eitaa logo
کلبه آرامش
15هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاه وهفتم نجمه سرش رو به روی شکمم چسبونده بود و با بچه ام حرف میزد...با صدای مادر دستش رو گرفتم و گفتم: -مادر اومد...الان باز یک چیزی بهت میگه... نجمه سریع نشست و گفت: -ابجی دختره یا پسر... تو فکر رفتم و گفتم: -نمیدونم...ولی حسم میگه دختره... مادرم کشک های دونه دونه رو تو کشک سابش ریخت و گفت: پسره!!!چون خوشگل تر شدی پسره!!! نجمه دستش رو به روی پام گذاشت و گفت: -دختــــــــــــــــــــــــره!!!خودش بهم گفت دخترم... مادرم دستش رو تا بالاتر از مچ تو کشک ساب کرد و گفت: -پسره...چون من دو تا دختر اوردم بچه شریفه پسر میشه... نجمه به من نگاهی کرد و به زیر خنده زد... از خنده نجمه ،مادرم عصبی شد و یکی از کشکهای زیر دستش رو به سمت نجمه پرت کرد و گفت: -زهرمار...انقدر نخند... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌اینجا هرچی دورتر باشی، عزیزتر میشی... قانون نانوشته روزگار اینه که: هر چی بیشتر نزدیکش بشی، هر چی بیشتر دوسِش داشته باشی، هرچی بیشتر محبت کنی، اون روز به روز عقب تر میره و تو تکراری میشی و دلشو میزنی... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام بیماریهای انسان، از افکار او سرچشمه میگیرند؛ یعنی افکار ما هستند که بیماریها را در وجودمان تولید میکنند : تیروئید: وجود بغضی در گلو، که ترکیده نمیشود! سرطان: ناشی از نبخشیدن خود و دیگران است! ام اس: به دلیل عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی است! بیماری قند: بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن است! سر درد: به دلیل انتقاد از خود و دیگران است! زکام: بخاطر وجود آشفتگی های ذهنی است! درد مفاصل: به دلیل نیاز به محبت و آغوش گرم است! فشار خون: به خاطر مشکل عاطفی درازمدتی است که حل نشده باقی مانده! پس بیائید ذهن هایمان را پاک کرده و شستشو دهیم: دیگران را ببخشیم... خودمان را ببخشیم... بیشتر محبت کنیم... کمتر گله و شکایت کنیم... فراوانتر بخندیم و شاد باشیم... و بدانیم افکار ما بسیار قدرتمند و اثرگذار هستند و تاثیرات بسیار شگفت انگیزی از خود باقی می گذارند. 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاه و هشتم نجمه کشک زمین افتاده رو گوشه لپش گذاشت و گفت: -مادر چه حرفها میزنی ،کی گفته چون شما دو تا دختر زاییدی بچه شریفه پسر میشه؟ مادرم گفت: -از قدیم میگن اگه مادری دو تا دختر بیاره نوه اولیش پسر میشه!!! نجمه چشمکی به من زد و به مادرم گفت: -پس چرا دختر عمه محبوبه دو قلوی دختر زایید؟عمه هم که دوتا دختر پشت هم آورد!!! از شیطنت نجمه به زیر خنده زدم و به مادرم چشم دوختم... مادرم از حرف نجمه کلافه شد و گفت: -ای لعنت به من که جلوی تو ور پریده دهن باز میکنم...بلند شو تا کفرم رو بالا نیاوردی...بلندشو ... نجمه با دلخوری دستش رو به روی شکمم گذاشت و گفت: -مگه چی گفتم؟مگه دروغ گفتم؟!!! احمد ریحون تر و تازه ای به سمتم گرفت و گفت: -سبک شدی؟اینم زیارت!!! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -اره...خیلی وقت بود شاه عبدالعظیم نیومده بودم دستت درد نکنه...