم یارو همدم زینب است بس که بانو در دلش زخم مُحَرم ریخته در صدای روضه ها سوز و گدازم زینب است 😭😭😭 عشق می روید به هر آیینه در پیمانِ او در پگاهِ چشمِ من این اشکِ نَم نَم زینب است صحنِ آغوشش هنوزم قتلگاهِ روضه هاست در بیانِ روضه ها هم کوهِ ماتم زینب است 😭😭😭 روضه ی دردش همیشه التیامِ جانِ ماست گنبد کرب و بلا را نقشِ پرچم زینب است کربلا داغش همیشه تازه هست و غرقِ خون بعدِ عاشورا غم و دردِ دمادم زینب است خون سرخِ موجِ این دریا به عالم تا ابد_ ساحلش باشد حسین و موج این یم زینب است! 😭😭😭💔💔 ۲۵_مرداد_۱۴۰۱
چه مي شود كه سرانجام، آن زمان برسد و قطره نيز به درياي بيكران برسد محرم است بيا تا كه چشم مرده ما براي گريه در اين روضه ها به جان برسد چقدر نزد تو با آبروست دستي كه براي خرجي اين ماه بر دهان برسد شبيه فاطمه خوشحال مي شوي وقتي براي مجلس جد تو ميهمان برسد به كربلاي شب دومت ببر ما را خبر رسيده قرار است كاروان برسد به عرش مي رسد آقا صداي ناله ي تو اگر به روضه ي گودال، روضه خوان برسد حسين آمده و راس او قرار شده به شمر و حرمله و خولي و سنان برسد محمد علي بياباني
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا همان حماسه، که جاوید خوانده‌اند او را همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق به همره اُسرا، می‌روند شهر به شهر سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر «چهل ستاره» که بر نیزه می‌درخشیدند به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند طناب ظلم کجا، اهل‌بیت نور کجا؟ سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟ هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا نصیب آینه‌ها سنگ بود، در همه جا نسیم، بدرقه می‌کرد آن عزیزان را صبا، مشاهده می‌کرد برگ‌ریزان را نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی و خنده بر لبش، از شورِ عافیت‌سوزی... چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان که هست زینب آزاده در اسارتشان گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد حَرامیان، همه شُربِ مُدام می‌کردند به نام فتح و ظفر، می به جام می‌کردند اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود سری، که از همهٔ کائنات، دل می‌برد شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود صدای بال زدن، از فرشته می‌آمد به خطّ نور ز بالا نوشته می‌آمد شگفت‌منظره‌ای دید، دیده چون وا کرد برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟ سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟ جواب داد که این سر، سری‌ست شهرآشوب به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب سر کسی‌ست، که شوریده بر امیر، ای مرد! خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد! تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری بیار، آنچه پس‌اندازِ سیم و زر داری جواب داد که این زر، در آستین من است بده امانت ما را، که عشق، دین من است به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟ چقدر نزد شما، احترام داشته است؟ جواب داد که این سر، که آفتاب جَلی‌ست گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»‌ست سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر... گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را خدای زیر و زبر می‌کند جهان تو را به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت... دوباره صحبت موسی و طور، گل می‌کرد درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل می‌کرد خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا! اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟ برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟ هزار حیف، که در کربلا نبودم من رکاب‌دار سپاهِ شما، نبودم من ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من تو خود پناه جهانی و بی‌پناهم من به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله» فدایِ خون‌جگری‌های جَدِّ اطهر تو فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو «شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی... من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟ شکسته بال و پرم، هم‌رکابی تو کجا؟ نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم فقط، ز دربدری‌های تو، پریشانم به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی» بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز «که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز»... نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد «شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
غم بزرگ، غم مهربان، غم متفاوت حدیث زخم و نمک، سوز و مرهم متفاوت تمام آینه‌ها اسم اعظمند خدا را تو ای شکسته‌ترین اسم اعظم متفاوت میان اینهمه افسون و غمزه‌ی متشابه کرشمه‌های تو آیات محکم متفاوت کسی که عشق تو را دارد و کسی که ندارد دو آدمند ولی در دو عالم متفاوت صفوف سینه‌زنانت مُنظمند و مشوّش منظمند و پریشان، منظم متفاوت تو با تمام جهان فرق می‌کنی، تو که هستی؟ ضریح و تربت و آیین و پرچم متفاوت چگونه می‌کشی و زنده می‌‎کنی، دل و جانم فدای چشم تو، عیسی بن مریم متفاوت تو آمدی که جهان را از این ستم برهانی خوش آمدی به جهان ای محرّم متفاوت
ای کوفه از نوای خوشت نینوا حسین ای درد عالمی به نگاهت دوا حسین تا دست پیش آرم و گیرم سرت به بر با پای نیزه دار جلوتر بیا حسین خواهم که خون کنم ز رخت پاک حیف، حیف دستم نمی رسد به سر نیزه ها حسین تو در تنور و من به قنوت نماز شب از سوز دل به جان تو کردم دعا حسین ای کاش می برُید سر خواهر تو را تیغی که کرد رأس تو از تن جدا حسین این غم مرا کُشد که به گودال قتلگاه قاتل برید رأس تو را از قفا حسین جای تو روی دوش نبی بود از چه رو در زیر تیغ شمر زدی دست و پا حسین دردا که شد سیه عوض جامه سیاه از تازیانه پیکر صاحب عزا حسین سر بشکنم به چوبۀ محمل که خون از آن گردد روان به حرمت خون خدا حسین آن خنجری که حنجر پاک تو را برید خون گریه کرد و ناله زد و گفت یا حسین هر کس به وقت مرگ کلامی است بر لبش «میثم» تو رازند دم مردن صدا حسین شاعر: استاد
دلتنگ رو کرده ام سوی تو با چشمان گریان بهر امیدی آمدم ای خوب خوبان با حال زارم زیر لب گویم حسین جان از این گدای بی وفا رو برنگردان بی سرپناهم یک نگاهم کن دوباره غرق گناهم روبه راهم کن دوباره آغوش خود را وا کن و من را بغل کن ای مهربانم , کام تلخم را عسل کن هرچه بدی کردم تو به خوبی بدل کن اصلا تمام مشکلاتم را تو حل کن من را نسیم پرچم تو زنده کرده اصلا دلم را ماتم تو زنده کرده دنبال درمان گشتم و اینجا رسیدم جز خیمه ی تو سرپناهی را ندیدم از نفسم و از عالم و آدم بریدم با روسیاهی آمدم کن روسفیدم در روضه ات خیلی به فکر توشه هستم بیتابم و در حسرت شش گوشه هستم این اربعین پایان بده درد و غمم را دیگر بده آقا به من اذن حرم را رخصت بده بر دوش خود گیرم علم را با یاد تو بردارم آقا هر قدم را من خاک‌پای زائران اربعینم از روضه ی گودال تو خیلی حزینم سخت است گفتن از تن و موی سر تو بر روی تل از حال رفته خواهر تو دیگر نمی‌گویم چه شد انگشتر تو بر زیر لب گوید بُنیّ یا بُنیّ مادر تو افتاده ای در گوشه ی گودال بی‌حال ای وای بر من پیکر تو گشته پامال شاعر:
