#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۳
هرشب بایدمثل بچه کلاس اولی به آقای مغرورجواب پس میدادم مثل معلمای بداخلاق بود...اه اه از درسام راضی نبودامتحاناتم شروع شده باید درس میخوندم ولی حوصله نداشتم هروقت
حوصلم سرمیرفت می رفتم توی آشپزخونه پیش معصومه خانوم زن خیلی مهربانی بودولی حواسم بودزیادباهاش قاطی نشم وگرنه آقاشیره کله مومیکند...به شیرینی پزی خیلی عالقه داشتم هروقت شیرینی یاکیک می پخت کمکش
می کردم...
ازآیدین بهتر بودانگار من توخونش نبودم
بعضبی وقتها مهمونی می رفت وشبادیربرمی گشت بعضی وقتا ساک ورزشیشوبرمی داشت وازخونه می زدبیرون خوب میدونم که به زور زن گرفته پس بایدبااین موضوع کنار بیام برای منم بد نشدیه زندگی راحت پول لباس خوب وخیلی چیزهای دیگه تازگیامتوجه شدم به دستورآقای مغرورمدیروناظم سخت
گیرترشدن ای تو روح همتون ازدم حتی آیدین ایشالاهمتون دسته جمعی بریدزیر ازاون ماشین بزرگاله بشید با جاده یه دست بشید.
تنها تفریحم شیطنت مدرسه بودکه به لطف آقا اونم نابودشد حالاکه اینجوریه من یه تفریح برای خودم درست میکنم کمی بخندم والا
باسارو مریم یه نقشه کشیدیم کمی بخندیم،روی یه کاغذ نوشتیم:
بیات سگ درحیاط این برای مدیر
من گاز می گیرم برای ناظم ...
خلاصه باکلی زحمت تو شلوغی که بچه هابه عمددرست کرده بودن چسبوندیم
پشتشون این دوتابدبخت هی توحیاط وسالن مدرسه موقع زنگ تفریح راه می رفتن بچه هام قش قش روی زمین پهن شدن می خندیدن وای من وسارا ازبس خندیدیم گونمون دردگرفته بود روبه سارا گفتم:وای سارانکنه بفهمن کارمابوده؟
نه بابا از کجامیفهمن نگران نباش
ولی ته دلم آشوبه.
سارا ای بابا بفهمن انکار می کنیم...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
خدایا
سپاس برای
تمام شبهای زیبا
و غروب هایی که دیدم
برای شکیبایی و
صبری که به من دادی که اجازه داد
لحظه های بزرگ اندوه را
تحمل کنم
به تو توسل می کنم واز تو مدد میجویم
و به تو اعتماد میکنم
الهی ، رضایت تو مراکفایت است و تو مرا تائید کنی مرا بس است..هیچ نیازی به هیچکس جز تو ندارم
راههای ناهموار زندگی ام را با تدبیر خودت هموار کن ای بخشنده ی بی همتا❤️
🛖@kolbehAramsh🌱
در مواقع شادی ، ستایش خدا
در مواقع سخت ، یافتن خدا
در مواقع آرام ، پرستش خدا
در مواقع دردناک ، اعتماد به خدا
و در تمامی مواقع
تشکر ازخدا را
فراموش نکن
دعايت ميكنم هر شب
همين وقت
كه درهای دعا
تا صبح باز است
هرچیز خوبیکه تو قلبت گذشت امیدوارم نصیبت شه❤️
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسانهایی هستند که دیوار
بلندت را میبینند
ولی به دنبال همان یک آجر لق
میان دیوارت هستند:
تا تو را فرو بریزند.....!
تا تو را انکار کنند.....!
تا از رویت رد شوند....!
مراقب آدم هایی که به آنها اعتماد
میکنی باش!
بزرگترین ضربه را از اعتماد میخوریم!!!
دست روزگار هلت میدهد;
ولی قرار نیست تو بیفتی؛
مراقب خوبی هایت باش....!
اگر بی تاب نباشی و خودت را به
آسمان گره زده باشی،
اوج میگیری.... به همین سادگی..
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۴
دستشوانداتخت روشونم چیه ازوقتی که بادایت زندگی می کنی خیلی ترسوشدی؟
سرمو تکان دادم نه ترسونشدم ولی داییم...سکوت کردم...
خلاصه خانومافهمیدن چی پشتشونه نیم
ساعتی ازکلاس نگذشته بودکه احضارشدیم من ومریم وسارامعلوم بودکسی مارودیده ورفته خودشیرینی هرسه به هم نگاه کردیم واز کلاس به قصددفترمدرسه زدیم بیرون.