احمد تکه کبابی از لای نون سنگک به دستم داد و گفت: -بعد از فارغ شدن هم میارمت...سه تایی میایم!!! تکه ای از نون پر روغن زیر کباب کندم و گفتم: -جمعه هفته بعد طلعت رو بیار...خیلی وقته از خونه در نیومده... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما را از چه می ترسانید؟ از نبودنتان؟از رفتن؟ محضِ اطلاعتان بگذارید بگوییم: ما چند سالِ پیش وقتی برای اولین بار دلمان لرزید و جوابِ تمامِ خوبی هایمان شد "خودت خواستی" ، دیگر نه کسی را باور می کنیم و نه اینکه نبودنِ شما باعث می شود به هم بریزیم زندگیِ آرامِ خودمان را! ما حتی حوصله یِ این را نداریم که جواب بدهیم به خداحافظیِ شما، تهدید نکنید آدمی را که یک بار امیدش را از دست داده، خودمان چمدان را به دستتان می دهیم و شما را با لبخند بدرقه می کنیم! نفرِ اول که می گفت: جانم برای تو می رود، هیچ آبی از عاشقانه هایش گرم نشد، شما که چند روز است آمده اید دیگر جایِ خود دارید! مشکلِ شما وفاداری نیست... "اصالت" است که هیچ وقت نداشتید! "علی کشاورز" 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش رفتار آدمها باهامون همیشه مثلِ روزهای قبل از به دست آوردنمون بود آدم ها آنقدر زود عوض می شوند آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است ... کاش؛ آدمها هم به شرط چاقو بودند قبل از راه دادن به حریمت یا از سرخی قلبشان مطمئن میشدی یا دست کم از چشم سفیدیشان…! 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاه و نهم احمد تو چشمهام نگاه کرد و گفت: -شریفه تو از طلعت بدت نمیاد؟ سوال سختی بود...گاهی وقتها ازش متنفر میشدم اما بیشتر موقع ها دلم به حالش میسوخت...اون گناهی نداشت من زن دوم بودم من رو سر اون اومده بودم پس باید بهش حق میدادم... به احمد نگاهی کردم و گفتم: -بدم که نمیاد اما ازش دل خوشی هم ندارم...از اون باید بپرسی نه از من!!! احمد ریحون دیگه به دستم داد و گفت: -اون هم بعد یک مدت بهت عادت میکنه اصلا شاید این بچه دلیلی بشه واسه نرم شدن دلش... ********************* با شروع فصل آذر و بزرگ شدن شکمم دیگه از پس هیچکاری به تنهایی بر نمیومدم... روزها نجمه بعد از مدرسه به کمکم میومد و تو کارها بهم کمک میکرد... خواهر خوش سر زبونم دو تا خواستگار بازاری از هر جهت موجه داشت ...اما دل اقام به شوهر دادنش رضا نبود...منم راضی نبودم نجمه چشم و گوش بسته ام زود درگیر شوهر و زندگی متاهلی بشه... نجمه با عصبانیت پارچ مسی رو کنار سماور کوبید و گفت: -حقش بود دونه دونه موهاش رو میکشیدم تا گنده تر از دهنش حرف نزنه... پاهام رو دراز کردم و گفتم: -موهای کی؟چی میگی؟باز چی شده؟ نجمه دست به کمر شد و گفت: -خواهر طلعت رو میگم...پرو پرو برگشته به من میگه تو چرا همش خونه ابجیتی؟...سر جهازیشی؟ ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیاز داریم به یک نفر که بپرسد "بهتری؟" و بی‌تعارف بگوییم "نه! راستش اصلا خوب نیستم..." نیاز داریم به کسی که از بد بودن حال ما، به نبودن پناه نبرد، که بشود بگویی خوب نیستم و او بماند و بسازد و با حرف‌هایش، امید و انگیزه و لبخند بیاورد. که برایش خودت باشی و برای نگه داشتن و ماندنش نقابِ "من خوبم و همه چیز رو به راه است" نزنی. نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که "دوست" یار شادی و آسانی‌ست و "رفیق" شریک غم‌ها و بانیِ لبخندها... که فرق است میان رفیق و دوست و ما این‌روزها دلمان رفیق می‌خواهد، نه دوست! 