#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
شکر خدا جسم تو را بی سر ندیدند
زخم سنان بر روی آن پیکر ندیدند
شکر خدا که شیعیان بودند آن روز
مردم تو را بی یار و بی یاور ندیدند
شکر خدا آن روز دخترها نبودند
پای تو را آن لحظهی آخر ندیدند
دوری تو از خانواده بد نبوده،
وقتی تنت را این چنین لاغر ندیدند
ساقت شکسته بود اما سینهات را
در زیر پای سرخ یک لشکر ندیدند
آقا خدا را شکر مردم حنجرت را
درگیر با کندی یک خنجر ندیدند
هم پیکرت عریان نمانده روی خاک و
هم غارت انگشت و انگشتر ندیدند
جانم فدای آن غریبی که به جسمش
جایی برای بوسهی مادر ندیدند
✍ #وحید_محمدی
#امام_سجاد_ع_مدح_و_ولادت
ارادت به نام علی دارم و
پناهی به بام علی دارم و
دلی مست جامِ علی دارم و
مدال غلامِ علی دارم و
به این نوکری و ارادت خوشم
خوشم در هوایت نفس میکشم
دخیلم به موی تو یا بن الحسین
دو دستم به سوی تو یابن الحسین
من و آرزوی تو یابن الحسین
فدای عموی تو یابن الحسین
دخیلم دخیل ضریحی که نیست
پناه من خسته غیر از تو کیست
به نام ابالفضل راهم بده
نگاهی دمی بر نگاهم بده
ببین خسته جانم، پناهم بده
برات خلاص از گناهم بده
فدای تو و نام تو؛ یا علی!
رسیدم سر بام تو؛ یا علی!
تو که آمدی سجدهها پا گرفت
عبادت به لطف تو معنا گرفت
دعا با دعای تو بالا گرفت
دعای قنوت تو ما را گرفت
به یک ربّنایت حسینی شدیم
به لطف دعایت حسینی شدیم
تویی زینت ذکر و سجادهها
تویی مستی ناب این بادهها
تویی محور صبر آزادهها
رهایم نکن در دل جادهها
رهایم کنی راه گم میکنم
تو را گاه و بی گاه گم میکنم
شب ظلمت و غم به سر میرسد
زمان طلوع سحر میرسد
شبی از مدینه خبر میرسد
از این خاندان یک نفر میرسد
که بانی ایوان طلا میشود
مدینه خودش کربلا میشود
✍️ #وحید_محمدی
#مناجات_با_خدا
#حضرت_زینب_س_مصائب
بیچارهام، دل خستهام، زارم، نزارم
باز آمدم چون ابر بارانی ببارم
قلب سیاه و چشم خشک آوردهام من
اشکم نمیآید، گره خورده به کارم
غیر از گناه و معصیت انگار اصلاً،
کاری نمیآید از این چشمان تارم
حرف جدایی را نزن، دق میکنم من
من که به جز این خانه جایی را ندارم
چیزی به جز بار گنه بر شانهام نیست
بار مرا بردار که افتاده بارم
هی قول توبه میدهم اما چه سودی
دیگر به قول خویش اطمینان ندارم
من را بسوزان اعتراضی که ندارم
نا اهلم و میدانم اصلاً اهل نارم
بد جور دلتنگ غروب کربلایم
ای کاش میشد سر بر آن تربت گذارم
این روزهها، روضه بهپا کردند در من
این روزها یاد لب خشک نگارم
::
قربان آن خواهر که پای نیزه میگفت:
حالا ببین بر ناقهی عریان سوارم
یک روز عباسِ علی دور و برم بود
حالا به شمر و حرمله افتاده کارم
✍️ #وحید_محمدی
#امام_حسین_ع_مناجات
#شب_هفتم
پای این سفره به پایت چقدر افتادیم
ما از آن روز که در بند توأیم آزادیم
ما همه گوشهنشینانِ خرابات توأیم
از غمت خانه خرابیم، ولی آبادیم
ما محال است که از عشق تو دلسرد شویم
ما ندیدیم تو را، باز به تو دل دادیم
از تو جز خوبیِ بسیار ندیدیم حسین
خودمانیم ولی ما که پُر از ایرادیم!
