@amooketabi عموکتابی 125-OlagheShekamoo-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان:
حجم:
2.25M
#قصه_شب
💠 الاغ شکمو
🔻موضوع: هر حیوانی غذای مخصوص خودش رو میخوره
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
@kodakan_city
@amooketabi عموکتابی 270-PatoyeSabzeKochoolo-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان:
حجم:
6.29M
#قصه_شب
💠 پتوی سبز کوچولو
🔻موضوع: مراقبت از سلامتی، حرف شنوی
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
@kodakan_city
#قصه_شب
#قصه_متنی
ناخدا و ماهی کوچولو
در این قصه شب برای کودکان آمده است که یک کشتی زیبا و بزرگ که ناخدایی مهربان داشت، همیشه در دریاها و اقیانوس ها شناور بود. یک روز که برای تعمیرات کشتی در دریا، ناخدا دستور متوقف کردن کشتی را داده بود، و روی عرشه ایستاده بود دید که ماهی کوچک زیبایی روی سطح آب اومد و شروع کرد بازی کردن و بالاو پایین پریدن.
ناخدا بعد از دیدن این ماهی کوچولو و زیبا بهش گفت، اینجا جای بازی کردن نیست و ممکنه آسیب ببینی ، چون هر لحظه ممکنه موتور کشتی روشن بشه و بدنت رو زخمی کنه. اما ماهی کوچولو اصلا اهمیت نداد و دوباره به بازی کردن ادامه داد.
چند دقیقه بعد موتورهای کشتی روشن شدند و ناگهان ماهی کوچولو رو به سمت خودشون کشیدند، کاپیتان به محض اینکه دید ماهی کوچولو در خطره ، سریع دستور داد تا موتورها را خاموش کنند، اما ی مقدار دیر شده بود و یکی از باله های ماهی کوچولو زخمی شده بود ، ناخدا ماهی کوچولو را از آب بیرون آورد و داخل ی تنگ انداخت و باله اش را پانسمان کرد و بعد از چند روز که خوب شد ، ازش خداحافظی کرد و انداختش داخل آب.
ماهی کوچولو از اینکه باله اش خوب شده بود و میتونست حرکتش بده خیلی خوشحال بود و موقع خداحافظی به ناخدا قول داد که همیشه همه جا بازی نکنه و مواظب خودش باشه.
@kodakan_city
@amooketabi عموکتابی 170-JabeMedadRangiha-www.MaryamNashiba.Com (1).mp3
زمان:
حجم:
4.03M
#قصه_شب
💠 جعبه مداد رنگی ها
🔻موضوع: اجازه گرفتن
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
@kodakan_city
#قصه_شب
قرار بود جمعه از طرف مدرسه به یک اردوی تفریحی برویم. محلی که برای اردو انتخاب شده بود یکی از کوه های زیبا و معروف بود که رودخانه های زیبا از میان آن عبور می کرد.
بی صبرانه برای رسیدن آن روز لحظه شماری می کردم.
بالاخره جمعه آمد و من تمام وسایلم را جمع کرده بودم. مادرم برای صبحانه و ناهار برایم غذا گذاشته بود و خودم هم بدمینتونم را برداشتم تا آن جا با دوستانم بازی کنم.
در مدرسه همه جمع شدیم و با هم به سمت کوه حرکت کردیم.
مدتی پیاده روی کردیم تا به یک رودخانه رسیدیم می خواستیم آن جا بنشینیم و صبحانه مان را بخوریم که دیدیم بطری ها و باقیمانده ی غذاهایی که اطراف رودخانه ریخته فضایی برای نشستن باقی نگذاشته.
دوست نداشتم آن جا بنشینم به خاطر همین پیشنهاد کردم که از آن جا برویم و جایی بهتر پیدا کنیم. اما دیدم که یکی از دوستانم پلاستیکی بزرگ برداشته و با یک چوب شروع به جمع آوری زباله ها کرده و بقیه ی بچه ها هم به کمک او رفتند. اولش دوست نداشتم به آن ها کمک کنم چون آشغال ها را ما نریخته بودیم، که حالا باید جمع می کردیم ولی بعد دیدم که این کار من به نفع خودم و طبیعت است من هم یک پلاستیک برداشتم و به آن ها کمک کردم.
بعد از تمام شدن کار از دیدن آن منظره ی زیبا واقعاً خوشحال شدم و با بچه ها بساط صبحانه را مهیا کردیم و همانجا نشستیم و از طبیعت زیبا لذت بردیم.
موقع برگشت به خانه با خودم فکر می کردم که اگر هر کسی مواظب رفتار خود باشد و با طبیعت با بی رحمی رفتار نکند چقدر همه چیز و زیبا و دوست داشتنی می شود.
@kodakan_city
@amooketabi عموکتابی192-1000PaGhahveii-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان:
حجم:
2.21M
#قصه_شب
💠 هزارپای قهوه ای
🔻موضوع: باور به توانمندی های خود
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
@kodakan_city
@amooketabi عموکتابی070-RanginKaman-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان:
حجم:
2.22M
#قصه_شب
💠 رنگین کمان
🔻موضوع: آشنایی با رنگین کمان
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
@kodakan_city