مریم:خاک برسرمون شدبی چاره شدیم لباشوگازمیگرفت وسرشوتکان می داد.
سارا:حالاصبرکنیدشاید موضوع چیزدیگه ای باشه.
باخنده زدم توسرش خودتوگول میزنی؟؟
به دفتررسیدیم منم کمی ترسیده بودم نه ازاینا بلکه از آقاشیره
بادرزدن واردشدیم هرسه مون عین سه تفنگدار صاف ایستادیم...وای نگاشون کن داره دود ازدماغ وگوشاشون بیرون میزنه بعدازکلی دادوبی داد قرارشدبه والدین
زنگ بزنن که تشریفشونوبیارن
آه ازنهادم بلندشدآیدین بیچاره شدم بایدکاری می کردم با التماس گفتم
خانوم توروخدا زنگ نزنیداصلن کی گفته کارمابوده؟
ساراو مریمم انکارکردن ولی گوش این بشکه صدتنی بدهکارنبوداول خونه
سارا بعدمریم وای بعدمن البته قبل اززنگ زدن به آیدین ساراومریمو بیرون
کردصدای آیدین وشنیدم وای به روزم سرشوتکان دادتاجاییکه امکان داشت
پوست لبمو کندم خانوم مدیربعداز کلی خودشیرینی پیش آیدین به من گفت:تودیگه شوهرداری بایدیه زندگی واداره کنی نه این کارارو بکنی شوهرت این همه زحمت کشیدتاتواینجادرس بخونی میدونی درهفته چندبارزنگ میزنه تاازوضع درسی واخالق توباخبر بشه اون دوست داره توپیشرفت کنی اون وقت تواینجوری جوابشومیدی؟؟؟
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
تلنگر_مثبت
چند قانون كوتاه اما طلايى براى خوشبختى :
١- موهبتهای خود را شمارش کنید نه مسائلتان را.
٢-در لحظه زندگی کنید.
٣-به عزیزانتان بگویید دوستت دارم.
٤-بخشنده باشید نه گیرنده.
٥-عادت كنيد در آدمها مچ گيرى مثبت داشته باشيد
٦- مغزتان را تمرين دهيد تا در هر موقعيتى كه هستيد مثبت ها را پر رنگ كند ، در هر چیزی و هر کسی خوبیها را جستوجو کنید.
٧-هر روز" دعا " کنید.
٨-هر روز حداقل یک کار خوب انجام دهید.
٩-در زندگی اولویت داشته باشید.
١٠-اجازه ندهید مسائل کوچک و خیالی شما را آزار دهد.
١١-عادت "همین الآن انجامش بده" را تمرین کن.
١٢-زندگی تان را با افرادی که انرژی مثبت دارند پر کنید
١٣-خندیدن و گریه کردن را بیاموزید.
١٤-لبخند بزنید تا دنیا به شما لبخند بزند.
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۵
روبه خانوم ناظم کردوگفت:خداشانس بده
درسکوت تودلم هرچی فوش قشنگ بلدبودم تقدیمش کردم باخودم میگفتم:
پیش آیدینم انکارمیکنم.
از اتاق مدیربیرون آمدم بادیدن
دوستان شیطونم خندم گرفت هرسه باهم زدیم زیرخنده گفتم:بچه هایادتون باشه لوندیدها...
ساراشونه ای بالا انداخت مگه مغزآقاخره روخردیم گردن بگیریم.
بعدازمدتی مادرسارابعد مریم جون خونه شون نزدیک بودزودرسیدن
هردوشون باتعهدی که نمی شه بهش اعتمادی کرد به کلاس برگشتن منم که ازبس منتظرموندم پام دردگرفت بود سربه زیرداشتم باپاروزمین نقاشی میکشیدم قلبم ایستادیاامام غریب اقامون اومدبایه کت وشلوارطوسی پیراهن
خاکستری کراوات طوسی انگار اومده عروسی ولی من می دونم همیشه رسمی
میره سرکاروای کاش خودموپوشک کرده بودم اینقدرجدی بودومحکم قدم برمیداشت که از ترس کپ کردم به من رسیدآخ عاشق بوعطرشم بریده بریده سلام دادم س...سلام
علیک سلام بازچه دسته گلی به آب دادی ها؟
سرمو پایین انداختم من نبودم اشتباه گرفتن
سرشوبه طرف پایین چندبار تکانم دادبا درزدن واردشدیم
ولی جرات کاری نداشتم خانوم مدیربادیدن آیدین ازجاش بلندشد ناظمم همینطور
آیدین:سلام ببخشیددیرشدمسیرطولانیه.