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی چه دلگیر میشوی از خدا و گاهی چه بی اندازه دلت برایش تنگ میشود؛ گاهی از حکمتش شاکی و  گاهی راضی؛ گاهی مشکوک و  گاهی مجذوب عدالتش میشوی؛ گاهی از رگ گردن به تو نزدیکتر و گاهی دور میشود از تو؛ گاهی قدرتش درلبخند تو جاری میشود و گاهی در گریه ات؛ خدا همان خداست، کاش اینقدر ما  گاهی به گاهی نمیشدیم! 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤☕ســـــلام، صبحـتـ :) بخیر از خدا برات روزیِ فراوون و دلخوشیِ بی پایان آرزو می کنم... :)💞🙏 . 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت شصتم دستم رو به روی شکمم گذاشتم و گفتم: -تو چی گفتی؟ نجمه سماور رو اب کرد و گفت: -هیچی...چی بگم؟ بهش زل زدم تا با سنگینی نگام به حرف بیارمش... نجمه کنار سماور نشست و گفت: -البته هیچی هیچی هم که نه...بهش گفتم: -خب پس لابد شما هم سر جهازی طلعتی که من رو هر روز اینجا میبینی!!!!!!!!! از حرف نجمه به زیر خنده زدم طوری که دلم به لرزه در اومد...پاهام رو تو شکمم جمع کردم و گفتم: -من نمیدونم این حاضر جوابی رو از کی یاد گرفتی...نه اقا انقدر زبون درازه نه مادر ... نجمه کنارم نشست و گفت: -مگه بد گفتم؟خب اونم هر روز اینجاست که من رو میبینه... دستش رو بوسیدم و گفتم: -‌هر کی هر چی دوست داره بگه...مهم احمدِ که اون بنده خدا از خداشه تو به کمک من میای!!! ******************** صدای گریه بلند بلند طلعت باعث شد هراسان از خواب عصرگاهی بپرم... به نجمه نگاهی انداختم و گفتم: -کی گریه میکنه؟ نجمه کتابش رو بست و گفت: -فکر کنم طلعته... از رو زمین بلند شدم و گفتم: -چرا؟برم پیشش ببینم چی شده؟ نجمه تو فکر رفت و گفت: -نمیدونم...یک وقت نری سنگ رو یخت کنه!!! ژاکت قهوه ایم رو تن کردم و گفتم: ادامه دارد... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️شما غصه چی رو می‌خوری؟! چند سال دیگه نیستی، حرف حسابت چیه که غصه می‌خوری، فشار میاری به خودت؟ جهان بیرون که براساس توهم، باورهای غلط ساخته شده، و غم و غصه را اصل میدونه، نگران کردن را اصل می‌دونه؛ شما را به غم و غصه خوردن تشویق می‌کنه. ما هیچی نداریم و انسانی که این را فهمیده، کلید را بدست آورده. اگر ما هم به کلید دست پیدا کنیم، شاید بعد از پنجاه سالگی بهترین دوران زندگی ما باشه و دوران خدمت باشه. اصلاً این‌که آدم نگران نباشه و دیگران را نگران نکنه، این خودش خدمت است‌. 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت شصت و یکم اشکال نداره ...شاید طوریش شده!!! پشت در اتاق طلعت ایستادم و دو تا آروم به درش زدم...صدای گریه های بلند بلندش نمیگذاشت صدای من بهش برسه...دستگیره در با تردید پایین کشیدم و به داخل اتاقش رفتم... طلعت عروسکی پارچه ای تو بغلش گرفته بود و های های گریه میکرد... کنارش نشستم و گفتم: -چی شده‌؟ طلعت روش رو برگردوند و گفت: -کی گفت بیای تو اتاقم؟برو... عروسک رو از تو دستش بیرون کشیدم و گفتم: -واسه چی گریه میکنی؟ طلعت صورت خیس از اشکش رو با پایین پیرهن گلدارش پاک کرد و گفت: -همینطوری...برو... نجمه جلوی در ایستاده بود و به ما نگاه میکرد...بهش اشاره کردم بره... طلعت عروسک رو از دستم گرفت و گفت: -دل منم بچه میخواد...خسته شدم از بس شبم رو صبح کردم و هیچکس مادر صدام نزد...مگه من چه گناهی کردم که باید تا آخر عمر حسرت به دل بمونم؟ نمیدونستم چی بگم...حق داشت...حس جدیدی که تو وجودم شکل گرفته بود وصف نشدنی بود...دستم رو به روی دستش گذاشتم و گفتم : -حکمت خدا بوده...من بچه تر از این حرفهام که نصیحتت کنم اما میدونم حتما خیری توش بوده که بچه ات نمیشه!!! طلعت دستش رو با عصبانیت از زیر دستم بیرون کشید و گفت: -چه خیری؟‌این اجاق کوری همش شر بود و شر...اول تو اومدی بعدش احمد رو از من دور کردی حالا هم که داری میزایی...از این خیر چی نصیب من شده؟؟؟ تو صورتش زل زدم و گفتم: -من احمد رو ازت دور کردم؟ من که به حق خودم راضیم ...من که کاری به تو و زندگیت ندارم!!! طلعت موهای پریشونش رو مرتب کرد و گفت: -از وقتی اومدی یک خواب خوش واسه من نذاشتی...میدونم بعد از زاییدنت احمد همین نیمچه نگاه رو هم دیگه به من نمیکنه!!! با سکوتم به طلعت اجازه دادم خوب دلش رو خالی کنه...بهش حق میدادم اما نمیتونستم کاری کنم!!! ادامه دارد... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخونید خیلی قشنگه♥️🌿 تو یه جمعی... پیری نوبت سلامتی دادنش رسید. گفت بخوریم بسلامتی دوبوسه که وقت گرفتنش یکی ازاون دونفر متوجه نمیشه. میگن دوبوسه... میگه:آره پسرم میخندن بهش... همه ساکت شدند یکی پیک رو بالا نگه داشت... گفتن:حالا به سلامتی کدوم دوبوسه؟؟؟ گفت:اولیش وقتی که بچه بدنیا میادومادرش صورتش رومیبوسه وبچه متوجه نمیشه. دومین بوسه وقتی که مادرفوت میکنه وبچه گونه مادرش رومیبوسه ومادرمتوجه نمیشه... بعضی هاپیک تودستشون خشک شدوبعضی هاهم اشک از چشماشون روان شد... بسلامتی تمام مادرا. 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت قسمت شصت و دوم مادرم دستمال مرطوبی به روی پیشونیم گذاشت و به نجمه گفت: -برو آب بیار... نجمه دستم رو رها کرد و به حیاط رفت... احمد کنارم نشست و گفت: -شریفه تو رو خدا من رو نترسون...چشمهات رو باز کن!!! چشمهام رو با بی میلی باز کردم و زیر لب گفتم: -تشنمه...آب... مادرم دستهای خیسش رو به روی لبهام کشید و با گریه به احمد گفت: -پس چی شد این ننه حیدر؟ احمد دستم رو تو دستهاش گرفت و گفت: شریفه حالت خوبه؟ نای اینکه سرم رو تکان بدم نداشتم... عمه های احمد سراسیمه وارد اتاقم شدن و به ترتیب کنار بالینم نشستن... احمد عصبی بود...عمه بزرگتر احمد دستش رو به روی شکمم گذاشت و به مادرم گفت: -‌تبش برای چیه؟؟؟ مادرم اشکهاش رو پاک کرد و گفت: -نمیدونم...ای خدا بچه ام رو به خودت سپردم... عمه وسطی احمد پتو رو از رو شکمم کنار زد و گفت: -طفلی خیلی درد میکشه...خدا کنه از هوش نره وگرنه ننه حیدر نمیتونه کاری کنه ... احمد با عصبانیت به سمت عمه هاش برگشت و گفت: -من که گفتم ببریمش مریض خونه شما گفتید کار ننه حیدر حرف نداره...شما گفتید ننه حیدر بهترین قابله این حوالیه... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
