#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
بُرد در شب، تا نبیند بینقاب
ماه نورانیتر از خود، آفتاب
برد در شب، پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب
شُسته دست از جان، تن جانانه شُست
شمع شد، خاکستر پروانه شُست
روشنایش را فلک خاموش کرد
ابرها را پنبههای گوش کرد
تا نبیند چشم گردون پیکرش
نشنود تا ضجّههای همسرش
هم مدینه سینهای بیغم نداشت
هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت
نیست در کس طـاقت بشنیدنش
با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟
درد آن جان جهان، از تن شنید
راز غسل از زیر پیراهن شنید
دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید
آن چنان خم شد که تا زانو رسید
دست و بازو گفت و گوها داشتند
بهر هم، باز آرزوها داشتند
دست از بازوی بشکسته خجل
بازو، از دستی که شد بسته، خجل
با زبانِ زخم، بازو راز گفت
دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت
سینه و بازو و پهلو از درون
هر سه بر هم گریه میکردند، خون
راز هستی در کفن پیچیده شد
لالهای در یاسمن پیچیده شد
نیمهشب، تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طـرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طــرف، احمد به استقبال او
ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه! مِهر وَرز و خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
ابرها گِریند بر حال علی
می رود در خاک، آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای، تابوت، روی دوش داشت
آهِ سرد و بغض پنهان در گلو
بود با آن عدّه، گرم گفت و گو
آه آه؛ ای همرهان، آهستهتر
می برید اسرار را، سربستهتر
این تنِ آزرده، باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلة القدر من است
من هلال از داغ و، این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست
چاره ای غیر از نماز صبر نیست
زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مَرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراهِ او خاکم کنید
تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد
ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر
ناگهان بر یاری دست خدا
دستی آمد، همچو دست مصطفی
گوهرش را از صدف، دریا گرفت
احمد از داماد خود، زهرا گرفت
گفتش ای تاج سر خیل رُسُل
وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل
از من این آزرده جانت را بگیر
بازگرداندم، امانت را بگیر
بار دیگر، هدیه ی داور بگیر
کوثرت از ساقی کوثر بگیر
میکِشد خجلت علی از محضرت
«یاس» دادی، میدهد «نیلوفر»ت
«بَدر» بخشیدی، «هلال»ت میدهم
تو «الف» دادی و «دال»ت میدهم
✍️ #علی_انسانی
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
من با دم تیغم شهادت آفریدم
در فتح خیبر قلب مرحب را دریدم
چون کوه بنشستم بهروی سینهی عَمرو
مردانه آن خصم خدا را سر بریدم
یکروز در جنگ اُحد خوردم نود زخم
دریای لشگر را به خاک و خون کشیدم
یکلحظه زانویم نلرزید و به گوشم
خود لافتی الاّ علی از حق شنیدم
یکدم نیاوردم ز محنت خم به ابرو
یکعمر در کام بلاها آرمیدم
با آنهمه وقتی که زهرایم زمین خورد
جاندادن خود را به چشم خویش دیدم
آن شب زمین خوردم که دور از چشم مردم
دنبال تابوت عزیز خود دویدم
با آنکه همچون آسمان بودم مقاوم
مثل هلال از غصّهی ماهم خمیدم
یا فاطمه! شرمندهام از اینکه امشب
با دست خود خشت لحد بهر تو چیدم
«میثم» گنهکار است امّا شاعر ماست
یا رب ببخش او را به زهرای شهیدم
✍️ #غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
آخرش شرح غمم روی زبانها افتاد
همه گفتند که خیبرشکن از پا افتاد
آه! رفتی و تمام بدنم میلرزد
پهلوان تو زمین خورد، وَ از نا افتاد
دو سه ماه است که رخسار تو با پوشیه است
چشم من بر رخ نیلی تو حالا افتاد
بشکند دست کسی که... اثرش معلوم است
جای دستی به روی صورت حورا افتاد
با یتیمان تو همناله شده جبرائیل
ولوله در وسط عرش معلّی افتاد
ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود...
