eitaa logo
دنیای کودکان
60.7هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
3 فایل
با ما بهترین مادر دنیا باشید♥️♥️ کانال عالی تربیت فرزند ارتباط با ما @Hastiii98 تبلیغات پذیرفته می شود https://eitaa.com/joinchat/1530397092C444c0ca877
مشاهده در ایتا
دانلود
🐺 گرگ و الاغ روزی الاغ هنگام علف خوردن،‌ كم كم از مزرعه دور شد. ناگهان گرگ گرسنه ای جلوی او پريد. الاغ خيلي ترسيد. ولی فكر كرد كه بايد حقه ای به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو يک لقمه ميكنه، برای همين لنگان لنگان راه رفت و يكی از پاهای عقب خود را روی زمين كشيد.   الاغ ناله كنان گفت: ای گرگ در پای من تيغ رفته است، از تو خواهش می كنم كه قبل از خوردنم اين تيغ را از پای من در بياوری.   گرگه با تعجب پرسيد : براي چه بايد اين كار را بكنم من كه می خواهم تو را بخورم. الاغ گفت : چون اين خار كه در پای من است و مرا خيلی اذيت مي كند اگر مرا بخوری در گلويت گير می كند و تو را خفه می كند.   گرگ پيش خودش فكر كرد كه الاغ راست می گويد برای همين پای الاغ را گرفت و گفت : تيغ كجاست؟ من كه چيزی نمی بينم و سرش را جلو آورد تا خوب نگاه كنه.   در همين لحظه الاغ از فرصت استفاده كرد و با پاهای عقبش لگد محكمی به صورت گرگ زد و تمام دندانهای گرگ شكست.   الاغ با سرعت از آنجا فرار كرد. گرگ هم خيلي عصبانی بود از اينكه فريب الاغ را خورده است. الاغ با هوشمندی خود، بجای ترس بی مورد جان خود را نجات داد.   @kodakan_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یک مرد کوچک یک قول بزرگ 🔻موضوع: احترام به والدین 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @kodakan_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گنجشک کوچولو 🔻موضوع: تنبلی 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @kodakan_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پیرمرد تنها 🔻موضوع: مهربونی، اجازه گرفتن از مادر و پدر 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @kodakan_city
🌸 🌸به نام خدای قصه های قشنگ 🌸🌸 آی قصه ،قصه ،قصه ،نون و پنیر و پسته. در یک جنگل سرسبز با درختان کوتاه و بلند🌴🌳🌲،خرسی با بابا و مامانش و خواهرهاو برادرهایش🐻 به خوبی و خوشی زندگی می کرد. آنها داخل یک غار زندگی می کردند.بچه ها شما می فهمید غار کجاست؟ غار یک سوراخ بزرگ داخل کوه است که بعضی از حیوانات مثل خرس ها آنجا زندگی می کنند. هر روز خرسی با خانواده مهربانش به جنگل می رفتند، غذا پیدا می کردند و بازی و گردش می کردند. یک روز صبح زود باباخرسه، از خواب بیدار شد رفت دست و صورتش را بشورد و مسواک بزند،دید خرسی نیست. یعنی خرسی کجا رفته؟ باباخرسه از غار بیرون رفت،این طرف را نگاه کرد خرسی نبود،آن طرف را نگاه کرد خرسی نبود.صدا زد:«خرسی، خرسی، کجایی؟» هیچ صدایی نیامد،باباخرسه نگران شد،رفت تا دنبال خرسی بگردد. با خودش گفت:«خدای مهربان کمکم کن خرسی را پیدا کنم» رفت و رفت تا به یک درخت بزرگ رسید.از پشت درخت صدای گریه می آمد.بله صدای گریه خرسی بود. باباخرسه،خرسی را پیدا کرد و بغلش کرد. خرسی گریه می کرد و می گفت :«آخ پام،آخ پام» خرسی 🐻گفت:«ببخشید بابایی که بدون اجازه از خانه بیرون آمدم،من تو جنگل گم شدم،گرسنه شدم،این کندو عسل🐝 را روی شاخه درخت دیدم ولی خیلی بالا بود ،دستم نمی رسید،می خواستم بروم بالای درخت عسل بردارم،از روی درخت افتادم و پاهایم درد گرفت» بابا خرسه از کندو برای خرسی عسل آورد و خرسی را روی پشتش سوار کرد، چون خرسی پایش آسیب دیده بود و تا خوب شدن پایش نمی توانست راه برود. باباخرسه مهربان گفت:«تنهایی آمدن به جنگل خطرناک است،هر موقع دوست داشتی به جنگل بیایی به من یا مامان خرسه بگو» خرسی و باباخرسه به طرف غار حرکت کردند و عسل های خوشمزه برای بقیه بردند. @kodakan_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کار خطرناک 🔻موضوع: کار با اتو 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @kodakan_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پولك طلا و قورباغه 🔻موضوع: زیست قورباغه 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @kodakan_city
مزرعه دوستی مزرعه دوستی، یک انبار کوچک بود پر از کاه.  در بعضی از ساعت‌های روز، حیوانات مزرعه، در این انباری استراحت می‌کردند. بین این حیوانات، یک سگ بود که همه او را سگ مهربان صدا می‌زدند، چون با همه دوست بود. در یک ظهر بهاری، بچه‌ گربه‌ای که تازه به جمع مزرعه اضافه شده بود، رفت کنار سگ مهربان و گفت: «سلام. من پیشی کوچولو هستم. اومدم بپرسم چرا این‌قدر همه تو را دوست دارند و چطوری تونستی این همه دوست داشته باشی؟» سگ مهربان، با آرامش گفت: «خودت چی فکر می‌کنی؟» پیشی کوچولو گفت: «نمی‌دونم. شاید اون‌ها ازت می‌ترسن که این‌قدر باهات دوست هستن؛ ولی من خیلی کوچیکم. اون‌ها از من نمی‌ترسن». سگ مهربان، با لبخند گفت: «نه، پیشی کوچولو. من اگر می‌خواستم بداخلاق باشم و اون‌ها رو اذیت کنم، نمی‌تونستم باهاشون دوست بشم. من اگر بدجنس بودم، الان تو هم نمی‌آمدی با من حرف بزنی؛ درسته؟» پیشی کوچولو کمی فکر کرد و گفت: «درسته؛ چون مهربان بودی، اومدم». سگ مهربان، به علف‌های پشت سرش تکیه داد، نفس عمیقی کشید و گفت: «پس، همیشه، با همه مهربان باش و در کارها به آن‌ها کمک کن تا همه دوستت داشته باشند. این‌طوری، اگر تو هم روزی به کمک احتیاج پیدا کنی، دیگران با مهربانی به تو کمک می‌کنند”. پیشی کوچولو، از اینکه فهمید چرا سگ مهربان، دوستان زیادی دارد، خوشحال شد. پس تصمیم گرفت مثل او، با همه اهالی مزرعه  مهربان باشد. @kodakan_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پتوی سبز کوچولو 🔻موضوع: مراقبت از سلامتی، حرف شنوی 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @kodakan_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کمد سحر آمیز 🔻موضوع: نظم و ترتیب 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @kodakan_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماهی گلی 🔻موضوع: عصبانی شدن و قهر کردن 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @kodakan_city