eitaa logo
کلبه آرامش
15.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
شادی، حماقت نیست شادی نیاز روان آدمیست شاد بودن می‌تواند سلامتیتان را ارتقا دهد وسلامتی چیزی است که فرصتهای بسیاری را در زندگی سر راهتان قرار می‌دهد. برای شاد بودن بدنبال دلیل نباش ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در زندگی، همیشه افرادی هستند که درک درستی از موقعیت‌ها و احساسات ما ندارند. نباید انرژی خود را صرف توضیح دادن به کسانی کنیم که لیاقت فهمیدن و قدردانی از حقیقت را ندارند. ارزش وقت و تلاش ما را فقط کسانی دارند که واقعاً به دنبال درک ما هستند و اهمیت می‌دهند. انتخاب اینکه به چه کسی و چطور توضیح دهیم، نشان‌دهندهٔ خرد و بصیرت ماست. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ رو به کیومهر گفتم: زودتر بیا تروخدا باز ببینمت... کیومهر زمزمه کرد: اگه اومدم نبودی از رادین آدرس میگیرم و میام میبینمت حتما این پنبه رو از گوشت بیرون که دست از سرت بردارم. لبــخند تلخی به این برادرانه زدم ... ممنون! کیومهر دسته چمدون رو گرفت و فشار داد با تردید جلو رفت و رادین رو بغل کرد. رادین اما اول محکم پلک زد و بعد با حیرت دست به پشت کیومهر کشید و گفت: دورادور هوای کیومرث رو دارم خبری شــــد در جریانـــی... کیومهر از بغل رادین بیرون اومد و گفت:- حواست به مردم شهرمون باشه،اگر بفهمن تو آدم عادی نیستی، راحتت نمیزارن.. چشمام گشاد شد و رادین چشم بست و سر به زیر انداخت‌کیومهر خودش خواست فرودگاه نریم دم در ازمون خدافظـی کرد، که گوشی رادین زنگ خورد و بعد قطع کردن رو به کیومهر کرد: سامره کیهان رسیده میرسونمت، از اونطرفم اون رو بیارم عمارت کیومهر ابرویی بالا انداخت مه لقا بدرقه نیومد و فقط بغ کرد و چپید تو آشپزخونه کیومهر با تمام جذبه اش خیلی روح لطیف و شوخی داشت. رادین رفت لباس بپوشه کیومهر وایستاد و برگشت طرفم:بی دلیل تو این عمارت نیوفتادی دختر، اومدی که همه چی عوض شه زیادی صورتت آرامشه محضه! سکوتت دنیای از خواهرانه هاس دمت گرم این بار بی صدا اشکام سرازیر شدجلوشون رو گرفتم رادین با تیپ اسپرت از عمارت زد بیرون چرخی زد:چطورم.؟ لبخند زدم: عالی ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طلبت چیست بگو؟ گفتم ای مرشد میخانه ی عشق دو سه پیمانه مرا مهمان کن احتیاجم همه مستی است،دلم پرخون است تو بیا بر دل یک عاشق زار یک نفس،احسان کن پاسخم داد،بهای طلبت بسیار است در ازای دو سه پیمانه می کهنه ی ناب که تو را مست کند تا دل شب چه برایم داری؟ کیسه ای زر دادم پیر زرهای مرا برگرداند گفت این مستی و شیدایی و عشق به زر اینجا ندهند ار چه هزاران باشد سینه ات را بشکاف ودلت را به بهای می میخانه بده گر که عاشق شدی ومست شدن شیوه ی توست بایدت دل بدهی سینه را چاک زدم و دل پر تپش و پر خون را در ازای شبی از عشق تو بی خویش شدن،بخشیدم 👈 از سوگل مشایخی 📚 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر می‌خواین رویاهای بزرگ رو نابود کنید؛ به یک آدم که ذهن کوچیکی داره در مورد این رویا بگید؛ خدا در زندگی‌تون یک سری چیزهای فوق‌العاده نشونتون داده؛ که از نظر شما محشر بودن؛ بعد رفتید پیش دوستتون یا اعضای خانواده‌تون؛ و در موردش با اونا صحبت کردین؛ اما اونا شما رو دلسرد کردن؛ می‌دونین چرا دلسردتون کردن؟ چون نمی‌تونستن درکتون کنن؛ می‌دونین چرا نمی‌تونستن درکتون کنن؟ چون خدا این اتفاقات رو‌ به اون‌ها نشون نداد؛ به شما نشون داده؛ رویاهاتون واقعی هستند🦢🌸 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ چشمکی زد و همراه کیومهر نزدیک ماشین شد و ریموت رو زد کیومهر جلوی چشمم سوار ماشین رادین شد رفت... و صدای ریختن آب روی سنگ فرش باغ، از در ورودی خونه توسط مه لقا.برو به سلامت به حموم احتیاج داشتم و لباس های فرم خدمتکاری از حموم که خارج شدم لباس فرمی که مه لقا بهم داد رو پوشیدم و موهام رو بعد از سشوار محکم بستم یکم کرم و ریمل زدم نمیدونم چرا دلم نمیخواست جلوی سامره بد به نظر بیام همه چیز مرتب بود با زدن یکم عطر از اتاق خارج شدم بعد از طی کردن این همه پله موفق شدم به آشپزخونه و مه لقا برسم مه لقا بادیدنم لبخندی زد و گفت: ماشاالله چقدر سرمه ای بهت میاد دختربزار یکم اسپند برات دود...حرفش به آخر نرسید که صدای در پارکینگ بلند شد و مه لقا سریع :دستی به موهای بافته شدش کشید و گفت: بریم دم در برای بدرقه همراه با مه لقا به طرف در رفتیم ،قلبم تو دهنم میکوبید خدا که با یه دختر زشت و بدترکیب رو به رو شم خندم گرفته بود یزید بودم انگار، بنده خدا بدی بهم نکرده بود. در باز شد و اول خانمی وارد شد قد بلند جوری که گردنت میشکست نگاش میکردی، خاک تو گورت نشه رادین زرافه اوردی برای ما؟جلو اومد ومهربون اول با مه لقا و بعد با من دست داد و به من نگاه کردو گفت: خدمه جدیدی؟ -بله،خوش اومدین. سامره لبخند زد و گفت: دختر چقدر خوشگـلی چشمام یکم گرد شد اما سریع گفتم: ممنون جلو رفت و بعد ورود پسری غــریبه که بادیدنش جذب رنگ چشماش شدم، عسل خالی بود... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
خیلی خوب است که آدمی اهلِ گذشت باشد، ببخشد، عبور کند، گاهی ندیده بگیرد، گه‌گُداری هم به رو نیاورد گویی که اصلا نشنیده و نفهمیده در حالی که هم شنیده و هم فهمیده است جای تحسین دارد که آدم به آن درجه از محبت برسد که بزرگواری کند در برابر ناخالصی‌های آدمِ زندگی‌اش بله این‌ ویژگی‌ها خیلی خوب‌اند برای داشتن اما دربرابرِ کسی که این‌ها را می‌فهمد و سپاسگزار است...🦢 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
«نه؛ این راهش نیست...» زندگی را که نمیتوان پیش‌بینی کرد. حتی اگر به شما این مجال را هم داد، لطفا این کار را نکنید؛ ضرر می‌کنید! به نظرم این شیوه و رسم روزگار است تا آنچه برای آینده سرِهم کرده‌ای و برایش در حال تلاشی را از زیر زبانت بیرون کشد تا در زمان و مکانی مناسب ورق را کاملا به نفع آنچه خودش می‌خواهد برگرداند، که معمولا هم با خواسته‌ات همخوانی نخواهد داشت. چقدر این رسم به دور از ادب است! اگر ما به روزگار چیزی گفته‌ایم یا با او درد و دل کرده‌ایم از سر اعتماد بود، نه اینکه کوزه ها بشکند بر سرِ ما بخاطر آنچه که ذوقش را داریم ... [نیما بحریه] ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