که علی در وسط موج بلایا افتاد
با چه رویی بدنت را بدهم بر پدرت
لبم از شرم، ز هر صحبت و نجوا افتاد
با چه رویی به پدرجان تو این را گویم...
"پیش چشمان همه، ام ابیها افتاد"
✍️ #رضا_قاسمی
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی #حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
فراق تو بر دل شرر میگذارد
شب غصه را بی سحر میگذارد
به سودای روی تو ای ماه زهرا
دلم در شب خود قمر میگذارد
اگر تو بيايی ولی من نباشم
چه داغی به روی جگر میگذارد
من آن طفل نامهربانم كه سر را
به دامان لطف پدر میگذارد
كنار تو در روضهها گريه كردن
روی اشكهايم اثر میگذارد
عزادار زهرا دل غصهدارت
شبی تلخ را پشت سر میگذارد
صداي نفسهای مردی میآيد
كه دارد به ديوار سر میگذارد
✍️ #محمدعلی_بیابانی
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
چو آفتاب رُخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت
جهان و کُن فیکونش در اختیار تو بود
عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟
خمید قامت او زیر بار اندوهت
اگرچه دست علی را عصای صبر گرفت
پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد
تو را ز دست علی در میان قبر گرفت
تمام غربت خود را گریست در دل چاه
که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت
✍️ #سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
فاطمه کیست؟ آن که از مدحش
ناتوانند عالم و آدم
مانده ناکام این زبان در کام
شرمسار و سیاهنامه قلم
کفو حیدر شدی وگرنه نبود
احدی کفو او در این دنیا
آمدی تا فقط خدا باشد
مالک «لم یکن له کفوا»
در تمام صفات حُسن و کمال
آینهدار مرتضی زهراست
بنگر اینک که خطبهی فدکش
کُفو نهجالبلاغهی مولاست
خطبهای سطرسطر آن توحید
خطبهای تالی کلامالله
اولین سطر خطبهاش آه است
آخرین سطر آن هم آه است، آه
از سخایش سخن چه گویم من؟
در نیابد سخن سخایش را
من نگویم که خود بپرسید از
سورۀ «هلأتی» عطایش را
خانهی سادگیست خانهی او
خشتهای گِلین و نان جوین
سفرهدار خلایق است اما
نیست در خانه سفرهاش رنگین
چون پدر رفت و منقطع شد وحی
همدمش ساخت حق، ملائک را
همچو مریم شنید در محراب
نغمۀ «اُقْنُتِي لِرَبِّک» را
در عبادت سرآمد اُمّت
شرح عشقش فراتر از عقل است
شمهای گر ز وصف آن خواهی
«قَدَمَاها تَوَرَّمَت» نقل است
در قدمهایش آن کبودی بود
تا نشان از عبادتش باشد
بازویش هم کبود بود ای وای
که نشانی ز غربتش باشد
* *
حرفهای نگفتهای داری
دردهای نهفتهای داری
زیر بارانِ گریهام امشب
زخمهای شکفتهای داری
باورم نیست در برابر من
این گُلِ مانده در کفن، زهراست
باورم نیست پیش چشمانم
جسم بیجانِ جانِ من زهراست
هست صبر جمیل حیدر هم
در فراق جمال زهرا کم
آید از مرتضی که صبر خداست
نالۀ «قَلَّ صَبری» از این غم
لیلةُالدفنِ «لیلةُالقدر» است
شب معراج لیلةُالإسرا
گشته خاموش «کوکب درّی»
خفته در خاک، زُهرهی زهرا
صاحب «ما سئلتُکُم من أجر»!
خوب اجر تو را ادا کردند
خودت از دخترت بپرس و ببین
اُمتت بعد تو چهها کردند
صبر کردم اگرچه بود شگفت
از دل داغدار، این همه صبر
صبر کردم اگر چه بود شگفت
از من و ذوالفقار این همه صبر
✍️ #محمدمهدی_سیار
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
پای تن مجروح زهرا با سر افتاد
از دست این غم، خون ز چشمانِ تر افتاد
در زیر بارِ این مصیبت کوه خم شد
تدفین مظلومه به دوش حیدر افتاد
میشُست جای بوسههای مصطفی را
بند کفن تا بسته شد، پیغمبر افتاد
درهم شده اوضاع و احوالِ عوالم
وقتی که حورا بین دیوار و در افتاد
فضه شهادت میدهد در این نود روز
هر جا زمین افتاد مادر، دختر افتاد
این روزهای آخری از شدت درد
خیلی غریبانه میان بستر افتاد
تا آسمانها صوت الرحمن او رفت
روی زمین آیه به آیه کوثر افتاد
او بار شیشه داشت و میزد مغیره
قنفذ رسید از راه و شیشه آخر افتاد
شانه به شانه با اجل همراه میشد
سایه به سایه مرگ با زهرا در افتاد
از جنگ برگشته علی یا از سرِ قبر؟!
پشت سرِ تابوت مردِ خیبر افتاد...
✍️ #ابراهیم_میرزائی
#حضرت_زهرا_س_شهادت
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
گفتن همان و عالمی آتش زدن همان
خورشید بود و جز دل خود همزبان نداشت
تا در شنید قصّهاش، آتش گرفت و سوخت
در، چوب بود و طاقت آتشفشان نداشت
از گل لطیفتر هوس باغ کرده بود
مجذوب بود و حوصلۀ این و آن نداشت
این چند روز هم به لبش جان رسیده بود
میخواست تا علیست بماند، توان نداشت
ممکن نبود حرف علی را زمین نهد
حیدر توان این که بگوید بمان، نداشت
دستاس هم که بود علی دست بسته بود
زهرا که رفت سفره نمک داشت، نان نداشت
مجبور شد علی که حمایل به تن کند
دریای بیوفایی یثرب کران نداشت
✍️ #سیدرضا_جعفری
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
آن شب که شب از صبح محشر تیرهتر بود
آن شب که از آن مرغ شب هم بیخبر بود
آن شب که رخت غم به مه پوشیده بودند
آن شب که انجم هم سیه پوشیده بودند
آن شب که خون از دامن مهتاب میریخت
اسما برای غسل زهرا آب میریخت
آن شب خدا داند، خدا داند که چون بود
قلب علی زندانی از فریاد و خون بود
طفلی گرفته آستین غم به دندان
تا نالهی خود را کند در سینه پنهان
آن شب امیرالمؤمنین با اشک دیده
میشست تنها پیکر یار شهیده
میشست در تاریکی شب مخفیانه
گه جای سیلی، گاه جای تازیانه
صد بار از پا رفت و دست از خویشتن شُست
جانان خود را در درون پیرهن شست
میشست جسم یار خود آرام و خاموش
میکرد بر دستش نگه طفلی سیهپوش
خود در کفن پیچید آن خونین بدن را
خونین بدن نه بلکه جان خویشتن را
چشم از نگه، نای از نوا، لب از سخن بست
بگشود دست حسرت و بند کفن بست
ناگه فتاد آن تیره کوکب را نظاره
گریان بگرد آفتابش دو ستاره
دو گوشواره که ز گوش افتاده بودند
بر خاک تنهائی خموش افتاده بودند
دو طایر در آشیان بی آشیانه
دو بلبل گردیده خاموش از ترانه
از بیکسی در بال هم سر برده بودند
گوئی کنار جسم مادر مرده بودند
داغ دل مولا دوباره گشت تازه
ریحانهها را زد صدا پای جنازه
کای گوشهگیران شب غربت بیایید
آخر وداع خویش با مادر نمایید
آن پر شکسته طایران از جا پریدند
افتان و خیزان جانب مادر دویدند
چون جان شیرین جسم او در برگرفتند
