#داستان_کودکانه
#یک_قصه_یک_حدیث
🍃عنوان:پول
ماه رمضان بود و عاصم برای فراهم کردن نان مورد نیاز زمان افطار به نانوایی رفته بود. صفی طولانی در مقابل نانوایی بود. هنگامی که زمان افطار نزدیک میشد مردم بیش از پیش تحمل خود را از دست میدادند.
نانوا نگران مردم حاضر در صف بود. سریع کار کردن، مطمئن شدن بابت این که همه نان گرفته اند و اینکه پول بیش از حد از کسی نگرفته، برای او کار آسانی نبود. نانوا در آن زمان واقعا خسته بود و اشتباها از عاصم کمتر از معمول پول گرفت. در
ابتدا عاصم درنگ کرد و به چهرهی نانوا با تعجب نگاه کرد.
نانوا پرسید: "مشکلی وجود دارد؟"
عاصم گفت: "نه" و پولش را گرفت. او از نانوایی به طرف خانه دوید.
زمان شام عاصم نگران و پریشان بود. زمانی که آن شب به خواب رفت ناراحت تر هم شد. او احساس میکرد که مردی نامرئی دارد از او میپرسد:
"چرا این کار را کردی؟ چرا پولی را گرفتی که مال تو نبود؟"
او فکر کرد که باید همه چیز را به مادرش بگوید، سپس او نظرش را عوض کرد و چیزی نگفت. او میدانست که مادرش عصبانی خواهد شد و او را سرزنش خواهد کرد.
در تمام طول شب او کابوس میدید. زمانی که صبح بیدار شد حالش بهتر نبود.
او به تقویم روی دیوار نگاه کرد. آنجا حدیثی نوشته شده بود که در ادامه آمده است:
«الاثم ما حاک فی صدرک و کرهت ان یطلع علیه الناس»
🍃گناه چیزی است که قلب شما را ناراحت میکند و چیزی است که شما نمی خواهید دیگران بدانند. "
عاصم احساس کرد که صورتش قرمز شده گویی که پیامبر دوست داشتنی این حدیث را فقط برای او گفته است. فورا به نانوایی رفت و پول نانوا را پس داد و به خاطر اینکه نتوانسته بود پول را زودتر پس دهد عذرخواهی کرد.
@kodakane
#تربیتی
از کودک بخواهید که بر مبنای بافته های ذهنی اش برای شما داستانی تعریف کند، سپس آن داستان را نقاشی کند.
بعد، از آن نقاشی ها کتابی بسازید و آن کتاب را در کتابخانه خود به عنوان اثر ارزشمندی از کودک خود نگهداری کنید.
شما با انجام این کار ساده به کودک یاد می دهید که افکارش با ارزش است و می تواند از آنچه که در ذهنش طراحی می کند محصولی بوجود بیاورد که برای دیگران نیز جالب توجه و مفید می باشد .
@kodakane
#داستان_کودکانه
🌔✨سیاره عجیب غریب سرد و تاریک✨🌔
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
یک روز یک سفینه در آسمان می چرخید که زمین را دید. سفینه، از سیاره یخی میآمد. جایی که نه سبزه داشت و نه دریا. زمین روشن بود. زیبا بود. سفینه کمی دور زمین چرخید. همین موقع گرمای خورشید را احساس کرد. به طرف خورشید رفت. او هیچوقت نزدیک سیاره یخی، خورشید ندیده بود. خورشید گرم و پر نور بود. سیاره یخی همیشه سرد و تاریک بود. سفینه تصمیم گرفت خورشید را با خودش ببرد و نزدیک سیاره یخی بگذارد، اینطوری سیاره یخی، هم گرم میشد، هم روشن.
سفینه یک تور فضایی را بر سر خورشید انداخت و خورشید را با خودش کشید و برد به طرف سیاره یخی. خورشید توی تور فضایی تاب می خورد و در آسمان بالا و پایین میرفت و دنبال سفینه کشیده میشد. کمی بعد سفینه و خورشید به سیاره یخی رسیدند. سفینه، تور فضایی را رها کرد و خورشید به سیاره یخی سلام کرد. هنوز چند لحظه نگذشته بود که سیاره یخی شر شر آب شد و قطره قطره چکیده در آسمان.
سفینه که خیلی ترسیده بود با عجله به طرف خورشید رفت. تور فضایی را بر سر خورشید انداخت و او را دوباره به طرف زمین برد. اگر سفینه کمی دیرتر خورشید را از سیاره یخی دور میکرد، چیزی از سیاره یخی باقی نمیماند. خورشید دوباره توی تور فضایی تاب خورد و تاب خورد و برگشت پیش زمین با دیدن خورشید دوباره روشن شد. دوباره گرم شد و چرخید و چرخید.
سفینه با سرعت به طرف سیاره یخی برگشت و دیگر هیچ وقت به سراغ خورشید نیامد. خورشید هم هیچ وقت این سفر عجیب را فراموش نکرد!
@kodakane
#تربیتی
🔹چه کسی باید بچه ها رو نسبت به پدر و مادر با ادب کنه؟
← مثلا اینکه قبل از پدر ننشینند،
← تو چشم پدر و مادر زُل نزنن،
← سر پدر و مادر داد نزنن که هیچ،
← صدای خودشونو بلند نکنند و...
⭕️ کی باید یاد بده؟!
مدرسه؟
خیر ( مدرسه تاثیر خاصی نداره)❌
✅ پدر باید به بچه ها بگه به مادر احترام بذارید.
✅مادر باید بگه به پدر احترام بذارید.
⚠️آخرش کار خودتونه دوستان عزیز!
🔰بچه ای که داره تو خیلی از خونه ها
دشمنی پدر و مادر رو با هم میبینه،
اینجا داره برعکس میبینه👌
🔻اینجا داره میبینه؛↓
← دفاع( پدر از مادرش رو )
و
← دفاع( مادر از پدرش رو )
⚠️ممکنه یه جاهایی با هم مشکل هم داشته باشن؛
ولی بچه از خودگذشتگی رو یاد میگیره
میفهمه خودخواه نباید بود...
🔻مادری که از آقات ناراحتی
اتفاقاً آقای بدی هم داری....
🔰به بچه هات بگو؛↓
به "پدرتون" احترام بگذارید...
💯بچه هات میگن عجب مادر از خودگذشته ای، با اینکه ناراحته باز از پدر دفاع میکنه👌
اینجا ازخودگذشتگی رو یاد میگیره ( و مفهوم #ولایت براش جا میافته)...
#استاد_پناهیان
@kodakane