#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۷۰
مـهرانا به من نگاه کن .
نگاهش کردم و گفتم:
انگار منو تو نمیتونیم خوب باشیم، بی دعوا و دغدغه باشیم دِ تو چـرا حالیت
نیس من بهت ....
ادامه حرفم را خوردم
لحظه آخر زل زدم به چشمای ناباور رادین، زیادی قد بلند نبود؟
گــردنمرگ به رگ شد..
نگاش رنگ خاکستـری به خودش گرفت و گفت:
تو به من حس داری؟
تازه فهمیدم چه چرتـی گفتم
خواستم ماست مالی کنم
دستش رو به نشانه سکوت اورد بالا و آروم گف:
میــدونی چیه من معذرت میخـوام
نگاهم شرمنده شد و اون آهسته گفت:
برو بیرون
رادین من... مــ... اه اصلن گندم بـزنن هیچی نگو خب .
ببخشید
نگاهم نگاهش رو نشونه رفت و اون زمزمه سرداد:
پشت این حرفا یه دنـیا حرف هسـت مهـرانا
بغض کردم و آروم گفتم:
مهرانا منظوری نداشت، بیخیال
برگشت و تیشرتش رو با یه حرکت تن زد و گفت:
خسته میشم از تکرار حرف مهرانا ..پس نزار تکرار کنـم که..برو بیرون!
جلو رفتم و رو تختش نشستم
بی توجه بهم نشست و تمام استیک رو خورد خواست سینی رو بلند کنه که بلند شدم و جلو رفتم:
من میبرم
بی این که نگام کنه فقط گفت:اینا وظایف مه لقاست نه تو
خودم خواستم بیارم خـودمم مــیبرم
شونه ای بالا انداخت و بلند شد و روی تخت دراز کشید...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ناراحتی..،ميگن خدا اون بالا هست...
وقتی نا اميدی،
ميگن اميدت به خدا باشه
وقتی مسافری،
ميگن خدا پشت و پناهت
وقتی مظلوم واقع باشی،
ميگن خدا جای حق نشسته
وقتی گرفتاری،ميگن
خدا همه چيو درست ميکنه
وقتی هدفی تو دلت داری
ميگن از تو حرکت از خدا برکت
پس وقتی خدا حواسش به همه
و همه چی هست..ديگه غصه چرا؟
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از این فامیل ها دارید...
#دکتر_سعید_عزیزی
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۷۱
نمیخواست حرف بزنه زور که نبود
سینی به دست از اتاق زدم بیرون طبق معمول خراب کردیم جفتـمون اما این بار من بیــشتر.
سینی رو گذاشتم توآشپزخونه خبـری از کیومهر نبودخواستم برم بالا استراحت کنم باید فکــــری کرد برای رادین اون گناهـی نداره باید کمکش کنم اینو کیومهر ازم خواسته کسی که حق برادریش رو بهم ثابت کرده!
صبح بعد از شستن صورتم فقط قصد اتاق رادین رو داشتم فقط...
دو تقه به در اتاقش زدم منتظر موندم دوباره تقه ای زدم خبـــری نبود
خواستم برم پایین که در رو باز کرد با دیدن رادین که تیشرتش رو برعکس پوشیده بود هم خندم گرفته بود هم خوشم اومده بود
این مرد با غیرت بیگانه نبــود
صبح بخیر
خمیازه ای کشید و گفت:
خب صب بخیر
برنامه ات چیه؟
چشماش یکم گشاد شد و گفت:
چیزی شده؟
نه فقط دلم میخواست ورزش کنم با وسیله های کنار استخــر اما کارایی هاشون رو بلد نیستم بهت احتیاج دارم
هوفی کرد و گفت:
میشه قبل احتیاجت یکم نون سق بزنیم؟آروم لپمو از داخل گاز گرفتم و خندیدم:
سر میز میبینمتو با یه چشمک ریز اون رو تو بهت رها کردم اما لحظه آخر لب باز کرد:
چه نخـی ام میده میدونه ما سالم نیستیما اما نخ میده.
خودش حس داره فقط!
سوختم اما خودم رو زدم به نشنیدن و نفهمــی!فقط فاصله گرفتم ...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر جانم🤍
وقتی سایه ت رو سرم باشه دلم خوشبخته
تو دعات پشت سرم باشه خیالم تخته
.
روزت مبارک بابا✨
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ:
ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت:
به این دو کاسه نگاه کنید.
اولی از طلا درست شده است و درونش
سم است و دومی کاسهای گلی است
و درونش آب گوارا است،
شما از کدام کاسه مینوشید؟
شاگردان یکصدا جواب دادند:
از کاسه گلی.
استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسهها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍیتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
به یاد داشته باشید که :
سختیها، محبت الهی اند ،
زیرا که انسان،
پشت درهای بسته
به فکر ساختن کلید میفتد..
