eitaa logo
❤️تربیت کودکان مهدوی❤️
7.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
440 ویدیو
385 فایل
﷽ ✅ کانالی برای انس کودکان با امام زمان عجل‌الله‌فرجه و معنویت 🔸ویژه والدین و مربیان 👌نشر پست ها بدون لینک کانال ما با ذکر #5صلوات به نیت فرج و سلامتی حضرت #حلال است🌹 🌺خادم کانال👇 @YAMAHDI_MARADARYAB2 🔹تبلیغات👇 @tabliqate313
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم
🌺نماز کلید بهشت... 📚@zaminesazanezohoor313 ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
🌺فرزند عزیزم اگر می خوای امام زمان علیه السلام رو خوشحال کنی کارهای خوب انجام بده... 📚مجموعه خورشید پشت ابر، برگرفته از وبلاگ ذریه ی طیبه zorietayebeh.blog.ir ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
🌺شعر دعا برای ظهور 📚@GANJINE313 ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
📣به دلیل دوستان لازم دیدیم این موضوع رو مطرح کنیم👇 پست های کانال و بدون ذکر نام کانال ما به عنوان منبع و یا حذف لینک کانال ما هیچ و باعث ماست🌹🌹🌹 یا علی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠رحمت پدرانه ی امام زمان علیه السلام 💠حجت الاسلام عالی ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
بسم الله الرحمن الرحیم
✍️یکی از کارهای معاویه لعنة الله علیه در امیرالمومنین علی(علیه السلام) این بود که در به بچه های شامی بره میکرد و میگفت این بره از جانب است و زمانی که بچه های شامی با بره خودشون میگرفتند و بزرگتر میشدند،عمال معاویه اون بره رو که گوسفند شده بود از بچه ها میگرفتند و میگفتند این کار از است و ما به فرمان این گوسفند رو از شما میگیریم. ❌در واقع با همین حیله ها حضرت علی(علیه السلام) و بچه های حضرت علی(ع) رو در دل مردم شامی کاشت. 🔺تا جاییکه بعد از واقعه کربلا و اسارت اهل بیت،وقتی از امام سجاد پرسیدند سخت ترین لحظات اسارت برای شما کجا بود؟ ایشون سه بار فرمودند: ◾️الشام الشام الشام... 🔹دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) برای دشمنی آن حضرت نقشه ها کشیده اند و خرج ها کرده اند... 🍁حال از خود بپرسیم ما به عنوان محب اهل بیت(ع) برای چه کردیم و چقدر خرج کردیم؟ 📚 ghadirkoodak.blog.ir برگرفته از وبلاگ غدیر کودک ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
🌺قصه ضامن آهو با 🔷🔹روزی روزگاری یه مامان آهوی مهربون با دو تا بچه آهوی کوچیک و دوست داشتنیش، در یه دشت سرسبز🖼 زندگی می کردند. مامان آهو هر روز به دشت می رفت تا برای بچه هاش غذا آماده کنه. یکی از روزهایی که مامان آهو می خواست از لونه بره بیرون و غذا بیاره، به بچه هاش مثل همیشه گفت: کوچولوهای قشنگم، مواظب هم باشید و از لونه بیرون نیایید تا من برگردم. آهو کوچولوها گفتند: چشم مامان جون. مامان آهو برای جمع کردن غذا رفت و رفت تا به چمن زار سرسبزی🖼 رسید که پر از غذا بود و شروع کرد به جمع کردن غذا که یک دفعه پاهایش در دامی که یک شکارچی🏹 در آنجا گذاشته بود، گیر می کنه. مامان آهو که خیلی ترسیده بود، تلاش کرد تا از دام نجات پیدا کنه. ولی فایده نداشت؛ چون دام خیلی محکم بود. مامان آهو که خیلی نگران بود، سرش رو به آسمون بلند کرد و گفت: خدایا کمکم کن. اگر من اسیر شکارچی بشم، معلوم نیست چه بلایی به سر بچه های کوچیکم میاد؛ خدایا نجاتم بده...🙏🙏 مامان آهو همین طور داشت با خدا صحبت می کرد که یه گنجشک کوچولو🐦 صدای اون رو شنید و متوجه ماجرا شد و سریع خودشو به مامان آهو رسوند و جیک جیک کنان گفت: من ضعیف و کوچولو هستم و نمی دونم چطور می تونم به تو کمک کنم. گنجشک همین طور که داشت با مامان آهو صحبت می کرد، متوجه شد که شکارچی🏹 از دور داره نزدیک میشه تا مامان آهو رو بگیره. گنجشک که خیلی نگران بود توی دلش گفت: خدایا کمکم کن که بتونم به مامان آهو کمک کنم تا نجات پیدا کنه. گنجشک کوچولو در همین فکرها بود که یادش اومد امروز یه آقای خوب و مهربون، به این دشت🖼 اومده بود. اون آقا وقتی می خواستند غذا بخورند؛ به پرنده ها و حیوانات هم غذا می دادند. اما چیزی که خیلی برای گنجشک کوچولو عجیب بود؛ این بود که اون آقای مهربون زبان حیوانات رو هم بلد بودند و با حیوانات صحبت می کردند. گنجشک کوچولو🐦 یه فکری به ذهنش رسید و با خودش گفت: اگر اون آقا رو بتونم پیدا کنم و ماجرا رو براش تعریف بکنم؛ می تونم مامان آهو رو نجات بدم. برای همین به مامان آهو گفت: نگران نباش یه فکر خوبی به ذهنم رسیده و زود برمی گردم و با سرعت به جایی که اون آقای مهربون اونجا بود، پرواز کرد. اون با تمام قدرتش بال می زد و دعا می کرد که اون آقا هنوز اونجا باشه. گنجشک کوچولو رفت و رفت تا اینکه از دور اون آقا رو دید و جیک جیک کنان همه ماجرا رو برای اون آقای مهربون تعریف کرد. اون آقا گفت: نگران نباش گنجشک کوچولو و به همراه هم با سرعت به سمت مامان آهو به راه افتادند. وقتی رسیدند، دیدن که شکارچی مامان آهو رو اسیر کرده و می خواد با خودش ببره. شکارچی🏹 وقتی آقای مهربون رو دید آهو رو زمین گذاشت و مامان آهو سریع بسمت آقای مهربون فرار کرد و پشت سرش مخفی شد. آقای مهربون به شکارچی گفت: این آهو رو به من بفروش. من پول زیادی💰💰 به تو میدم، اگر آزادش کنی. اما شکارچی گفت: این آهو مال منه و نمی فروشمش. مامان آهو که دید شکارچی🏹 حاضر نیست اون رو آزاد کنه به آقای مهربون گفت: من بچه های کوچیکی دارم که گرسنه اند و هنوز غذا نخوردن. اگر میشه از شکارچی بخواهید حداقل اجازه بده من برم و به بچه هام غذا بدم. قول میدم سریع برگردم. ادامه دارد... نویسنده: ن. علی پور ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
🌸یه گنبد طلایی 🌱یه آسمون صداقت 🌸پنجره های فولاد 🌱دستای استجابت 🌸یه گنبد و یه بارگاه 🌱ستاره ها دور ماه 🌸شفا می ده به مردم 🌱یه مرد خوب و آگاه 🌸زیارتش که کردی 🌱با عشق و با طهارت 🌸نشون میده به دوستاش 🌱یه عالمه کرامت 🌸از راه دور با شادی 🌱با اون دلاهای کوچک 🌸همه می گیم رضا جان 🌱تولدت مبارک 📚برگرفته از http://kids.iranseda.ir/ ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
بسم الله الرحمن الرحیم