#داستان کودکانه سوره #فلق
یکی بود یکی نبود غیر از خدای خوب و مهربون هیچکس نبود
یکی از روزها علی کوچولوی قصه ی ماتوی رختخوابش خوابیده بود
داشت خوابهای خوبی میدید و مامانش اومد روی سرش و گفت:
علی جان پاشو فلق شده
پاشو صبح خیلی زود شده فلق شده
علی بلند میشه و چشمهاشو به هم میماله و میگه : آی مامان فلق شده صبح خیلی زود شده ((قل اعوذو برب الفلق))
برم دست و رومو بشورم
میره دست و روشو میشوره میخاد بیاد صبحانه بخوره تا با بابا بریم گردش تو طبیعت
آماده میشن و مامان و بابا و علی راه میفتن میرن به طرف یه جای سرسبز
میرن و میرن و میرن تا میرسن کنار یه رودخانه ی قشنگ
مامان قالیچه رو پهن میکنه و علی توپش رو برداشت و رفت کنار رودخانه تا بازی کنه
مامان میگه پسرم مراقب باش که یوقت توپت توی رودخانه نیفته
اما همون موقع توپش افتاد توی رودخانه و بعدشم باد شدیدی اومد و کلاه علی رو با خودش برد
علی گفت وای وای مامان مامان باد کلاهمو برد
علی گریه کنان اومد پیش مادرو گفت چرا خدای مهربان باد رو خلق کرده؟
خلق یعنی چی؟یعنی آفریده
چرا رودخانه رو خلق کرده که توپ و کلاه منو برد؟
مامان گفت رودخانه محل زندگی ماهی هاست و آب مایه ی حیاته
ما وقتی تشنه میشیم آب میخوریم
با آب غذا درست میکنیم
حمام میریم
پس آب خیره
اما وقتی رودخانه سیل بشه میشه شر
باد ابرهارو برای ما میاره تا بارون بباره
پس باد خیره
اما بعضی وقتها باد طوفان میشه و این میشه شر
آتیش خوبه و خودمونو باهاش گرم میکنیم و غذا درست میکنیم
باد لباسهای مارو خشک میکنه
اینها خیرن اما اگه زمین بلرزه و زلزله بیاد باد طوفان بشه و رودخانه سیل بشه اینا میشن شر
ولی خدای مهربون که خیلی هم قوی هست یه راهی برای ما گذاشته گفته :
از شر اون چیزایی که من آفریدم به کی پناه ببرید؟
به خدای مهربون پناه ببریم
علی فهمید که باید چیکار کنه ؟ ((من شر ما خلق))
بچه ها کم کم هوا غاسق شد (تاریک شد))
بچها چه وقتی ماهو ستاره میان تو آسمون؟
وقتی هوا تاریک بشه و شب بشه
بچها هوا تاریک شد غاسق شد
خب بچها وقتی هوا تاریک بشه غاسق بشه آدم اگه راه بره میبینه؟
نه نمیبینه پس ممکنه بیفته توی چاله
پس ماباید از شر چاله هایی که توی تاریکی هست به کی پناه ببریم؟
به خدا
پس از شر تاریکی ها به خدای مهربون پناه میبریم
(( و من شر غاسق اذا وقب ))
بچها علی با مامانو باباش داشتن برمیگشتن خونشون توراه چشمشون افتاد به یک پیرزن که توی تاریکی وایساده بود
بابا گفت شاید کمک بخواد و اومد پایین از ماشین و گفت میشه کمک کنیم؟
پیرزن گفت نه نمیخوام
ازش پرسیدن اسمت چیه؟
گفت من نفاثات فی العقد هستم
نفاثات فی العقد دیگه کیه؟
پیرزن بهشون گفت بیا فالت بگیروم و کف دست مامان علی رو گرفت و گفت:
شما توراه که برید میخورید به یک دیوار
گفتن آخه تو جاده که دیوار نیست
بچها ولی نفاثات فی العقد دروغ میگفت و نباید هرچی میگفت رو گوش کنیم
باید از شر نفاثات فی العقد به کی پناه ببریم؟
اشاره به آسمون : به خدای مهربون پناه ببریم
بچها علیو مامانو باباش برگشتن خونشون
فردا ساعت 10 صبح علی به مامان گفت میخوام برم با دوستم بستنی بخورم
مامان گفت باشه و علی با دوستش دوتا بستنی خریدن
آقای مغازه دار یه بستنی به علی داد و یکی هم به دوستش
بچها میدونید اسم دوست علی چی بود؟ اسمش حاسد بود
بچها تا علی خواست بستنی اش رو بخوره دوستش حاسد با تنه زد به علی و از دست علی افتاد زمین
علی گریه کنان اومد خونه