سلام خواهش میکنم بفرماییدبشینید
هردونشستیم
آیدین:بفرماییدسراپاگوشم
خانوم مدیرنگاهی به دست منوآیدین کرد.وشروع به زرزدن
کرد.هردونوشته روداددست آیدین
آیدین بااخم خوندشون بعدزدزیرخنده این چیه دیگه؟
ناظم:دست گل همسرشماست چسبونده پشت مامیدونیدبچه هاچقدربه ماخندیدن؟آیدین باشدت سرشوبه طرف من
چرخوندآره آیدا...کارتوبود؟
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
بوے رفتن مے دهد با من مدارا ڪردنت
سخت دلتنگم براے اخم و دعوا ڪردنت
عطر خوبے مے زنے از در ڪه بیرون مے روی
دلخورم از این همه خود را فریبا ڪردنت
گفتم آیا خسته اے از زندگانے پیش من؟
سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا ڪردنت
گفتمت میل سفر دارم تو گفتے صبر ڪن
خسته ام، دلخسته از امروز و فردا ڪردنت
مے شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را
صورت گریان و آن آه و دریغا ڪردنت
مے هراسم از نگاه خیره تو سمت در
رنگ حسرت دارد آخر این تماشا ڪردنت
با زبان بے زبانے حرف خود را گفته ای
مے روم دیگر نمے خواهم مدارا ڪردنت...
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يك پیام تكان دهنده توسط یک زن
کسی از او پرسيد...
آیا شما زنی شاغل هستيد،
یا خانه دار؟؟
او پاسخ داد: بله من يك خانه دار تمام وقت هستم!!!
من 24 ساعت در روز کار می کنم ...
من یک “مادر” هستم!!
من یک همسر هستم!!
من یک دختر هستم!!
من یک عروس خانواده همسرم هستم!!
من یک ساعت زنگ دار هستم!!
من یک آشپز هستم!!
من یک پيشخدمت هستم!!
من یک معلم هستم!!
من یک گارسون هستم!!
من یک پرستار بچه هستم!!
من دستيار هستم!!
من یک مامور امنیتی هستم!!!
من یک مشاور هستم!!!
من آرام بخش هستم!!
من تعطیلات ندارم!!
مرخصی استعلاجی ندارم!!
روز استراحت ندارم!!!
شبانه روز کار میکنم...
و 24 ساعته گوش به زنگم...
تمام ساعات و
دستمزدم اين است:
“مگه چكار كردي از صبح تا حالا؟”
تقدیم به همه زنان كه مثل نمک ويژه هستند...
تا هستند هيچكس متوجه حضورشان نيست ، ولي وقتي نيستند همه چيز بيمزه است!! ❤️
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۶
سختی آب گلومو قورت دادم نه کارمن نبود مدیر:داری دروغ می گی یکی از بچه هاتورودیده
گفتم:منودوستام دروغ نگفتیم
آیدین نگاه غضب ناکی به من کردکه یعنی خفه شوسرموانداختم پایین
آیدین:آیدابه خاطرکاری که کردی معذرت خواهی کن ازدست همشون خسته بودم شونموبالا اندختم من کاری نکردم که معذرت بخوام
صدای آیدین بلندشد:آیداااا
لباموجمع کردم دوباره شونمو بالا دادم
سکوتمودید خودش معذرت خواهی کرد.
به درک مرتیکه ی غول بیابونی
خانم مدیرکه ازحرکت من جاخورده بودبرای اینکه بیشتر آیدینو ازدست من عصبانی کنه کارنامه ی قشنگموروکرد ای بمیری بشکه صد تنی آیدین بادیدن نمره
های دسته گلم که درحد ده دوازده بودسرخ شدنگاه گرگرفتشو به من دوخت بعدکارنامه روگذاشت توجیبش روبه مدیر کردوگفت:اگه اجازه بدیدمرخص شیم البته آیدارم می برم بله خواهش می کنم
روبه من گفت:برووسایلتو بیار بریم
وای خداااا...خدااابدون حرف رفتم وسایلمو جمع کردم درجواب مریم و ساراکه
چی شد؟حرفی نزدم ازکلاس زدم بیرون میدونم که ازدستم عصبانیه...خب باشه چکارمی تونه بکنه الکی خودمودل داری می دادم توحیاط نبودفهمیدم رفته بیرون بدوبدو ازمدرسه زدم بیرون توماشین منتظر بودخدایابه من بدبخت بیچاره ی چلاق رحم کن فقط این یه بارو....