صبحت بہ عشق❤️ ‍ ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ ... ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ❤️ عشق خواستن بے حد و مرز...... عشق  محبت بے ادعا.... صبحتان پر از عشق مهربانی امروز و هر روزت سرشار از نور الاهی ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ جلو اومد و با مه لقا رو بوسی کرد و گفت: چطوری مه لقا جون، دلم لک زده واسه دستپختت.. انگار زیاد اینجا رفت و آمد داشتن. به من که رسید دست دراز کرد مُردد ایستادم که خندید و دستش رو کشید عقب و گفت: معذرت میخوام خانم اخـــمو لبخندی زدم و سریع گفتم: منو ببخشید چه حرفیه،خیلی خوشم اومد ازت و به طرف خواهرش که به سمت مبل ها میرفت قدم برداشت و در نهایت رادین. با دیدنم دور از چشم زمزمه کرد:میدونستم این همه با این لباسا بامزه میشی زودتر میگفتم خدمه باشی لبخــندی زدم و گفتم: خوش اومدید آقا رادین لبخند خاصی زد/ جوری که یه طرف لبش کش اومــد و چشمک ریزی زد. رادین به طرف سامره رفت منم گیج وایستادم که مه لقا به طرف آشپزخونه به راه افتاد فکر کنم باید دنبالش برم خندم گرفته بود هیچی نمیدونستم، خدا بگم چیکارشون نکنه اینــطوری منو تو باتلاق ول کردن با مه لقا که وارد آشپزخونه شدیم. دیدم سریع کیک های فنجونی رو از فر در اورد چشمام گرد شد و گفتم: ای کلک کی پختی؟ خندید و گفت: حموم رفتی شروع کردم نچ نچی کردم و گفتم: چقدر هوای اینارو داری! آقا سفارش کرده، الانم بیا این قهوه و کیک رو ببرهمون جاهم وایستید.. ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
خانمی به دکتر گفت:  نمیدانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت میدانم. دکتر گفت: باید ۵ نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.  به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم. خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.  خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست، نه افسوس بابت نداشته ها. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ چــشم بانو مه لقا لبخندی زدو گفت: ببخشید خانم جان شوخی کردم ،میبرم بده سینی رو ازش گرفتم و به سالن برگشتم اول جلوی رادین گرفتم که برداشت بعدم سامره که بالبخند تشکر کرد و در نهایت عسل خان خخخخ چه اسمی عسل خان حواسم نبود که دارم برا خودم لبخند میزنم دس دراز کرد برداره که پرسید: ببخشید لیدی به چی میخندین؟ چشمام گشاد شد باز گند زدم: هیـ...هیچی بفرمایید کیک و فنجون قهوه اش رو برداشت و زل زد بهم تشکر کرد نگاهاش خنده دار بود انگار داشت کارتون میدید.: کنار ایستادم سامره دست رادین رو گرفت و گفت: کاش تو عمارتت میموندم دلم لک زده برا اینجا رادین به زور لبخند زد و گفت: میدونی که اگر رقبای بابات بفهمن براش بد میشه درست نیست سامره آهی ازافسوس کشید و رو به داداشش گفت: به بابام زنگ زدی؟بابام؟؟ داداشش نبود! وا آره گفتم ما پروازمون یک ساعت تاخیر داره دیر میشنیم. گفتی نیـاد دنبالمون؟؟ پسره نگاه تمسخر آمیزی به سامره کرد و گفت: آخه آی کیو بره ببینه ما کجاییم؟ معلومه که پیچوندمش. رادین لب باز کرد: برای شام بمونید صدای سامره بلند شد: وای عزیزم موافقـم.. عسل خان سریع گف: ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