و به مامانش گفت : حاسد بستنی منو انداخت زمین
آخه حاسد همه چیز رو برای خودش میخواد
نمیخواد کسی چیزی داشته باشه
حاسد یعنی چی؟
یعنی حسود
مامان به علی گفت از شر حاسد به کی پناه ببریم؟
(( و من شر حاسد اذا حسد ))
💠آموزش قران ویژه کودکان ونوجوانان
http://eitaa.com/joinchat/1236402195C0dec286849
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری کودکانه
سوره #نصر
#بخش_اول
برای بچه ها بگید هر جا به موفقیتی در زندگی دست پیدا کردند، اون رو ازجانب خدا بدونند ❤️وهمیشه شکرگزار خدا باشن وهیچ وقت مغرور نشن👌
چون همه چیز از خداوند است و اگر خدا به ما مرحمت نکنه، هیچ چیز نصیب ما نمیشه🌷
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
روزی روزگاری در دشت سبز و زیبایی، حیوان های زیادی زندگی می کردند. در میان آنها خرگوشی بود که فکر می کرد از همه باهوش تر و زرنگ تر است
روزی از روزها وقتی حیوان ها، سرگرم بازی بودند خرگوش گفت این بازی ها وقت تلف کردن است . بیایید با هم مسابقه بدهیم ، چه کسی حاضر است با من مسابقه بدهد؟😳
لاک پشت که می دانست خرگوش خیلی مغرور و خودخواه شده است گفت من حاضرم .
از این حرف لاک پشت ، خرگوش به خنده افتاد
حیوان هایی که آنجا بودند از حرف لاک پشت خنده شان گرفت . چون می دانستند که خرگوش خیلی تند می دود و لاک پشت خیلی آهسته.
روباه به لاک پشت گفت مطمئن هستی که می توانی با خرگوش مسابقه بدهی.
لاک پشت گفت بله مطمئن هستم.
روباه گفت خب از اینجا شروع کنید هر که زودتر به درخت بالای تپه برسد برنده است. حاضرید؟ خرگوش که آماده ایستاده بود با چند پرش بلند از آنجا دور شد.
لاک پشت هم شروع کرد به دویدن. اما قدم های او کوتاه بود و خیلی کند راه می رفت. روباه، سنجاب و دیگر حیوان ها گفتند تندتر برو لاک پشت. اینطوری می خوای مسابقه بدهی.
زود باش. ببین خرگوش به کجا رسیده
اما....
#ادامه_دارد
✅کانال آموزش قرآن ویژه کودکان
http://eitaa.com/joinchat/1236402195C0dec286849
#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری کودکانه
سوره #نصر
#بخش_دوم
اما لاک پشت که خرگوش را می شناخت. اصلا ناراحت نبود و مطمئن بود که در این مسابقه پیروز می شود. او با پشتکار می دوید تا به درخت بالای تپه برسد. آهسته راه می رفت، اما می دانست که باید یکسره راه برود و خسته نشود.
خرگوش که به قدم های تند و پرش های بلندش مغرور شده بود در نیمه راه نگاهی به عقب انداخت و دید که لاک پشت هنوز در ابتدای راه است.😏 با خود گفت تا او به اینجاها برسد ، خیلی طول می کشد و می توان روی این سبزه ها دراز بکشم و استراحت کنم .😚
وقتی لاک پشت به اینجا رسید من هم بلند میشوم و با چند پرش بلند به درخت می رسم و برنده می شوم.
خرگوش دراز کشید و خوابش برد. آن هم چه خواب عمیقی.
اما لاک پشت با همان قدم های کوتاهش، به خرگوش رسید و از او گذشت و به راهش ادامه داد
مدتی گذشت و لاک پشت به بالای تپه رسید. درست در کنار درخت و انتهای جاده. ناگهان خرگوش از خواب پرید به پایین جاده نگاه کرد. می خواست ببیند لاک پشت به کجا رسیده. اما لاک پشت را ندید . به بالای جاده به درختی که بالای تپه بود نگاه کرد. لاک پشت آنجا ایستاده بود و برای حیوان هایی که در پایین تپه بودند، دست تکان می داد.😍😍
✅کانال آموزش قرآن ویژه کودکان
http://eitaa.com/joinchat/1236402195C0dec286849
سوره #نصر
#داستان
نصر یعنی کمک کردن.