ارث اجدادیِ ما نوکریِ این خانهست
تا ابد جیرهخورِ خیرِ همان اجدادیم
یادی از ما بکنی یا نکنی، حرفی نیست
ما به این نوکرِ دربارِ توبودن شادیم
پُشت ما که همهجوره به تو گرم است حسین
ما بدهکار شما در همهی ابعادیم
جز همین اشک نداریم برایت چیزی
با همین گریه به غمهای تو، از عُبّادیم
به خدا نام تو هم دیدهی ما را تَر کرد
مادرت خواست که در گریه به تو استادیم
تا ابد گریهی آرام حرام است به ما
سالیانیست که در روضه پُر از فریادیم
::
آب خوردیم به یاد جگر سوختهات
یادِ خشکیِ لبِ اصغرِ تو افتادیم
حرمله خیر نبیند که تو را حیران کرد
بیش از آن تیر و کمان، دلخور از آن صیادیم...
✍️ #وحید_محمدی
#امیرالمومنین_ع_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
تو را با کینه و آزار کشتند
تو را تکرار در تکرار کشتند
نه دیروز و نه امروز است، عمریست
تو را مردم هزاران بار کشتند
تو را در مسجد کوفه نه، بابا
تو را بین در و دیوار کشتند
تو را با تیزی شمشیرشان نه
تو را با تیزی مسمار کشتند
تو را در کوفه، در مسجد ولیکن
مرا در کوفه در انظار کشتند
مرا دروازهی ساعات بابا
مرا در شام، در بازار کشتند
✍ #وحید_محمدی
بهمناسبت #سالروز_تخریب_بقیع
زیاد شعر نگفتیم در رثای بقیع
زیاد پر نگشودیم در هوای بقیع
چه روضهها که نخواندند روضه خوانهامان
چه گریهها که نکردیم پا به پای بقیع
همیشه هشتم هر ماه روضه میگیریم
به یاد هشتم شوال و ماجرای بقیع
هنوز مادر عباس روضه میخواند
تنیده در نفس باد، روضههای بقیع
و شاعری که دلش را به دست باران داد
نوشت غربت بی انتها به جای بقیع
نوشت پیکر زهرا میان این خاک است
کجاست مرقد زهرا؟ بگو کجای بقیع؟
خدا کند که بیاید همان که میسازد
(چهار گنبد فیروزهای برای بقیع)
✍️ #وحید_محمدی
#امام_صادق_ع_مدح_و_شهادت
هزار مرتبه شکر خدا که شیعه شدیم
به سینه مُهر ولای علی نشانه زدیم
به لطف درس تو ما شیعهایم، شکر خدا
به زیر دین شمائیم تا ابد آقا
اگر چه این همه عالِم به حوزهها هستند
هنوز جیرهخور سفرهی شما هستند
سلام ما به شما ای سلالهی پُر نور
سلام ما به شما یا مروّج العاشور
نشستهایم در این روضهها کنار شما
که اشک ما بشود مایهی قرار شما
چقدر گریه نوشتی به پای عاشورا
چقدر روضه نوشتی برای عاشورا
به داغ پیکر اکبر چقدر باریدی
به یاد حنجر اصغر چقدر باریدی
به دست بستهی زینب چه گریهها کردی
چه گریهها که به دست ز تن جدا کردی
چقدر حسّ عجیبی حکایتت دارد
چه ماجرای غریبی شهادتت دارد
اسیر داغ شمائیم و سینه میکوبیم
به سینه از غم داغ مدینه میکوبیم
دوباره هیزم و آتش، دوباره دود سیاه
دوباره روضهی زهرا، دوباره گریه و آه
تو را چو جدّ غریبت کشان کشان بردند
میان خندهی اوباش و این و آن بردند...
✍ #وحید_محمدی
#امام_زمان_عج_مناجات
بی سر و سامانم ای محبوب، سامانم بده
تو سر و سامان به این حال پریشانم بده
دائماً هجران چرا؟ از وصل هم چیزی بگو
درد دادی خب بیا این بار درمانم بده
باطناً کور است چشمم که نمیبینم تو را
آی خورشید سحر، نوری به چشمانم بده
این گناه افتاده به جانم، نجاتم میدهی؟؟
چشم پاکی مثل چشمان شهیدانم بده
زود میلرزد دلم وقت گناه و معصیت
یا اباصالح خودت قوت به ایمانم بده
از کنار اسم تو ساده گذشتم، عفو کن
با همین یابنالحسن، چشمان گریانم بده
من همیشه روزی اشکی فراوان خواستم
لطف کن در روضهها اشک فراوانم بده
کربلا، مشهد، نجف، آقا نمیدانم فقط
روزیام را از همانجا که نمیدانم بده
یک زیارت لطف کن من را ببر با خود حرم
در حرم روضه بخوان، سوز حسین جانم بده
**
با سلام روضهات بر جان ما آتش بزن:
السلام ای کشتهی دور از وطن، ای بیکفن...