درماشینوآرام بازکردم نشستم البته چسبیدم به درخیلی ازش میترسیدم بدون اینکه نگاهم کنه ماشینوحرکت داد باخشم فریادکشیداین چه کاری بودکردی؟میدونی چقدر خجالت کشیدم هامی فهمی...؟آخه...
لعنتی این چه نمره هایی که گرفتی؟۱۲/۱۳شدنمره؟؟چرااون چرت وپرتاروچسبوندی پشتشون؟خجالت
نکشیدی؟
یه ریز حرف می زدودادوبی دادمیکرد منم خودموگوشه ی صندلی جمع کرده بودم....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
❤️پدرانمان نقاشان عجیبی هستند؛
رنج هایی می کشند
که هیچ کجا ندیده اید
خواستید
سری به آثارش بزنید
❤️کمی به مادرتان خیره شوید
او تمامشان را
به جان خریده...
🛖@kolbehAramsh🌱
در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید!
در مقابل مادری که فرزندش را از دست داده بچه تان را نبوسید!
در مقابل پدر خانواده که داراییش به باد رفته از اقتصاد حرف نزنید!
در مقابل یک فرد تنها، از لحظه های عاشقانه صحبتی نکنید!
و خلاصه ...
در برابر کسی که کمبودی دارد از داشته های خود حرف نزنید ...
🛖@kolbehAramsh🌱
نگاﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ!
یک نفر ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻮﺏ؛
ﯾﮑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ و ﺩﯾﮕﺮی ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ نمیکند
یک نفر تو را دوست دارد و دیگری از تو متنفر است
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ
ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ
خدا؛
پرونده ای را که مردم مینویسند، نمیخواند!
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۷
ادامه داد:البته از کسی که پدرومادری بالاسرش نبوده بیش ازاین
انتظار نمیره.
بااین حرفش سوختم..بدم سوختم اشکام پرت شدن بیرون چکار به پدرمادرم داره سکوتوشکستم باگریه دادزدم:
من خیلی خوب تربیت شدم پدرومادرمن آدمای خوبی بودن حق نداری اسمشونوبیاری.....آره من نوشتم خوب کردم نوشتم حقشون بود..
هنوزحرفم تموم نشده بودکه احساس کردم صورتم آتیش گرفت چنان محکم باپشت دست زدتوصورتم که دهنم
پرخون شددستام که به شدت می لرزیدن گذاشتم جلوی دهانم..
گفت:خفه شو بزاربریم خونه نشونت میدم که سرپیچی ازمن چه عاقبتی داره؟
دیگه ساکت شدم سرموبه شیشه چسبوندم دستمالی ازجیبم درآوردم لبمو پاک کردم لبم می سوخت بیصدا اشک ریختم تارسیدیم خونه واردخونه که شدیم
دادزدمعصومه خانوم ...
معصومه سراسیمه از آشپز خونه بیرون اومدبله آقا
بروبیرون نمی خوام امروزاینجاباشی
بله چشم
سریع از ساختمان بیرون رفت وای خدا میخوادچکارکنه؟
هنوزدستم جلوی دهنم بودنمیدونم چراخونش بندنمیاد میخواستم
به اتاقم پناه ببرم که صدام کردکجاصبرکن بایدجواب بلبل زبونیتوبدی سرجام خشکم زدتودلم آشوب بودکتشودرآوردگذاشت
رودستگیره مبل دستش
رفت طرف کمربندش وبازش کرد از ترس مردم نکنه میخواد....جیغ بلندی
کشیدم وعقب عقب رفتم کمربندشودرآورد به پله هارسیدم پاهام توان نداشت بدنم می لرزیدهمونجانشستم وای
نه من آمادگی شوندارم می ترسم
حتی نمی تونستم التماسش کنم وقتی دیدم داره......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
🌺شکستن صدا ندارد…
اینطور نیست که مثلا وقتی کنار یک نفر ایستادی، صدای پوکیدن قلبش را بتوانی بشنوی …
🌸یا مثلا ببینی یکدفعه خردههای دل یک نفر میپاشد روی زمین…شکستن یک آدم، بعضی وقتها با چند قطره اشک همراه است …و خیلی وقتها با بغض و در سکوت اتفاق میافتد…
🌺آدمهای شکسته عجیب نیستند
بی آنکه بدانیم خیلیهایشان را هر روز میبینیم
با ظاهری آرام و حتی خندهای بر لب …
🌸اما
با باورهایی نابود شده
و امیدهایی به پایان رسیده…!
