eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سایه‌ات هست تا به روی زمین ای امید جهان! چه بهتر از این قدمِ تو محول الاحوال... نفسِ تو نسیم فروردین چشم ما با تو می‌شود روشن زندگی با تو می‌شود شیرین ای که ماه شب چهاردهم... در حضور تو می‌کند تمکین ای که خورشید در مقابل تو... قرن‌ها روی خاک، سوده جبین قاب قوسین ابرویت ای نور بسته بر بام نُه فلک آذین غنچه غنچه ز شوق خندیدند سوسن و یاس و لاله و نسرین هر گلی که محمدی شده است شده از مقدَمِ تو عطرآگین هر کجا که تویی بهشت آنجا است بی خیال بهشت و حورالعین کهکشان تشنه‌ی کرامت توست ای رهین تو خوشه‌ی پروین با تماشای پرچم سبزت شده پاییز با بهار، قرین ما همه غائب و تویی حاضر ای امامِ غریبِ پرده‌نشین موی پر پیچ توست، سوره‌ی لیل شهدِ ناب کلام تو والتّین جدّه‌ات شرحِ سوره‌ی کوثر جدّ تو کُنهِ سوره‌ی یاسین دست تو دست کیست؟ دست خداست چشم‌های تو چیست؟ عینِ یَقین شرح توحید ما ولایت توست ای که آغوش توست حصنِ حصین پرِ پرواز ماست واعتصموا نخی از شال توست حبلِ متین تا به هرکس نظر می‌اندازی می‌شود همنشینِ علّیین جلوه‌ی نور در دلِ ظلمات رحمتی فی السَّماءِ و الاَرَضین پرچمت را که بر می‌افرازی بیرق کفر می‌رود پایین شکرِ بی حد که بود از آغاز گِلِ ما با محبتِ تو عجین پس اَعوذُ بِرِبِّکَ یا نور! از شیاطینِ در یسار و یمین ما اسیر همیشه‌ی نفسیم صاحبِ خانه‌های دل‌چرکین با دعای فرج بزرگ شدیم حک شده بر لبانمان آمین ما مسلمان آستان توأیم بهتر از این ندیده‌ایم آیین سیصد و سیزده نفر عاشق عاشقان بدون جایگزین در رکاب توأند تا محشر تا گذرگاه‌های یوم الدین قسمت این شد که از ازل باشی بر رکابی پیمبرانه نگین در پی توست حضرت عیسی تشنه‌ی یوسف است بنیامین بر سر سفره‌ی تو میکائیل می‌نشیند کنار روح الامین هست در کوچه‌باغ هرچه غزل شعر ناب تو عاشقانه‌ترین آسمان دور مانده از دستم پس برایم کمی ستاره بچین دوستی با تو شادی محض است بر سر سفره‌ی دلم بنشین از قدیم و ندیم می‌گویند دل بی دوست، می‌شود غمگین کاش هنگام دیدنت در خواب بر نمی‌داشتم سر از بالین مایه‌ی شادی کریمان است به نوایی اگر رسد مسکین رعد، یعنی زمانِ گریه‌ی تو آسمان سینه می‌زند، سنگین هیچ راهی به جز ظهورت نیست در نگاهِ دلِ حقیق‌ بین برگ سبزی برایت آورده شاعری که نداشت بیش از این... ✍️
وقتی شبیه فاطمه لبخند می‌زنی بر چینی شکسته‌ی دل، بند می‌زنی من غرق خوابم و تو برای ظهور خویش هر صبح جمعه، رو به خداوند می‌زنی کی پرچم مقدس دارالخلافه را بر قله‌ی رفیع دماوند می‌زنی؟! در دولت کریم شما حرف فقر نیست آقا تو حرف‌های خوشایند می‌زنی بعد از زیارت نجف و طوس و کربلا حتماً سری به فکه و اروند می‌زنی با اشک دیده آب به قبر مطهرِ آنان که کُشتگان فراقند می‌زنی ✍️