درهای رحمت
به رویت باز می شوند
اگر کلید بندگی
در دستانت باشد
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکثر تعارفات و تشکرهای انرژی منفی داره،یاد بگیرید مثبت تشکر کنید و حرف بزنین
.
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۷۲
سرمیز فقط من بودم که زیر چشمی بهش خیره بودم رادین تندیس زیبایی بود من هر لحظه بیشتر به این موضوع اعتراف میکنم و برام جالبه چرا مثل بقیه دخترا غش و ضعف نمـیرم بـراش...
شاید چون میدونم اون حسی به زن جماعت نداره و از زن ها فاصله میگیره واسه همین دلم براش نمیره.
صندلی بغلم عقب کشیده شد و من چرخیدم با دیدن کیومهر لبخند زدم و اون خندید..
رادین بی تفاوت فقط میخـورد، حتی نگاهی خرج ما نمیکرد
کیومهر با لبخند گفت:
دختر امیدوارم دفعه بعد که اومدم ایران تو خونوادت رو پیدا کرده باشی و از این مهلکه خالص شده باشــی..
رادین اما اینـبار پوزخند زد این مرد زیر ذربین من بود و تـمام..
کیومهر شروع کرد به خوردن
رادین صندلیشو با ی هول ریز عقب کشید و بلند شد
و رو به من دقیقا زل زد تو چشمام و گفت:پایین منتظرتم و رفت
کیومهر متعجب جرعه ای شیر خورد و گفت:
کجا به سلامتی؟
میخوام باهاش ورزش کنم
تک خنده ای کرد و قدردان نگاهم کرد:
ممنونم رفیــق
لبخندی پر مهر به کیـــومهر زدم
مه لقا از آشپزخونه خارج شد و گفت:
خانم جان صبح بخــیر من قرمه سبزی رو بار گذاشتـم
وای مه لقا اصلن یادم رفت بیام کمکت
اشکال نداره خانم همون جوری که دستور دادین درست کردم
کیومهر ابروش بالا رفت و گفت:
فکر کنم آشپزی چیزی بودیا...
ادامه دارد....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به عقیده خیام؛
هر کس که در این دنیا بتواند
شاد زندگی کند
و از زندگیاش لذت ببرد،
بهطور حتم بعد از مرگش نیز
در بهشت خواهد بود...
زیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد
به طور طبیعی نه به کسی ظلم میکند
و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد.
پس دنیا و آخرتش
برای او بهشت خواهد بود.
بنابراین نباید زندگی را به خود
سخت گرفت و
به خود وعده فردایی بهتر داد.
گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک آلوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
كارهایی هست ...
كه دیگران هم می توانند انجام دهند
آن را انجام نده ...
حرفهایی هست ...
كه دیگران هم می توانند بزنند
آن را بیان نكن ...
و چیزهایی هست ...
كه دیگران هم می توانند بنویسند
آن را ننویس ...
كاری را بكن ...
كه فقط تو می توانی انجامش بدهی
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۷۳
تک خنده ای کردم و گفتم:
بزار بخوری بعد تعریف کن
حرفم تموم شد که گوشی کیومهر زنگ خورد و اون باذوق از رو میز برداشتش و اتصال رو زد:سلام عزیز دل بابا. خوبی؟لبخندی زدم،بلند شدم و کیومهر و با پسرش تنهاگذاشتم و پیـش به سوی رادین
به طرف در و بعد هم پله های استخر و سالن ورزش رفت.وارد که شدم دیدم رادین رو تردمیل داره میدوئه
از دور نگاش میکردم غافل از این که اون تو آینه داره منو نگاه میکنه
دور تا دور سالن آیینه بود
صدای گیراش بلند شد:
لباس تنمه دیگه چی رو چهار چشمـی دید میزنی؟
دستپاچه جلو رفتم و گفتم:
خودشیفته
بپیچ بینم تا استادت خودی نشون بده :
رادین خندید و گفت :
اگه مقامی تو این کشور داشتم حتـما لقب تو دلقک میذاشتــم.تو زیادی شادی...
شونه از بالا انداختم و گفتم:
کســی چه میدونه شاید تو زندگی گذشتم کلـی غصه داشتم و خدا خواسته چند شبایی شاد باشم، گناهه!
چشماش سرد اما مهربون شد و دستشو دراز کرد و لپمو کشید و گفت:
نه، گناه نیست
سرعت تردمیل رو پایین آورد و ازش به صورت کامال حرفه ای اومد پایین و با ابرو اشاره زد برم روش
نفسم رو فوت کردم و صداش بلند شد:
اول هر دو پاتو دو طرفش بزار، آروم اولین پاتو بزار روش و قدم بردار...
کاری که گفت رو انجام دادم راحت بود قدم میزدم و رادین کم کم سرعتش رو زیاد میـکرد و من یکم حالت دویدن گرفتم.
چرا باشگاه نمیری؟
نمیتونم خونه ام باشم؟
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