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۸
کمربندو دوردستش می پیچه خیالم راحت شداین یعنی میخوادمنوبزنه نه کاری که ازش میترسم از جام بلند
شدم از پله هادویدم بالاولی یکی به آخرچنگ زدپشت گردنم
افتادم زمین ساق پام خوردبه لبه پله که ازدردجیغ زدم ولی توجهی نکرداین کمربندبودکه بدن منو کبودمیکرد حسابی کتک خوردم اساسی بدنم می لرزیداین همه دردپیش بی کسیویتیمی من چیزی نبود
آیدین رفت منم باتنی وقلبی رنجور
خودموبه اتاقم رسوندم آخ بابا اگه بودی...
بدون اینکه لباسمودربیارم خودموانداختم روتخت باورم نمیشدکه منوبزنه
مگه ازآدم مغروری مثل اون انتظاردیگه هم می شه داشت؟
بعدازکلی گریه کردن خوابم برد نمی دونم چقدرخوابیم از
شدت سردرد بیدارشدم ازجام بلندشدم مانتوشلوارومغنه مو درآوردم رفتم حمام شایدآبگرم کمی ازدردبدنم کم کنه زیردوش ایستادم نگاهی به خودم کردم جای کمربندهمه جای بدنم وکبودکرده بود دوباره بغضم ترکیدزیردوش آب گریه کردم حال نداشتم خودمو بشورم بعدازکمی دوش گرم حولموپوشیدم ازحمام آمدم بیرون به هرطرفی که میخوابیدم دردمیکرد قلبم....قلبم..ازاین همه بی رحمی شکسته بودحالم بهم میخورد دلم میخواست باهمین دستام بیات لعنتی وخفه کنم صدای معصومه خانوموشنیدم
خانوم شام حاضره آقامنتظرن باصدایی شبیه گریه گفتم میل ندارم میخوام بخوابم تصمیم گرفتم دیگه مدرسه نرم ...اصلن مدرسه می خوام چکار؟؟آره دیگه مدرسه
نمیرم باتمام بی حالیم لباسموپوشیدم دوباره باحوله درازکشیدم سرم
خیلی دردمی کردحالم بهم میخورد چشماموبستم تاکمی آروم شم صدای
پایی توچندقدمیم شنیدم باترس چشماموبازکردم آیدین روسرم بودهول شدم نشستم سرجام
س...س..سلام.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق يگانه واژهای است كه تمام
چيزهای با ارزش زندگی و تمام
چيزهايی را كه ارزش دارا شدن دارند
در بردارد.
تو میتوانی خدا را فراموش كنی،
چيزی را از دست نخواهی داد.
اما اگر عشق را فراموش كنی،
همه چيز را از دست خواهی داد ...
اگر عشق باشد خدا هم خواهد بود،
زيرا خدا اوج قله عشق است.
اما بدون عشق، حتی خدا هم
ناممكن است.
بدون عشق هيچ چيز ممكن نيست؛
نه شادمانی، نه خير و بركت،
نه حقيقت، نه آزادی...
عشق همان آب حيات است؛
به تو زندگیِ شادمان میبخشد.
عشق پل ميان زمان و جاودانگی است.
"اوشو"
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو خبر نداشتی خدا هم خبر نداشت...
#دکتر_عزیزی
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخش زیادی از احساسات ما آدما، از راه ژنهای سیستم عصبیمون به آدمهای هزاران سال پیش وصل شده. حالا چرا اجداد ما با صدای پرندهها آرامش میگرفتن؟ چرا مثلا صدای گاو و گوسفندا نه؟!
دلیلش اینه که انسانهای هزاران سال پیش، مجبور بودن به شدت مراقب اطراف باشن تا از حیوانات شکارچی و وحشی در امان بمونن.
و دقیقا همینجاست که صدای پرندهها اهمیت پیدا میکنه؛ پرندهها فقط زمانی آواز میخونن که در امنیت باشن و به عبارتی وقتی صدای آواز پرندهها میاد، معنیش اینه که همه چیز امن و امانه و خطری این اطراف نیست.