پیامبر ما، حضرت محمد (ص) در شهری به نام مکه زندگی میکردند که بزرگان آن شهر به خدا ایمان نداشتند و به جای خدای بزرگ و قدرتمند، سنگهای مختلف را میپرستیدند که به این افراد، بتپرست گفته میشد. اما چون حضرت محمد خداپرست بود و میخواست به همه مردم بگوید که خدا قدرتمندتر از هر چیز دیگری است، بزرگان مکه تصمیم گرفتند ایشان را از بین ببرند. به خاطر همین پیامبر با کمک خداوند بزرگ و همراهی حضرت علی (ع)، از مکه به مدینه رفتند.
پیامبر به کمک خداوند مردم مدینه را به خداپرستی دعوت کردند و بعد از مدتی که اهل مدینه مسلمان شده بودند و آمادگیهای لازم فراهم شده بود، به حضرت محمد دستور داد تا با مردم مدینه به سمت شهر مکه بروند و بتپرستی را از بین ببرند.
پیامبر با سپاهش به سمت مکه رفتند و شب در نزدیکی شهر مکه، آتش های بزرگی روشن کردند، در آن شب ابوسفيان سركرده مكيها و بعضى ديگر از سران شرك، براى پىگيرى اخبار از مكه بيرون آمدند و آتش بزرگ را دیدند. با همدیگر صحبت میکردند که این آتش را چه کسانی روشن کردهاند. عباس، عموی پیامبر خود را آرام آرام به ابوسفیان رساند و گفت: اين رسول اللَّه (ص) است كه با هزاران نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمدهاند. ابوسفيان به شدت دستپاچه شد و گفت: به من چه دستور مىدهى.
عباس گفت: با من بيا و از رسول اللَّه (ص) امان بگير، چون در غير اين صورت كشته میشوی. به اين ترتيب عباس، ابوسفيان را به سوی پیامبر برد. وقتی ابوسفيان اين لشگر عظيم را ديد، مطمئن شد كه هيچ راهى براى مقابله باقى نمانده است.
رسول اللَّه (ص) به او فرمود: واى بر تو اى ابوسفيان، آيا وقت آن نرسيده كه به خداى يگانه ايمان بياورى؟
گفت: آرى ای رسول خدا، پدر و مادرم فدايت، من شهادت مىدهم كه خداوند يگانه است و همتايى ندارد، اگر از بتها کاری ساخته بود که من به اين روز نمىافتادم.
پیامبر فرمود: آيا موقع آن نرسيده كه بدانى من رسول خدا هستم؟! عرض كرد پدر و مادرم فدايت شود، هنوز شك و شبههاى در دل من وجود دارد، ولى سرانجام ابوسفيان و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند.
پيغمبر (ص) فرمود: هر كس داخل خانه ابوسفيان شود در امان خواهد بود، و هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد، او نیز در امان است، و هر كس در خانه خود بماند، او نيز در امان است.
عباس به ابوسفیان گفت: با سرعت به سراغ مردم مكه برو و آنها را از جنگ با لشگر اسلام نصیحت کن. ابوسفيان وارد مسجد الحرام شد و فرياد زد اى جمعيت قريش؛ محمد با جمعيتى به سراغ شما آمده كه هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد و پیغام پیامبر را به مردم رساند.
به این ترتیب پیامبر (ص) با کمک خداوند توانست شهری که پر از بتپرست و سران بزرگ بود را بدون هیچ خونریزی به دست بگیرد و مردم را به اسلام دعوت کند. به این ترتیب فتح مکه یکی از بزرگترین اتفاقهای تاریخ شد که خداوند قدرت خود را به وسیله حضرت محمد (ص) ثابت کرد و خوار و کوچک و ضعیف بودن همه انسانها در برابر اراده الهی هم ثابت شد و مردم گروه گروه به دین اسلام ایمان آوردند.
پیامبر بتهای اطراف کعبه را یکی یکی شکستند و به مردم فرمودند: به خاطر بتپرستی از خداوند عذرخواهی و توبه کنید که خداوند مهربان، شما را میبخشد و شکرگذار خداوند پاک و پاکیزه باشید
✅کانال آموزش قرآن ویژه کودکان
http://eitaa.com/joinchat/1236402195C0dec286849