هدایت شده از کلبه آرامش
📚داستان کوتاه “طعم هدیه” روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است. ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟ استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد. 🛖@kolbehAramsh🌱
19.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حالت‌های خلقی نوجوانان 🟣کج خلقی و استقلال طلبی 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمها رو با دل پُر، تنها نذاریم ...! ناراحتي هاي ادمهارا جدي بگيريد! دلخوري از انها فرد جديدي را ميسازد! وقتي كسي را ناراحت ميكنيد به راحتي از كنارش نگذريد! سعي كنيد انقدر ادمهاي مقابلتان را بشناسيد كه از تك تك حرفهايشان تشخيص دهيد كي و كجا ازرده خاطر شده اند، و دلجويي كنيد تا رفع شود ... ناراحتي هايي كه روي يكديگر تلنبار ميشوند از ادمها تنها افرادي سنگدل ميسازند كه تمامي قلبشان با دلخوري و ناراحتي هايشان از ديگران پُر شده است و ديگر جايي براي عشق و احساس ندارند! دلخوري هاي ادمها را جدي بگيريد، قبل از انكه از دستشان بدهيد و تركتان كنند ... 🎙"علی‌ضیاء" 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگیامون پر شده از "دیگه مهم نیست هایی" که خیلی مهمن !! مهم نیست که چقدر مرتکب اشتباه می شوید یا به آهستگی پیشرفت می کنید ! شما همیشه جلوتر از همه کسانی هستید که اصلاً هیچ قدمی بر نمی دارند زندگیت را خودت می نوازی ... مهم نیست چند نفر مهمانِ موسیقی زندگیت می شوند. فقط خودت تا آخر شنونده خودت خواهی ماند... مهم این است؛ پس خوب بنواز ... 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت شصت و سوم عمه بزرگتر احمد دستم رو گرفت و به احمد گفت: -عمه ما فکر جیبت رو کردیم وگرنه مریض خونه که خیلی بهتره ... احمد با پریشونی به سمت عمه اش برگشت و گفت: -فکر جیبم رو کردید؟؟؟جیبم مهمتره یا سلامتی شریفه؟اصلا همین شماها بودید ما رو به فکر بچه دار شدن انداختید وگرنه ما بچه نمیخواستیم از بس به شریفه نیش و کنایه زدید اون رو هوایی کردید تا مادر بشه ...حالا نگاهش کنید ببینید چه حالیه...اگه چیزیش بشه من چیکار کنم؟چه خاکی تو سرم کنم؟ عمه احمد از رو زمین بلند شد و به خواهرهاش گفت: -بلند بشید بریم...احمد خوب جواب مادری کردن ما رو داره میده...میترسم شریفه طوریش بشه و احمد از چشم ما ببینه!!! مادرم با گریه به احمد گفت: -ای لال بشم که گفتم زودتر دست به کار بشو...بچه ام جون مادر شدن نداشت...ای کاش لال میشدم و انقدر نصیحتش نمیکردم... با صدای یاا...گفتن اقام و دیدن ننه حیدر چشمهام رو باز کردم و به در اتاق چشم دوختم ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فراموش نکن، نیلوفر ؛ جایزه ی ایستادگی مرداب است، بادبادک تا با باد مخالف رو به رو نگردد اوج نخواهد گرفت، نوشته های روی شن مهمان اولین موج دریاست، زیادی خوبی نکن انسان است و فراموش کار، حتی روزی میرسد که به تو میگویند شما!؟ در گاوبازی میدونی به چه کسی جایزه ی اول تعلق میگیره؟ به کسی که نسبت به حمله ی گاو بهترین جاخالی ها رو میده، نه به اون کسی که با گاو درگیر میشه 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت شصت و چهارم نجمه دستم رو گرفته بود و گریه میکرد... با هر فشاری که به شکمم میومد جیغم به آسمون میرفت...با صدای جیغ و گریه هام مادرم از حال رفت و خاله ام به کنارم نشست... نجمه خدا رو قسم میداد که زودتر فارغ بشم و کمتر درد بکشم... ننه حیدر دو تا سیلی محکم به صورتم زد و با صدای بلند گفت: -زور بزن ...بچه ات داره خفه میشه...زور بزن تا بچه ات نمرده... از فکر مردن بچه ام عرق سردی به کمرم نشست... همه چیز رو تیره تار میدیدم...چشمم به نجمه بود...نجمه تمام صحنه ها رو از نزدیک میدید... تو دلم گفتم((چقدر اوضاعم خرابه که مادر یادش رفته نجمه رو از اتاق بیرون کنه!!!!!!!)) با حس خالی شدن شکمم و احساس سبکی، چشمهام رو باز کردم و به ننه حیدر نگاه کردم... ننه حیدر تو چشمهام نگاه کرد و گفت: -‌خجالت نکشیدی با این قد و قواره همچین بچه ای زاییدی؟؟؟ مبارکه....چادر زری زاییدی... نجمه دستم رو بوسید و گفت: -ابجی دیدی گفتم دختر میشه...خیلی نازه چشمهاش عین خودته .... مادرم بچه رو کنارم گذاشت و گفت: -‌مبارکت باشه مادر ...دختره... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسفه ی زندگی من اینه؛ کسی که دوسم داره، دوسش دارم کسی که دنبالم میاد، دنبالش میرم کسی که جویای حالمه، جویای حالشم .. کسی که بهم اهمیت میده بهش اهمیت میدم .. کسی که فراموشم میکنه فراموشش می‌کنم ...! شاید فکر کنن حسایب کتابه ولی اینطور نیست ... من فقط یاد گرفتم، هرکسی رو تا لیاقتش همراه کنیم ...! 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت شصت و پنجم احمد ظرف کاچی رو به دستم داد و گفت: -چقدر خوشگله...شبیه فرشته هاست ...دستهاش رو ببین چقدر کوچولویه... کاچی پر از کره رو با بی میلی خوردم و به احمد گفتم: -‌اسمش رو چی بزاریم؟؟؟ احمد دستهای دخترم رو بوسید و گفت: -نمیدونم...هرچی تو بگی... به دخترم نگاه کردم و گفتم: -شیرین چطوره؟ احمد پیشونی دخترم رو بوسید و گفت: -شیرین...چه اسم قشنگی.. عمه احمد شیرین رو بغل کرد و گفت: -خیلی دخترتون ناز داره...پدر سوخته از الان واسه باباش کرشمه میاد... احمد شیرین رو از عمه اش گرفت و گفت: -دختر باباست دیگه ،واسه باباش ناز و کرشمه نریزه برای کی بریزه؟!!! به حیاط رفتم تا برای سماور اب بیارم...وقتی در اتاق رو باز کردم عمه احمد حرفش رو خورد و یک حرف جدید به میون آورد...احمد ناراحت بود...کنار سماور نشستم و بهش نگاه کردم... احمد بدون مقدمه تو چشمهام نگاه کرد و گفت: -عمه میگه شیرین رو چند ساعتی به دست طلعت بدیم تا اونم ببینتش ... با تعجب گفتم: -چند ساعت؟ عمه احمد سرش رو پایین گرفت و گفت: -‌چند ساعت زیاده؟خودت رو بزار جای اون ،بچه ات داره میره تو دو ماه و اون هنوز ندیدتش!!! تو دلم گفتم((ندیده که ندیده...کی گفته بچه ام رو باید به هوویم بدم؟!!!)) ادامه دارد.... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سخن زیبا؛ خوشبخت ترین ادم ها کسانی هستند,که به خوشبختی دیگران حسادت نمی کنند.....