فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی قصه قصه قصه
صدای ماشین ها🚌🚗
یک روز آقای راننده 🧔♂داشت می رفت سر کارش. همین طوری که داشت می رفت و می رفت و می رفت، یک دفعه حواسش پرت شد و خورد به یک ماشین دیگه. گفت ای بابا! حالا چه کار کنم؟ از ماشینش پیاده شد. دید راننده اون یکی ماشین یه خانومه 🧕که انگشتش زخم شده.
یک کمی که صبر کردند، دیدند یه صدایی میاد: بَه بو بَه بو بَه بو ... صدای ماشین پلیس🚔 بود. آقای پلیس اومد جلو و گفت: آخ آخ آخ! حتما حواستان پرت شده که با هم تصادف کردید.
بعد یه صدای دیگه اومد: بو بو بو بو بو بو ... صدای ماشین آتش نشانی 🚒بود. آقای آتش نشان اومد و گفت: آخ آخ آخ! تصادف کردید؟ حتما حواستان پرت شده. بعدش گفت: هیچ جایی آتیش🔥 نگرفته که من خاموشش کنم؟ گفتن: نه! خیالت راحت باشه. برو. آقای آتش نشان هم سوار ماشین قرمزش شد و رفت و دوباره گفت: بو بو بو بو بو بو ..
بعدش یک صدای دیگه اومد: بی بو بی بو بی بو بی بو ... ماشین آمبولانس🚑 بود. آقای دکتر از توی ماشین آمبولانس اومد پایین و گفت: آخ آخ آخ! تصادف کردید؟ حتما حواستان پرت شده. بعد چسب زخمش🩹 را آورد و چسبوند روی دست خانومه که زخم شده بود. آخه انگشت خانومه خون اومده🩸 بود. بعد هم دوباره رفت: بی بو بی بو بی بو بی بو ...
آقای پلیس👮♂ به راننده ها گفت: حواستان را جمع کنید که دیگه تصادف نکنید. بعد هم سوار ماشینش شد و رفت. ماشین پلیس گفت: بَه بو بَه بو بَه بو ...ـ
#قصه_متنی
@kodakane
دخترک و دهکده زیبا.mp3
4.33M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر خمیر بازی دوست دارید حتما این ویدیو رو تا انتها ببینید😍 کاردستی خروس 🐓
وای من که عاشقش شدم😍
#خمیر_بازی
@kodakane
#داستان_کودکانه
⚜من و چلچلی⚜
💭مامان چلچله و بابا چلچله قول دادند که زود از مسافرت برگردند.
چلچلی هم دیگر گریه نکرد و به من گفت: «شنیدی؟ من زود برمی گردم. »
و دنبال مامان و بابایش پرواز کرد و رفت.
آن ها هی بال زدند، بال زدند، بال زدند.
من هی برایشان دست تکان دادم، دست تکان دادم، دست تکان دادم.
اولش برگ ها نارنجی شد.
بعد باران بارید.
بعد برف بارید.
من صبر کردم.
چند بار کارتون های تلویزیون تمام شد و کارتون جدید داد.
من صبر کردم.
بعد یک روز دوباره برگ ها درآمد.
من هی به آسمان نگاه کردم.
بعد یک عالمه نقطه ی سیاه توی آسمان آمد.
یکی، دو تا، سه تا، چهار تا، پنج تا، ده تا...
آن ها آمدند و آمدند و آمدند.
من هی خندیدم و خندیدم.
حالا هم هی من و چلچلی داریم بازی می کنیم.
اما هی مامانش می آید دنبالش و می گوید:
« بیا مراقب خواهر برادرهایت باش! »
بعد هم قول می دهد که عصر دوباره چلچلی بیاید
با من بازی کند.حالا هی من باید صبر کنم. صبر کنم.
صبر کنم.
@kodakane
#تربیتی
🔴 از فرزندان خود در حضور دیگران #انتقاد نکنید!
فریاد کشیدن بر سر آنها و یا مجازات کردن جسمانی فرزندان، از آنها انسانی حقیر و دلخور و سردرگم می سازد و بر سماجت آنها می افزاید.
✅ با فرزندان خود رفتاری ملایم داشته باشید.
اگر می بینید که خشمگین شده اید، سکوت کنید یا از اتاق بیرون بروید و به فرزندان خود فرصت بدهید تا مسایلشان را خود حل و فصل کنند.
⭕️ هرگز از فرزندان خود انتظار غیرممکن نداشته باشید؛
انتظارات غیرواقع بینانه را کنار بگذارید.
به یاد داشته باشید که فرزندان بیش از انتقاد به الگو و سرمشق نیاز دارند.
@kodakane