*غیرت سرخ* *یا حسین بن علی ای شه بیدار سلام* *بر تو بسیار درود و به تو بسیار سلام* *کربلا وادی ایثار تو گردیده به دهر* *ای تو سرشار ز جانبازی و ایثار سلام* *جز تو در آینه ی عشق ندیدیم ای نور* *یعنی از روی تو شد عشق پدیدار سلام* *گر نبودی دل ما راه به آئينه نداشت* *ای رخ پاک تو از آینه سرشار سلام* *چشم من مانده بره ، منتظر جلوه دوست* *ای طبیب دل بشکسته ی بیمار سلام* *هر که بهتر بشناسد دل بشکسته ی خود* *خار گلزار منم ، ای گل گلزار سلام* *غیرت سرخ تویی کرب و بلا هست گواه* *مرد آزادگی و عرصه ی پیکار سلام* *خون تو ریخت به پای شجر دین خدا* *که شد احیاگر دین در همه ادوار سلام* *پیکرت غرق بخون رأس تو هم غرق بخون* *بر تو دارد به خدا هر دل خونبار سلام* *بر تو و حنجر طفل و رخ گلگون جوان* *بر تو و دیده و دستان علمدار سلام* *بر تو و خواهر مظلومه و طفلان صغیر* *بر تو و خون تو و سرخی رخسار سلام* *بر تو و راس بخون خفته و بر نیزه درود* *بر تو ای قافله را قافله سالار سلام* *بر تو و خیل شهیدان تو ای دوست درود* *بر تو و بر همه یاران وفادار سلام* *«یاسر» از شوق به هر صبح سلامی دارد* *یعنی از نوکر درگاه بر آن یار سلام* **** *محمود تاری «یاسر»*
🏴 وظیفه مداحان 👈 فرهنگ‌سازی کار اصلی مداحی است ◾️رهبر معظم انقلاب: وظیفه‌ی فرهنگ‌سازی، وظیفه‌ی ترویج، وظیفه‌ی گستردن مبانی فکری و فرهنگی اسلام را جدّی بگیرید... فکر و پند و معرفت و بصیرت را با همین ابزارِ هنریِ برجسته[مداحی] منتشر کنید، با مهارتهایی که هر کسی بالاخره ابتکاراتی دارد و مهارتهایی دارد که به کار میزند.۱۳۹۹/۱۱/۱۵ 🏴
زینب(س) وشام سنگ می بارد ودستان همه روی سر است بر سر نی سر پاک شهدا بی سپر است ازدحام است به دروازه ی ساعات ای وای به تماشای حرم دیده ی هر رهگذر است ریسمان بسته وما را همه جا چرخاندند شامیان خنده کنان، روی من از اشک تر است زینبم دختر پیغمبر(ص) وزهرا(س) وعلی(ع) هرچه فریاد زنم بر سرشان بی اثر است شجر کینه زحیدر همه جا کاشته اند سب ودشنام، کنون آل علی را ثمر است مجلس بزم یزید است وسر پاک حسین مردکی در طمع ودخترکی در خطر است خیزران برلب ودندان حسینم مزنید آن لبان بوسه گه حضرت خیرالبشر است در مدینه همگی صحن وسرا داشته ایم لیک در شام بلا بین خرابه مقر است دختری کنج خرابه ز حسین جامانده همچو گنجی به دل خاک نهان این گهر است شعر:اسماعیل تقوایی
یه جای سالم تو تنت نمونده به قدر یک نگینه انگشتری قافله سالار روی نیزه ها بگو منو داداش کجا میبری غنچه ما رو با سه شعبه چیدن به روی نیزه ها شکوفه بردن باب الحوائجای این عالمو با دست بست سوی کوفه بردن تن تو روی خاک گرم صحرا منو با یک قلب کباب می‌برن من سند آیه تطهیر مو من و سوی بزم شراب میبرن پرده نشین خیمه ی عفاف و میون محملی بی پرده بردن روم نمیشه بگم که کاروانو انگاری که به حرمله سپردن نجف کجاست می خوام شکایت کنم به روی چادرم که پا میذارن حرمت ما رو توی کوفه کشتن که نون و خرما صدقه میارن علی رو باز تو کوفه زنده کردم نهج البلاغه است روی لبهای من تو رو قسم میدم به مادرم که از روی نی با دخترت حرف بزن سرت اگرچه غرق خاک و خونه رو نیزه ها آیه نور شدی تو شکسته شیشه غرور زینب چرا که مهمون تنور شدی تو شاعر: حجت الاسلام
زینب وشام شامیان خنده کنان بردلم آذر زده اند طعنه ها بر حرم آل پیمبر زده اند ما عزادار ولی شام بود غرق سرور نیش کین بر دل افراد مکدر زده اند در پذیرایی ما سنگ پرانی کردند سنگها سخت سوی قافله ام پر زده اند هم به ما سنگ زده، هم به سران بر نی بیشتر بر سر ذریه ی حیدر زده اند زینب خسته دلم داغ برادر دیدم شامیان بیشترین لطمه به خواهر زده اند کوچه گردانی ما رسم بد شامی بود گوییا خنجر کین قلب پیمبر زده اند پیش چشمم به لب پاک حسین ضربه زدند ضربه بر بوسه گه فاطمه اطهر زده اند کودکی را سربابا به طبق آوردند بهر او سوی عدم یکسره معبر زده اند شاعر : اسماعیل تقوایی
روزی به پات غم نخورم شب نمی شود این دلشکسته صاحبِ منصب نمی شود مُردن به پای "یار"،ملاک تَقَرُّب است "پروانه" تا نسوخت مُقَرَّب نمی شود حُر را ادب به مرتبه ی حُرّیَت رساند هرگز قفس سرای مودب نمی شود در بارِگاه شاه،یکی جُون می شود هر نوکری،غلامِ مُجَرَّب نمی شود هیئت کلاس حضرت زهرا برای ماست جز او کسی معلم مکتب نمی شود این روضه ها ستون بنای تشیُّع است مذهب بدون روضه که مذهب نمی شود هرکس که صحبت از تو کند..،گریه می کنم دیوانه پیش خلق مُعَذَّب نمی شود ما گریه کرده ایم ولی هیچ گریه ای مانند گریه بر غم زینب نمی شود قربان جسم دَرهَم شاهی که اهل دِه هر کار می کنند مرتب نمی شود 🔸شاعر: