دیر کرده بود. هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمیآمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. دیدند بچهای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی میکند.
گفتند: « از شما بعید است، نماز دیر شد.»
رو به بچه کرد و گفت: «شترت را با چند گردو عوض میکنی؟»
بچه چیزی گفت.
گفت: «بروید گردو بیاورید و مرا بخرید.»
#کودک_میخندید، #پیامبر_هم.
📚کتاب آخرین آفتاب
@kodak_novjavan1399