علاوه بر اون پژوهشگران تصور میکنن که فرکانسهای خاصی از آواز پرندهها برای مغز آرامبخشه. طبق تحقیقی که سال ۲۰۲۲ انجام شده، آواز پرندهها میتونه علائم اضطراب و افسردگی رو کاهش بده.
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۹
سرم گیج می رفت زانوهاموبغل کردم ناخونامومی جویدم بدنم می لرزید
جلو اومددستامواز دهنم بیرون آوردپاشو شام سردشد
سیرم نمیخورم
چشمام تارمیشدسرم گیج میرفت دستمو گرفتم جلوی دهنم اونم منتظرسرپاایستاده بودمیخواست چیزی بگه که
یهو بالا آوردم سریع سطل آشغال کنارتختموگرفت جلوی دهنم باناراحتی گفت:چت شده حالت بده؟
چشمام پراشک بودتارمی دیدم باتعجب واخم به من نگاه کرد زیرلب چیزی گفت که منم شنیدم آه دستم بشکنه..
الهی آمین..بلدنیست معذرت خواهی کنه لندهور سرشو تکان دادنمی دونم واقعا ناراحت شدیانه دوباره حالم بدشدسریع خودموبه حمام رسوندم وحسابی بالاآوردم
بالاسرم ایستاده بودبی حال نشستم کف حمام دستام شل زمین
جلوآمدوگفت پاشوبایدبریم وای داره چکار می کنه داره منو می ندازه بیرون؟
باصدای ضعیف گفتم:داری منومیندازی بیرون؟غلط ...غلط کردم..تورو خدابیرونم نکن.
باناراحتی نگاهم کردچی میگی تو؟بیرون کدومه دارم می برمت دکترخیالم راحت شد نه دکتر نمیخوام خوبم.
باز روحرف من حرف زدی؟
بغض گلوموچنگ میزدحتی ازکارشم پشیمون نیست ازجام بلندشدم باقدمهای
آهسته راه می رفتم به پله هاکه رسیدم سرم گیج رفت همونجانشستم آیدین
متعجب پرسیدچی شد چرانشستی؟
سرم گیج میره نمیتونم.به بیمارستان که رسیدیم دکتربعداز معاینه کلی داروآمپول
برام نوشت پرستارقبل ازاینکه سرممووصل کنه دوتاآمپول آماده کردنگاه لرزونمو به آیدین دوختم باناله گفتم:نه آمپول نه
پرستارم باکمال بی رحمی اولی وزدکه جیغ بلندی زدم وپاهاموتکان می دادم انگار جیغای من برای پرستارعادی بود سرم و برام زدورفت.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شانس چیست؟
شانس همان کار مثبتی هست، که تو در طبیعت انجام دادی و طبیعت به تو، یک کار خوب یا یک انرژی مثبت بدهکار است و باید به تو، یک سود بدهد یا یک انرژی مثبت برساند.
چند راه بازگشت انرژی:
از نظر سنتی:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
از نظر بودا:
قانون 'کارما' یعنی هر چیزی کار ماست و به ما بر میگردد.
از نظر متافیزیک:
انرژی در طبیعت از بین نمیرود. وقتی انرژیای رها میکنی حالتش عوض میشود و بر میگردد . مثبت باشید ،زمانی را در طبیعت سپری کنید،سکوت کردن را یاد بگیرید، خبرچینی نکنید، محبت کردن را فراموش نکنید❤️
🛖@kolbehAramsh🌱
ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮﺍﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد
زندگی کن
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ ..
رونق عمر جهان، چندصباحی گذراست
قصه بودن ما
برگی از دفتر افسانه ای یِ، راز بقاست
دل اگر می شکند
گل اگر می میرد
و اگر باغ بخود رنگ خزان می گیرد
همه هشدار به توست؛
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ ..
زندگی کوچ همین چلچله هاست
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ..
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ..
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبحتون زیبا
☕️امروزتان سرشاراز
🌸لبخند شیرین
☕️روزتان پر از شادی
🌸روزتان پراز خبرهای عالی
☕️روزتان پراز موفقیت
🌸روزتان پراز پیشرفت درکار
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۷۰
بعدازچندساعت به خونه برگشتیم
بین مسیرهردوسکوت کرده بودیم منکه حرفی نداشتم بااین بزنم بابی حالی از پله هابالارفتم بدون اینکه پالتومو دربیارم درازکشیدم آیدین پشت سرم بود
آیدا....
جوابی ندادم
آیدااااا....
جوابی ندادم ...دوست نداشتم صداشوبشنوم سنگینیشوروتخت کنارم احساس کردم ازش متنفرم کاش خفه شه کاش بمیره..
باعصبانیت گفت:
مگه صدات نمیکنم؟پاشو یه چیزی بخور ظهرم چیزی نخوردی
بااخم برگشتم طرفش ولم کن نمیخورم اصلن...اصلن میخوام بمیرم دوباره صورتم خیس شدمیخوام بمیرم برم پیش باباومامانم سرموفروکردم تومتکاوزارزدم صدای پاشوشنیدم که از اتاق رفت بیرون بعدازکلی زارزدن پالتوموکندم وخوابیدم نصف شب ازشدت تشنگی بیدارشدم گلوم خشک بودبه سختی ازتخت پایین اومدم رفتم بیرون برق راهروروشن کردم باترس اطرافونگاه کردم از پله هاپایین
رفتم برق آشپزخونه رو روشن کردم به طرف یخچال رفتم داشتم شیشه ی آب وبیرون میاوردم که صدایی شنیدم چیزی می خوای؟
ازترس چنان جیغی زدم که نگو شیشه ازدستم افتادوشکست آیدین بود..
به سرعت به طرفم اومدنترس منم..آیدا...آیدااا
ولی من جیغ می زدم..صدای آرام آیدین پیچیدنترس عزیزم منم آروم باش.
لبام میلرزیدباصدای لرزان گفتم ت..ت..ترسیدم ...امروز ازهمون اول صبح منوکشتی تا آخرشب مگه چکارت کردم؟
وای خدا چقدرتب داری خدایا چکار کنم؟
کمکم کردروی صندلی نشستم بطری دیگه ای ازیخچال بیرون آوردخالی کردتولیوان گذاشت جلوی لبم بیایکم آب بخور...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی قشنگترین جای زندگی کجاست؟
اونجاست که به دلت فرصت میدی !
بهش این جرئتو میدی که دوباره
به زندگی اعتماد کنه ،
بدیارو فراموش کنه
دوباره منتظر یه اتفاق ناگهانی
خوب باشه ؛
منتظر یه آدم تازه بهش فرصت میدی
که گذشته رو با همه بدیاش ببخشه
و بذاره اتفاقات گذشته تو گذشته بمونن
اینجا قشنگ ترین جای زندگیه جایی
که از صفر شروع میکنی جایی که
دوباره متولد میشی ...
🛖@kolbehAramsh🌱
♥️🍃
خود مراقبتی شغلی یعنی :
مدیریت زمان
مرزبندی با همکاران
یادگیری و رشد بیشتر
استراحت بین کار
صرف غذای خوب
ایجاد ارتباطات مثبت
حفظ حریم شخصی
رعایت ادب و احترام متقابل
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۷۱
خیلی تشنم بودآبو یه نفس خوردم.
آیدین چرخی توآشپزخانه زدبعدباجاروخاک اندازبرگشت شیشه هارو جمع کردکمک
کردبه تختم برگشتم موندم توکاراین بشرنه به اینکه منواینقدر زدنه به حالاکه مراقبمه هروقت چشماموبازمی کردم آیدین بالاسرم بودنمی دونم خواب بودم یابیدارآیدین تاصبح ازم پرستاری کردساعت هشت صبح از اتاقم رفت بیرون کمی بعد لباس پوشیده برگشت همینطورکه دکمه ی آستینشومی بست گفت:مدرسه نمیخوادبری به مدرسه زنگ زدم باید برم شرکت یه جلسه ی مهم دارم به معصومه خانوم گفتم برات سوپ درست کنه
چشماش ازبیخوابی قرمزوخمار شده بود چشمموبستم سرموبرگردوندم که
نبینمش پتوورموم کشیدچندثانیه بعدصدای پاشواز روی پله هاشنیدم
بری که الهی برنگردی چون خیلی خسته بودم زودخواب رفتم.
[[ **آیدین**]]
خستم ازدست خودم ازدست خودم کلافم چطورتونستم دست روش بلند کنم برای یه لحظه فراموش کردم که اون یه بچست وبایدشیطنت کنه مجبوربودم ازیه جلسه
ی مهم بگذرم وقتی پشت دراتاق مدیردیدمش بی خیال داشت باپاش روزمین خط می کشیدوقتی منودیدترسوتوصورتش دیدم وقتی فهمیدم چکار کرده به زورجلوی خندموگرفتم کاراش برام جالب بود از کارش خیلی
ناراحت نشدم ولی وقتی نمره هاشو دیدم دیونه شدم این بچه اصلن درس نمیخوندحاضرجوابیش توماشین عقل ازسرم پروندتنها کسی که تاحالا جلوم ایستاد آیدابود..
