#تلنگر 💫
در این زندگی ازهمه چیز می توان چشم پوشید. چشم پوشیدن، فریبنده ترین طریقِ از دست دادن است، همه چیزمگر یک چیز.
آنچه می خواهم به شما بگویم، گفته ی مادربزرگم است..
زنی بود روستایی، تنها زن باسواد دهکده اش. درتمام عمر بدبختی به سرش باریده بود. یک روز ازاو پرسیدم مامان بزرگ چه چیزی در زندگی از همه مهم تر است؟ جوابش را فراموش نکرده ام؛
فقط یک چیز در زندگی به حساب می آید آن نشاط است.
هیچ وقت اجازه نده کسی آن را از تو بگیرد...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
اگر نمی توانی مدادی باشی که
خوشبختی یک نفر را بنویسی
پس حداقل سعی کن پاک کنی
باشی که غم کسی را پاک کنی !
زندگی هنر نقاشی بدون پاک کن است . پس طوری زندگی کن که حسرت داشتن پاک کن را نخوری !
در مقابل سختی ها همچون جزیره اى باش که دریا هم با تمام عظمت و قدرت نمى تواند سر او را زیر آب کند!
آدم های بزرگ قامتشان بلندتر نیست
خانه شان بزرگ تر نیست
ثروتشان بیشتر نیست
آنها قلبی وسیع و نگاهی مرتفع دارند...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت101
تماس قطع شد همین دو جمله تمام حرفش بود اصال نتونستم
بفهمم با کی بودمنظورش چی بود، بی خیال کمی برای خودم آب
پرتغال ریختم و خوردم رو به چاووش گفتم:
-میشه از سر میز بلند شم؟
لبخند پهنی زد و گفت:
-سیر شدی؟
دوس داشتم بگم پ ن پ هنوز گشنمه اماروم نمیشه کوفت کنم لبخنده نصفه نیمه ای زدم و گفتم:
-مسلما وقتی کسی قصد داره از سرمیز بلند شه یعنی سیر شده
چاووش خان...
لبخندپهنش به یه لبخند دلنشین تبدیل شد و زمزمه کرد:
-نوش جانت.
تقریبا موهاش سفید بود اما مشخص بود که سنی نداره زیادی جذاب
بود هیکل بی نقصی داشت.
بلند شدم رو به رادین گفتم:
-امری نیست آقا؟رادین هم لبخند زد و گفت:
-نه، میتونی به کارت برسی..
چشم غره ی جانانه ای بهش رفتم و از پشت میز خارج شدم.کامل وارد
آشپزخونه نشده بودم که صدای سامره بلند شد:
-این همه دختر برات جوون میدادن اون سر دنیا حتـی بعضیاشون که
ایرانن االن که فهمیدن برگشتی دارن سگ دو میزنن برای مهمونی آخر
هفته بعد تو لنگ صبحونه خوردن با خدمه خونه ماکانی؟
خیلی دلم میخواست ببینم چاووش یا رادین چی میگن، لحن سامره بد
نبود حق داشت اخه کی به یه کلفت گیر میده..
انتظارام زیاد طول نکشید که صدای چاووش بلند شد:
-از چشم بعضی ها میشه فهمید که با بقیه یه زمین و آسمون
فرقشونه.
پلکم رو محکم بستم و حرکت کردم طرف مه لقا:
-کاری هست من انجام بدم ؟
-نه عزیزم ناهار اقا گفت از بیرون سفارش میده.
هوووف کشیدم و گفتم.......
ادامه دارد........
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#یادمون_باشه
🌺🍃تصویر زندگیمون، همون چیزیه که با قلم افکارمون ترسیم میکنیم.
اگر نقصی توی تصویر زندگیمون میبینیم،
بهتره با پاکنی از جنس انرژی و اندیشه مثبت
اون رو پاک کنیم
و مجددا با قلم افکارمون
شروع به طراحی و رفع اون نقص کنیم.
🌺 #یادمون_باشه
که بزرگترین مسائل رو آدمها
خودشون با طرز فکر و دیدشون نسبت به دنیای اطراف میسازن.
پس بهتره عدسی و لنز دوربین فکرمون رو
با دستمالی از جنس محبت و عاطفه و عشق و بخشش، پاک کنیم
تا عکس زندگیمون شفافتر و زیباتر بیفته...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۰۲
وای ناهارم می مونن؟
هنوز مه لقا جواب نداده بود که صدای شخصی از پشت سرم بلند شد:
دوس نداری بمونیم؟
چشمام گشاد شد و محکم لب پایینم رو گاز گر فتم و آهسته به طرف چاووش برگشتم با دیدنش رنگم پریدو گفتم:
بخدا منظوری نداشتم
ببخشیدخندید و آروم گفت:
رنگ و روش و ببین، با مکث ادامه داد خب حالا نشنیده میگیرم حرفت رولبخندی زدم که لب باز کرد
نیشت رو ببند دختر
رو به مه لقا گفت:
قربون دستت دختر یه چایی بهم میدی؟
مه لقا سریع چشم گفت و استکان به دست رفت سمت کتری
نگاهم رو از چاووش گرفتم و از آشپزخونه خارج شدم
میز صبونه رو جمع کردم سامره همچنان فک میزد و رادین به قصد کشت به من نگاه میکرد
خندم گرفته بود همه چیزو از چشم من میدید میز که جمع شد از رادین خواستم برم اتاقم و تا ناهار بیرون نیام که صدای اعتراض چاووش بلند شد:
چی چی رو تا ناهار نیای پایین، برو نیم ساعت استراحت کن میام بالا صدات میکنم میخوایم بریم تو باغ عمارت گیتار بزنیم صفا نیست تو نباشی
چشمام گرد شد این بار صدای اعتراض رادین:
جوک میگی چاووش چی کار به خدمه من داری بابا ولش کن.