دل‌ و روح ما، سر و جان ما «لِتُرابِ مَقْدَمِكَ الفِدا» «عَظُمَ الْبَلاء، بَرِحَ الْخَفَا» «فرج» است راه نجات ما همه ناتوان، همه روسیاه همه در کشاکش راه‌ و چاه همه تا کمر به گِلِ گناه خِجِلیم، «وَانْکشَفَ الْغِطَا» نه رسیده شام غمی به‌سر نه رسیده از سحری خبر نه کسی به‌فکر کسی‌ دگر تو بیا که «وَانْقَطَعَ الرَّجا» نه کسی هوایی فیض رب نه به‌فکر واجب‌ و مستحب «ظَهَرَ الفَسادُ بِما کسَب» تو بیا که تازه شود هوا غم شام و کوفه و کربلا شده داغ جان تو سال‌ها که هرآن صباح و هرآن مساء «بَدَلَ‌ الدُّموعِکَ بِالدِّما» گله‌ و شکایت خویشتن به‌کجا بَرَد دل تنگ من؟ تو بیا سری به‌دلم بزن که تو «مُستَعانی‌ و مُشتَکىٰ» تو بیا که سر بزند بهار به‌خزان دائم روزگار به‌جهان ما برکت بیار که «بِیُمْنِکَ رُزِقَ‌ الْوَرىٰ» تو بیا که عهدِ وفا شود دل خلق جای خدا شود که زمان صلح‌ و صفا شود «بِجَمالِکَ کَشَفَ الدُّجىٰ» تو بیا و چاره‌ی نو بساز که به‌ما شود در صبح باز شب عاشقان تو بس دراز «وَ بِنورِ وَجهِكَ مُنتَهىٰ» ✍️
بتاب و رخ بنما که مُنوّرُ الظُلماتی فدای اسم شریفت، مُفرّجُ الکُرُباتی کدام لفظ تَواند که وصف خُلقِ تو گوید؟! زبان زبون ز مدیحت، که ماورای لغاتی زمین به یُمن تو روید، زمان ز شوق تو پوید تو قطب عالم امکان و منشاء برکاتی به خنده‌ای همه دل‌ها اسیر لطف تو گردد فدای خُلقِ لطیفت، که مصطفی سکناتی مسیر گردنِ گردنکشان به تیغ تو افتد که ذوالفقار به کف داری و علی وَجناتی در این تلاطم دوران، در این زمان‌ پریشان تویی که مایه‌ی آرامشی و اصل ثباتی بیا که تشنگی‌ام کُشت در کشاکش دنیا در این سیاهی عالم، فقط تو آب حیاتی امیدِ وصل به سر دارم عاقبت که بیایی "مضی الزمان و قلبی یقول: انّک آتی"* ✍️ *مصراع از سعدی شیرازی
امروز دلتنگم، نمی‌دانم چرا! شاید... این عمر با من راه می‌آید؟ نمی‌آید؟ اصلاً چقدر از راه مانده؟ من کجا هستم؟ کِی اختیار لحظه‌هایم رفت از دستم؟ دلخوش به رفتن بودم اما راه گم کردم این راه روشن را چه شد ناگاه گم کردم حتی چراغ روشنی هم این طرف‌ها نیست در ازدحام ابرها، خورشید پیدا نیست فانوس دل، می‌خواهد ای خورشید، نور از تو خیری ندارد باقی این عمر دور از تو دور از نگاهت لشکر غم‌ها کمین کرده آهِ مرا داغ فراقت آتشین کرده ای یوسف غربت‌نشین! سوی وطن برگرد جانِ سفر کرده بیا یک‌دم به تن برگرد آرام جان‌ها! کی جدا بودی ز ما؟ هرگز از دیده پنهانی ولی از دل جدا؟ هرگز این دود اسفند است یا نه، آتش دل‌هاست در چشم بارانی به یادت تا سحر احیاست تو پرسش بی‌پاسخ دل‌های مشتاقی سوز و گدازِ ناله و فریاد عشاقی سخت است یوسف باشی و تنهاترین باشی در اوج عزت باشی و غربت‌نشین باشی گم کرده این دنیا دوباره راه و چاهش را گم کرده پشت ابر غیبت، آه... ماهش را دنیای ما بازار مصر است و چه بازاری‌ست دنیا غمش هم بی تو حتی کوچه‌بازاری‌ست عمری‌ست که ما راه را از چاه گم کردیم افسوس با خود یک کلاف نخ نیاوردیم این لحظه‌ها بی یاد تو دلگیر و دلتنگ‌اند این نغمه‌ها بی عطر نام تو بدآهنگ‌اند این روزها شاید تو دلتنگی که این‌گونه یک‌باره دیگرگون شده دنیای وارونه من خوب می‌دانم تو دلگیری از این دنیا دلگیری از روز و شب ما بی‌تفاوت‌ها بی‌تو تمام عمر، ما غرق تماشاییم بار گرانی بر زمین... ما گرم حاشاییم در کوله‌بار عمر ما حتی کلافی نیست هر کس که گفت از انتظار تو که «کافی» نیست دلگیری از بی‌رنگی این شادی و غم‌ها دلگیری از دنیای تکراری آدم‌ها هر صبح جمعه آمد و ما خواب می‌دیدیم دریای عشقت بود و... ما مرداب می‌دیدیم یک شب بیا بیدار کن ما را که برخیزیم از عشق خود سرشار کن ما را که برخیزیم دل‌ها اسیر سوز و سرمای زمستان است دنیای ما محتاج لبخند بهاران است می‌آیی از فصل گل و لبخند می‌دانم در روزهای آخر اسفند... می‌دانم با تو بهار رفته، از تبعید می‌آید می‌آیی و آن روز با تو عید می‌آید ✍️
جز رحمتِ چشمانِ تو، دنیا چه می‌خواهد تشنه به غیرِ آب، از دریا چه می‌خواهد حالا که موسایم شدی، راهی نشانم دِه غیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌خواهد شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم دل مرده نوعاً از دَمِ عیسی چه می‌خواهد پیغام و پس پیغام یعنی یادِ ما هستی مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌خواهد پیراهنی بفرست؛ شاید زنده ماندم من جز دلخوشی، یعقوبِ نابینا چه می‌خواهد تا کیسه‌ی ما پُر شود احسان تو کافی‌ست مِسکین به جز خیرات از آقا چه می‌خواهد چیز مهمی نیست این که ما چه می‌خواهیم باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد! :: ای انتقامِ پهلویِ پُشتِ دَرِ خانه! غیر از ظهور تو مگر زهرا چه می‌خواهد.. ✍️
دردهایم غالباً پیش تو درمان می‌شود با کریمان کارهای سخت آسان می‌شود پلک بر هم می‌زنی و روز را شب می‌کنی چشم اگر برداری از دریا، بیابان می‌شود خوب می‌دانم جهان وابسته‌ی الطاف توست در حقیقت ابر با اذن تو باران می‌شود بی گمان وقتی بیایی از سر شرمندگی پشت ماه روی تو، خورشید پنهان می‌شود دستِ پُر برگشته هرکس دستِ خالی آمده هر چه کم آورده‌ام اینجا فراوان می‌شود هرکسی آمد به “قم” اما نیامد "جمکران" وقت برگشتن به شهر خود پشیمان می‌شود خوش به حال روزه‌داری که به امید کرم در کنار سفره‌ات افطار مهمان می‌شود روز جمعه نامه‌ی اعمال مارا وا نکن حتم دارم واکنی، حالت پریشان می‌شود در قیامت دلخوشم اما به لطف جد تو ضامن من نیز "آقای خراسان" می‌شود ✍️
شهر آینه‌دار می‌شود با یک گل پروانه‌تبار می‌شود با یک گل گفتند نمی‌شود، ولی می‌بینند یک روز بهار می‌شود با یک گل ✍️