نمی دونم چی شدکه زدمش ولی خیلی زودپشیمون شدم نمی دونستم که اینقدر بدزدمش منتظرشام شدم تاازاتاقش بیادبیرون وقتی
گفت شام نمی خورم نگرانش شدم نهارم نخورده بودباعجله ازپله هابالا رفتم روتخت پشت به من درازکشیده بودوقتی متوجه حضورم شداز ترس نشست سرجاش
وسلام دادفهمیدم خیلی ترسیده حقم داشت بدزده بودمش....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دانه کبریت را روشن کن
و کف دستت بگذار...
میسوزاند نه؟
ده بار دیگر هم که امتحان کنی
فقط بیشتر میسوزی، همین!
بعضی از چیزها ذاتشان خطرناک است
و هزار سال هم که بگذرد تغییر نمیکنند،
مثل کبریت که می سوزاند،
یا چاقو که تیز است و بُرنده
و هر چقدر هم
در استفاده از آنها احتیاط کنی
یک لحظه بی توجهیات کافیست
تا زخمیات کنند.
راستش بعضی از آدمها
هم اینگونه هستند...
یک بار، دو بار، سه بار که یک نفر را
امتحان کردی و دیدی دلت را سوزاند
و احساست را زخمی کرد
برای همیشه کنارش بگذار…
زیرا فرصت دادن
به آنهایی که ذاتشان خطرناک است
وقت تلف کردن است،
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۷۲
ازعموش درموردترس شبانش پرسیدم ک گفت:آیدابچه بودکه توی یه تصادف پدرومادرشوازدست میده آیداهم توماشین بوده توتاریکی شب ی بچه ی تنهامرگ پدرومادرش ...از اون به بعدازتاریکی وحشت داره.
ازوقتی فهمیدم ازتاریکی وتنهایی می ترسه دراتاقمونبستم تاشاید کمی احساس امنیت کنه درسته هیچ احساسی بهش نداشتم ولی اون یه دختر ضعیف وبی دفاع بودحالاکه قبول کردکنارمن باشه بایدهمه چیزوبراش فراهم کنم هزینه ای که براش کردم که تومدرسش بمونه دربرابرمالو ثروت من چیزی نبود.
[[**آیدا**]]
درددلم تازه شد دهانموبازکردم ازداخل دندونم رفته بودروی گوشتم که خیلی دردداشت دوباره بغض وحشی به گلوم
چنگ زدبه حال بی کسیوبدبختی خودم دوباره زارزدم کارآیدین برام قابل هضم نبودمگه یه شوخی چنین تاوانی داره؟خدا بکشتت بیات عوضی که باعث شدی من
اینجوری بشم ایشالابا آیدین بریدزیر ماشین وله بشیددیگه نمی خوام تواین خونه باشم نمی خوام تواین قفس
طلایی باشم دیگه تحمل ندارم لباساموپوشیدم آرام ازپله
هارفتم پایین معصومه
خانوم از آشپزخونه بیرون آمد سلام خانوم جان حالتون خوبه؟
نگاه نگرانشوبه من دوخت ادامه دادالهی بمیرم براتون دیروزدعواتون شد؟آقاشماروزد؟آخه صدای جیغتون می اومدبیرون ببخشیدخانوم ماهمه پشت دربودیم ولی جرات نداشتیم مداخله کنیم آخه آقااخراجمون میکنه.
لبخندی زورکی به چهری نگرانش زدم
می دونم خودتونو ناراحت نکنیدمهم نیست.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک نقاش وقتی رنگ به تابلو میزنه،
ممکنه خطا کنه
اما برای جبران این اشتباه نمی تونه
رنگ رو از بدنه بوم نقاشی پاک کنه!
مجبور میشه ی لایه رنگ دیگه
به اون اضافه کنه
و از روی اون طرح خودش رو
دوباره نقاشی کنه.
حال و روز ما بی شباهت
به این داستان نیست!
خطا می کنیم
اشتباه می کنیم
شکست می خوریم
شکسته می شویم
اما چیزی نمی تونه این لکه رو
از وجودمون پاک کنه.
باید از نو رنگ بزنیم و روی آن
طرحی دیگر پیاده کنیم.
حتی وقتی می خندیم دیگران نمیدونن
چند لایه زخم زیر این لب ها پنهونه!
🛖@kolbehAramsh🌱