#وحید_محمدی
#امام_باقر_ع_مدح_و_شهادت
منم که زنده نمودم خداپرستی را
منم که شیخ و مرادم تمام هستی را
منم که زنده نمودم علوم قرآن را
کشاند ام به تماشا بهشت ایمان را
منم که زنده نمودم قیام جدّم را
منم که زنده نگه داشتم محرّم را
در اوج عرش، مقامی رفیع دارم من
و غربتی چو غروب بقیع دارم من
منم که سنگ مزارم پر کبوترهاست
منم که زائر تنهای هر شبم زهراست
منم که در نفسم عطر کربلا جاریست
شمیم غربت من در دل مِنا جاریست
هزار حرف نگفته میان دل دارم
هزار درد نهفته میان دل دارم
هزار حرف نگفته ز ماجرای حسین
چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین
هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش
ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش
سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست
سری که رفت روی نیزهها که یادم هست
همین که رفت عمو، قامت حسین خمید
همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید
میان سلسلهها یک به یک قطار شدند
به روی ناقهی عریان همه سوار شدند
چه زلفها که در این ماجرا سپیده شدند
چه حرفها که در این کوچهها شنیده شدند
هنوز بر تن من جای سلسلهست هنوز
هنوز بر کف پا زخم آبلهست هنوز
هنوز قصّهی بازار شام، یادم هست
هنوز سنگ سرِ پشت بام، یادم هست
هنوز قصّهی آن نیزهدار یادم هست
صدای دخترکی بی قرار یادم هست
شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین
شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین
«سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود»
سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود
✍ #وحید_محمدی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
هر دم ز آه حسرت تو آه میکشم
با مقتل شهادت تو آه میکشم
در آرزوی یک سحر کربلای تو
در حسرت زیارت تو آه میکشم
اصلاً سلام من به امید جواب توست
با شوق یک اجابت تو، آه میکشم
ای رحمت وسیع خدایی! نگاه کن
در آرزوی رحمت تو آه میکشم
قربان آیه آیهی لبهای زخمیات
دائم برای غربت تو آه میکشم
با یاد ساربان و عقیق یمانیات
با لحظههای غارت تو آه میکشم
با یاد خیزران و لب چوب خوردهات
با آن همه مصیبت تو آه میکشم
✍️ #وحید_محمدی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
ابتدا گریه انتها گریه
میکشد آخرش مرا گریه
گریه گریه، همیشه میچسبد
در علن گریه در خفا گریه
مدتی هست دائم الاشکم
بیصدا گریه، با صدا گریه
(زخمیام التیام میخواهم)*
مرهمِ دردِ بیدوا گریه
غزل و اشک، یار دیریناند
به غزل میدهد صفا گریه
غزل است این؟ بعید میدانم
واژه واژه هجا هجا گریه
آخرش بی بهانه، بیعلت
میرود سمت کربلا گریه
::
حرف گودال شد، چه باید کرد؟
در دوراهی مرگ یا گریه
شاه از روی زین زمین افتاد
شد تمامیِ ماسوا گریه
تا که افتاد، مادرش غش کرد
خواهرش ناله زد وَ ما گریه
چقدر کار شمر طول کشید
از سرِ ظهر تا عشا گریه
میکند کندیِ سرِ خنجر
به سری که شد از قفا... گریه
✍️ #حامد_محمدی و #وحید_محمدی
*سیدحمیدرضا برقعی
#دفن_ابدان_مطهر_شهدای_کربلا
تنها به روی خاک مانده، سر نمانده
چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده
جسم جوانان بنی هاشم به خاک است
لشکر نمانده، ساقی لشکر نمانده
با احتساب آتش خیمه یقیناً
چیزی برای دفن از اکبر نمانده
با احتساب نعلهای تازه حتماً
چیزی هم از قنداقهی اصغر نمانده
زیباترین پروانه در گودال مانده
پروانهای که در تن او پر نمانده
مادر کنار پیکرش روضه گرفته
نایی برای گریهاش دیگر نمانده
تقصیر قلب سنگ نیزهدارها شد
حالا کنار او اگر خواهر نمانده
پیچید پیکر را میان بوریا و
فرمود آقا: چیزی از پیکر نمانده
::
با احتساب ضربههای آخر شمر
حتماً دگر چیزی از این حنجر نمانده
✍️ #وحید_محمدی