گواهی می‌دهد قلبم که با لبخند می‌آیی و شاید آخر بهمن...، همین اسفند می‌آیی اگرچه پشت چشمت ابرهای غصه پنهان است ولی بر روی لب با طرحی از لبخند می‌آیی نمی‌دانم چرا کمتر کسی سوی تو می‌آید به دنبالت نمی‌گردند و می‌گویند می‌آیی ببین! من عهد می‌بندم که می‌آیم به سوی تو نمانم منتظر که چندِ چندِ چند می‌آیی! بخواه از حضرت مادر، که قَدرت را کند افشا که مادر مطمئنم امر فرمایند، می‌آیی اگرچه شوره‌زاریم، ابر و باران را نمی‌فهمیم به نام زندگی، بارانی و ... یک‌بند می‌آیی! رفیقانم چهل‌سال است مفقود الاثر ماندند تویی که با خبرهای خوش از اروند می‌آیی و بغض «یا لثارات» است مانده در گلوی ما دوشنبه یا که جمعه با همین سربند می‌آیی تو هم مانند موسی آمدی بی مثل و بی‌مانند به زودی باز هم بی‌مثل و بی‌مانند می‌آیی به هر جان کندنی بود آخر از غیر تو دل کندم بگو وقتی جهان از غیر تو دل کند، می‌آیی؟ فقط شمشیر نه، با کوله‌ای سرشار از اندرز؛ (که هریک دلنشین، شیرین‌تر از هر قند) می‌آیی تفأل می‌زنم با یاد تو «والعصر» می‌آید که عصر انتظار و ندبه و سوگند می‌آیی ✍️ (٢۵بهمن‌ماه١۴٠٣)
این روزها که می‌گذرد، غرق حسرتم مثل قنوت‌های بدون اجابتم! بسته‌ست چشم‌های مرا غفلت گناه تو حاضری! منم که گرفتار غیبتم! یک گام هم به سوی شما برنداشتم ای مرحبا به این همه عرض ارادتم! خالی‌ست دست من، به چه رویی بخوانمت؟ دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟ به طاعتم؟ من هر چه دارم از تو، از این دوستیِ توست خیری ندیده‌ای تو ولی از رفاقتم بگذر ز رو سیاهی من، أیها العزیز! حالا که سویت آمده‌ام غرق حاجتم بگذار با نگاه تو مانند حُرّ شوم با گوشه‌چشم خود بِرَهان از اسارتم آن روز می‌رسد که فدایی تو شوم؟ من بی‌قرار لحظۀ ناب شهادتم ✍️
از تو يک عمر شنيديم و نديديم تو را به وصالت نرسيديم و نديديم تو را روزیِ ما فقرا شربت وصل تو نبود زهر هجر تو چشيديم و نديديم تو را شايد ايام کهن‌سالي ما جلوه کني در جوانی که دويديم و نديديم تو را چه‌قدَر چلّه نشستيم و عزادار شديم چه‌قدَر شمع خريديم و نديديم تو را گاهي اندازه‌ي يک پرده فقط فاصله بود پرده را نيز کشيديم و نديديم تو را سعي کرديم شبی خواب ببينيم تو را سحر از خواب پريديم و نديديم تو را فکر کرديم که مشکل سر دلبستگي است از همه جز تو بُريديم و نديديم تو را لااقل کاش دم خيمه‌ی تو جان بدهيم تا بگوييم: رسيديم و نديديم تو را ✍️
باید که فقط یوسف زهرا بپسندد مارا چه نیازی‌ست که دنیا بپسندد؟! قنبر شدن این است که هر لحظه بگویی من راضی‌ام آن‌گونه که مولا بپسندد مجنون دمی از سرزنش خلق نرنجید دیوانه شد آن‌قدر که لیلا بپسندد از قافله دوریم؛ ولی کاش از آن دور یک ثانیه برگردد و مارا بپسندد یک عمر نشستیم که در باز کند؟؟ نه_ _یک بار بیاید به تماشا... بپسندد ما دغدغه داریم که ارباب ببیند ما دغدغه داریم که سقا بپسندد نه فکر حسابیم، نه دنبال ثوابیم ما آمده‌ایم اُمّ ابیها بپسندد بگذار بخندند به این زار زدن‌ها... می‌ارزد اگر زینب کبری بپسندد ✍️