و زندگی خودشان را باهیچ کس مقایسه نمی کنند.... مدارا بالاترین درجه ی قدرت.....ومیل به انتقام...اولین نشانه ی ضعف است..... مواظب کلماتی که در صحبت استفاده میکنید باشید....شاید شما را ببخشند اما.....هرگز فراموش نمی کنند...... سکه ها همیشه صدا دارند..... اما اسکناس ها بی صدا.... پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا می رود.....بیشتر ارام و بی صدا باشید... به کسانی که به شما حسودی می کنند احترام بگذارید...!! زیرا این ها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید... 🛖@kolbehAramsh🌱
چه خوبه که کلید باشیم نه قفل نوازش باشیم نه سیلی با هم بخندیم نه به هم راه باشیم نه سد درک کنیم نه ترک نمک لحظه ها باشیم نه نمک زخمها دست هم و بگیریم نه پشت پا بزنیم 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂زندگی هر چه که هست ✨جریان دارد؛ 🍂تا خدا هست و خدایی ✨می کند، امیـد هست 🍂فردا روشن است ✨ای خدا بازهم خودت 🍂هوای همه ی دوستان و ✨عزیزانم را داشتـه باش شبتون پر از آرامش🍁 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام زندگی همین لحظه اکنون است، بگذار چشم هایت صبح ها فقط عشق را ببینند، فقط حال خوب را ..........🌈💫 صبحتون همینقدر عاشقانه😍💞 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت شصت و ششم احمد شیرین رو به بغل عمه اش داد و گفت: -بیا عمه...ببرش...میدونم دل طلعت اینجاست... عمه احمد سریع از رو زمین بلند شد و گفت: -دستت درد نکنه عمه جان...اونم گناه داره...چشمش همش به این اتاقه تا شاید شیرین رو پشت پنجره ببینه... با رفتن عمه از کنار سماور بلند شدم و کنار احمد نشستم...با دلخوری تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم: -چرا شیرین رو دادی؟چرا نظر من رو نپرسیدی؟اگه طلعت وابسته شیرین بشه چی؟اگه شیرین دو هوایه بشه چی؟چرا فکر این چیزها رو نکردی؟ احمد به پشتی تکیه داد و گفت: -شریفه اون زن گناه داره...دلش برای شیرین ضعف میره...نمیبینی چقدر چیزی واسه شیرین میخره؟نمیبینی چقدر لباس واسه دخترت میدوزه؟ با لبهای لرزون بهش نگاه کردم و گفتم: -مگه من میگم چیزی بخره؟من خودم خیاطی بلدم احتیاج به دوخت و دوز اون ندارم...من نمیخوام طلعت خودش رو مادر شیرین بدونه...من مادر شیرینم من اون رو زاییدم... احمد سری به نشونه تاسف تکان داد و گفت: -باورم نمیشه شریفه مهربونم این حرفها رو بزنه...چه اشکالی داره طلعت هم تو بزرگ کردن شیرین کمکت کنه؟اینطوری تو هم خسته نمیشی... از حرص صورتم رو ازش برگردوندم و گفتم: -نمیخوام...من خسته نمیشم... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا غیر قابل      پیش بینی است...      به آنهایی که دوستشان دارید      بي بـهـــــانه بــــگویید،            " دوستـــــــت دارم " بگویید در این دنیای شلوغ      سنجاقشان کرده‌اید به دلتان... بگویید گاهی فرصت با هم      بودنمان کوتاهتر از عمر      شکوفه هاست... بگویید بودن ها را قدر بدانیم،      نبودن‌ها همین نزدیکی است... دوست داشتن      کار سختـــــــي نیست...🍂☔️ 🛖@kolbehAramsh🌱