eitaa logo
چگونه کودکم را سالم نگه دارم
4.4هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
7 فایل
♦️الضحى وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ ✴️ تحت اشراف استاد هادی یسلیانی و خانم گنجعلی و خانم میرزایی درمانگر طب اسلامی ایرانی @kodkaneh313 https://eitaa.com/joinchat/3435266235C6474c9fdc3
مشاهده در ایتا
دانلود
چند وقت پیش نشسته بودم کنار دوتا مادربزرگ. اولی گفت: «هرچی به دخترم میگم بازم بچه بیارید قبول نمیکنه. میگه کی میخواد بزرگشون کنه! همینایی که داریمم پدرمون دراومده تا اینجا رسیدن.» دومی گفت: «تنبل شدن خواهر! تنبل! وگرنه ما قدیم خدا نداشتیم؟! یکی تو شکم یکی به بغل یکی رو هم دستشو گرفته بودیم با همین وضع هم می‌رفتیم سر زمین کشاورزی. پنج تا شش تا هفت تا ده تا بچه چجور میاوردیم مگه؟! به قول همون قدیمیا اولیو تربیت می‌کردیم باقی خودشون تربیت میشدن. الان از تنبلی‌شونه که بچه زیاد نمیارن!» خلاصه یه نیم ساعتی گلو به گلوی هم دادن و روضه‌ی مفصلی در این باب خوندن. در نهایت مادربزرگ شماره یک یه نگاه به من کرد گفت: «تو که مشاوری(خیر سرت مثلا!) بیا الان که دخترم اومد باهاش حرف بزن. راضیش کن سومیو بیاره. میتونی؟» منم یه کج خنده تحویل دادم گفتم: «خوراکمه!» پنج دقیقه نشد دختر مادربزرگ اولی اومد. گلویی صاف کردم منبرمو شروع کنم که دیدم مادربزرگا خودشون شروع کردن. هی من هر حرفی میخواستم بزنم شدم مثل این کلاس مجازیا که نت همیشه خدا ضعیفه صدات قطع و وصلی میشه. من...باید...اساسا...لازمه که...ببین... دیدم نخیر! گویا کلا یادشون رفت من قرار بود حرف بزنم. ساکت موندم. اونام گفتن و گفتن و حسابی از خجالت هم دراومدن. حرف آخرو دختره زد: «آره من تنبلم. اصلا توانشو تو خودم نمیبینم. همین دوتا رو هم با هزار داد و فریاد دارم بزرگ میکنم. یه روز به خوبی خوشی نمیگذره. اونوقت برم سومیو رو هم بیارم؟! ولم کنین بابا!» پا شد از اتاق بیرون رفت. یه سکوت عمیقی که اتاق رو فراگرفت دیدم حالا وقتشه من مادربزرگارو فرا بگیرم. گفتم: «ببخشیدا! عذر میخواما! اونوقت شما که هی میخوایید به زنی که قراره مادری کنه؛ القای تنبلی میکنید فکر نمیکنین چیزی براش باقی نمیمونه که بخواد تو نقشش محکم باشه؟!» دیدم خوب یکّه خوردن و خوب دارن گوش میدن. منم تازوندم: «اگه دخترتون بناس مادر پنج تا و هفت و ده تا بچه باشه قاعدتا باید خیلی قوی باشه مگه نه؟ قوتشو از کجا بیاره؟! از خودش بسازه؟! شما به عنوان مادرش دارید میزنید تو سرش. اونوقت انتظار دارید پهلوون باشه بگه میرم چهارتا دیگم میارم؟! من کاری ندارم قدیم چی بوده و چطور بوده. که اگر بنای مقایسه باشه مادر امروزی همچینم بی‌دردسر نیس تو تربیت بچه‌هاش؛ بلکه باید گفت چالش‌های بیشتری هم داره. کمه‌کم کنترل همین گوشیا و فضاهای مجازی خودش یه اژدهای هفت سریه که زمان شما اصلا وجود نداشت. ولی بگذریم. میخوام چیز دیگه‌ای بگم. میخوام بگم از مادر امروز انتظارات عجیب غریبی میره. توقع دارید بچه‌هارو تربیت و بزرگ کنه بدون اینکه عصبانی بشه. بدون اینکه بچه رو تنبیه کنه. بدون اینکه خودش حرص بخوره یا تحلیل بره. میشه؟! خودتون تونستید اینجوری بچه بزرگ کنید؟! حالا چه شما باشید چه اقوام چه حتی شوهرش. وقتی از یه مادر توقعات این چنینی میره و مدام بابت برآورده نشدن این مدل توقعات داره سرزنش میشه عملا میتونه به بچه‌ی سوم و چهارم فکر کنه؟! چقدر زن‌هایی رو سراغ دارم که وقتی باردار میشن جرأت ندارن به مادرشون بگن. چرا؟ چون مادره میخواد برای دونه دونه‌ی حال بدیای دوران بارداری دخترش حرص بخوره و نگرانی کنه و سرزنش کنه. به نظرم قدیم حق میدادن که درد جزوی از زندگیه. الان حق نمیدن. نه مادر باید دردی رو تحمل کنه نه اون بچه. چرا؟ چون ما دل نداریم توی مادر حالت تهوع بگیری. غذا نخوری. حرص و جوش بزنی. نمیگید طبیعیه اینا. نمیگید روندش همینه. میگید نباید باشه! بچه هم دل ندارید گریه کنه یا به خواسته‌هاش یکی درمیون برسه. ولی در مقابل توقعتون از دخترتون اینه که بچه بیاره. بچه‌هاشم به غایت مودب باشن! یکم که به رفتارامون دقت کنیم میبینیم ما خودمون مسبب نیاوردن بچه‌ایم.» اونقد گرم حرف زدن شده بودم که نفهمیدم دختر مادربزرگ شماره یک کی برگشت اتاق. ولی حرفام که تموم شد لبخند زد. گفتم: «هان؟ خوشت اومد؟» گفت: «خیلی!» گفتم: «حالا که خوشت اومد برو سومیو بیار😂» گفت: «تو آخر کدوم وری؟» گفتم: «من که همه‌وره‌ام. ولی این حرفارو واسه اونا گفتم. تو این وسط قوتتو نگه دار. سرزنش‌هارو پس بزن و به فرزندآوریت بپرداز!» ✍طیبه مهدی‌زاده