گلبوسه از آن لالهی پرپر گرفتند
یکباره از عمق کفن آهی برآمد
با ناله بیرون دستهای مادر آمد
در قلب شب خورشید خاموش مدینه
بگذاشت روی هر دو ماهش را به سینه
میخواست بیتابی ز طفلان جان بگیرد
میرفت تا عمر علی پایان بگیرد
ناگه ندا آمد علی بشتاب بشتاب
دُردانههای وحی را دریاب دریاب
مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند
مگذار روی سینهی مادر بمیرند
خیل ملک را رحمی از بهر خدا کن
از پیکر مادر، یتیمتان را جدا کن
✍️ #غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
غمِ درون من از لرزش سخن پیداست
جراحت دلم از خون پیرهن پیداست
کبودی تن این لاله در حجاب کفن
شقایقیست که از برگ نسترن پیداست
چه رفته بر سر پهلو و سینهی زهرا
به وقت غسل ز خونابهی کفن پیداست
میان خانه کنار جنازهی مادر
مصیبتیست، ازاشک اباالحسن پیداست
غریبی دو جگر گوشهاش که میگریند
از آستین که بگیرند بر دهن پیداست
✍️مرحوم #سیدرضا_مؤید
#طلیعه_فاطمیه
#شعر_پایداری
فاطمیه خط به خط درسِ ولایت پروریست
استقامت راهِ زهراییست، راهِ مادریست
غزه و لبنان و سوریه نبردش حیدریست
حملهٔ شیرانِ ایرانی یقیناً خیبریست
یاری از حق را نکن تعطیل؛ یازهرا بگو
نذر نابودی اسرائیل، یازهرا بگو
درسِ -ماندن با امام- از کربلا باید گرفت
رزقِ -محکم ایستان در بلا- باید گرفت
محفلی سرشار از ذکر و دعا باید گرفت
إذنِ فتحِ قدس را در روضهها باید گرفت
گریه کن در روضه با تحلیل؛ یازهرا بگو
نذر نابودی اسرائیل، یازهرا بگو
نفْس را از بندِ هیچ و پوچها آزاد کن
در وجودت باورِ رزمندگی ایجاد کن
باورِ دشمنستیزی را بیا فریاد کن
پس #شهیدالقدس را، #سیدحسن را یاد کن
تا مقامش را کُنی تجلیل، یازهرا بگو
نذر نابودی اسرائیل، یازهرا بگو
هر چه باطل، بیشتر شرّ و حماقت میکند
از فلسطین بیشتر ایران حمایت میکند
محضِ این کفتارِ صهیون که جنایت میکند،
غرّشِ یک #وعده_صادق کفایت میکند
پابه پایِ فاتح و سجّیل، یازهرا بگو
نذر نابودی اسرائیل، یازهرا بگو
میرویم و بر شهادتنامه امضا میرسد
إذن، از فرماندهی کلّ قوا تا میرسد
#مرد_میدانیم و دارد نوبتِ ما میرسد
این نبرد، آخر به ویرانیِ حیفا میرسد
تا سپاهِ حق شود تکمیل، یازهرا بگو
نذر نابودی اسرائیل، یازهرا بگو
منجی عالم میآید! میشود وقتِ قیام
کعبه گفته منتظر باشید! میآید امام
میرسد مولایمان با ذوالفقارِ انتقام
هست بیتردید، کارِ ظالمان، دیگر تمام
گشته در امرِ فرج تعجیل؛ یازهرا بگو
نذر نابودی اسرائیل، یازهرا بگو!
✍️ #مرضیه_عاطفی
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
امشب به رنگ فصل خزان گریه میکنیم
همناله با زمین و زمان گریه میکنیم
هر چند گفتهاند که آرام گریه کن
اما بلند و ضجهزنان گریه میکنیم
امشب که خانهی دلمان غم گرفته است
مانند ابرهای روان گریه میکنیم
همپای کوچههای مدینه نشستهایم
با روضههای تازهجوان گریه میکنیم
تازه جوان و قد کمانی تعجب است
از غصههای قد کمان گریه میکنیم
داریم پای روضهیتان پیر میشویم
اما هنوز از غمتان گریه میکنیم
این خانهی غمیست پر از غربت بقیع
از داغ قبرهای نهان گریه میکنیم
آری دوباره بر سر سفره نشستهایم
امشب برای مادرمان گریه میکنیم
✍️ #وحيد_محمدی