🍃 #داستان_بخون
📖 این داستان رو میتونید قبل از خواب برای کودکتون بخونید
🌞 روزی روزگاری در یک دهکده کوچک، خرگوشی به نام سپیدا زندگی میکرد. او گوشهای دراز و پشمالویی داشت و خیلی کنجکاو بود. یک روز تصمیم گرفت به جنگل برود تا دوستان جدیدی پیدا کند. در میان درختان بلند و سبز، صدای خشخش عجیبی شنید.
سپیدا با ترس و کنجکاوی جلو رفت و دید یک سنجاب کوچک به نام تپلی در دام افتاده است. خرگوش گفت: "نگران نباش، من کمکت میکنم!" و با دندانهای تیزش دام را برید و تپلی آزاد شد.
سنجاب خوشحال و خندان از سپیدا تشکر کرد و گفت: "تو قهرمان منی! از امروز دوست خوبی برای هم خواهیم بود." از آن به بعد، سپیدا و تپلی همیشه با هم بازی میکردند و مراقب هم بودند.
این دو دوست یاد گرفتند که با کمک به دیگران، دنیا جای بهتری میشود و دوستی ارزشمندترین چیزی است که میتوان داشت
@kodakan_city