همین که گفتم.
سامره به رادین نگاه کرد و گفت:
بعضی وقتا نمیشناسمش.منظورش چاووش بودواقعا عجیب ترین آدمی بود که تو این مدت دیدم..!
البته اگررادین و فاکتور بگیریم
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
از امروز با خودت تمرین کن:🥰🌱
- ۱۵ دقیقه چیزهای خوبی که داری رو به خودت یادآوری کن و بابتشون شکرگزاری کن!
- ورزش کن، حتی اگه نمیتونی ورزش حرفهای بکنی یکم پیادهروی کن؛ سعی کن صاف بشینی، گردنتو مستقیم نگه داری،
شونه هات رو به عقب باشه!
- برای خودت یک کتاب رو انتخاب کن و به خودت قول بده توی این ماه باید تمومش کنی!
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
سه قانون طلایی در زندگی :
کسی راکه به شما
یاری میرساند ،فراموش نکنید
نسبت به کسی که شما را
دوست دارد ،کینه نورزید
به کسی که شما
راباور دارد خیانت نکنید
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۰۳
به اتاقم که رسیدم اولین کاری که کردم دکمه ی یقه ی لباس فرم رو باز کردم و نفس عمیقـی کشیدم اون پایین واقعا معذب بودم مخصوصا که مدام باید به رادین میگفتم آقا
میترسیدم سوتی بدم
رو تخت لم داده بودم و زل زده بودم به دیوار و نگام رو عکسی بود که با کیومهر چند روز قبل رفتنش انداختم
ازش خواستم باهم عکس بگیریم که وقتی رفت حداقل یه یادگاری ازش بمونه.عکسی که من و کیومهر با لبخند به لنز دوربین گوشیش نگاه میکنیم و اون بهترین سلفـــی برای ما خاطره شد.
هنوز هیچی نشده دلم براش تنگ شده.با خودم تو ذهنم در حال وراجی بودم که در اتاقم توسط شخصی باز شد و چاووش از لای در گفت:
بیام تو؟
پسره ی سیریش تو بودا بعد میگه بیام تو...رو تخت نشستم و گفتم:
بفــرمایید..:
وارد شد و با لبخند به اتاق نگاه کرد و کنارم رو تخت نشست و گفت:
قبل از این که ماکان آب پاکی رو دست خواهرزادم بریزه اتاقش اینجا بود.
به نیم رخ چاووش خیره شدم، پس
سامره اینجا اقامت داشته..حرفی نزدم، من الان فقط خدمــه بودم
نمیای پایین؟
باز نگاش کردم و گفتم:
میشه من نیام لطفاا؟
چاووش چشم چرخوند و به عکس منو کیومهر خیره شد و گفت:
خیلی صمیمی به نظـر میرسید.
چشـــمام تا آخرین حد ممکن گشاد شد خدای من الان میگه عکس من با برادر کسی که براش کار میکنم رو دیوار اتاق چی میخواد
که خوشبختانه بی حرف بلند شد و به طرف در رفت اما لحظه آخر با تحکم گفت:
پایین باش زودتـــر
در که بسته شد زمزمه کردم:
عجیب ترین موجود این روزامی چاووش
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
🍂غمگین مباش اگر فقیر هستی ...
غیر از توکسانی هستند که
به خاطر قرض در زندانند ...
اگر تو وسیله نقلیه نداری ...
کسانی هستند که پا ندارند ...
اگر تو از دردهایت نالانی ...
کسانی هستند که سالهاست
از نبود خانواده ای خوب
در رنج هستند ..
اگر تو فرزند یا کسی را
از دست داده ای ..
کسانی هستند که خانواده ای را
کامل در یک حادثه از دست داده اند ...
درد دیگران را ببین
تا درد خود را فراموش کنی ...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
🖍 برای موفقیت در کارها باید به این موارد دقت کرد:
🌸 1- سادگی:
تمرکز بر مراحل کوچک، ساده و قابل کنترل به جای پیچیده کردن امور
🌸 2- خوش بینی:
متمرکز کردن انرژی و توجه به راه حل، نه به مساله
🌸 3- شکیبایی:
تجربه کردن کامل و آگاهانه مسیر سفر به جای شتاب برای رسیدن به نتیجه ای خاص
🌸 4- اعتماد:
اعتماد به زندگی با پنداشتن آن
به عنوان طرحی برای رشد و رسیدن به کمال
🌸 5- رشد:
نگریستن به زندگی به عنوان کلاسی که در آن از تجارب برای شتاب دادن به تغییر استفاده میشود
🌸 6- خدمت به هم نوعان:
تمرکز بیشتر بر این موضوع که چگونه به جای غرق شدن در دیدگاه شغلی و تلاش برای موفقیت خود، از کسانی که نیازمند کمک هستند بیشتر حمایت کرد
🌸 7- عمل:
تعهد به حضور در موقعیت هایی که زندگی آن را مهیا میکند
🌸 8- ایمان:
اشتیاق به بهره گیری از فرصتها و پیش رفتن بدون در نظر گرفتن نتیجه
🌸 9- کشش:
افزایش توانایی جذب کمک ها از طریق حفظ حالت ذهنی مطلوب
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۰۴
دستی به پیرهنم کشیدم و شالم رو مرتب کردمو یکمم کرم مرطوب به دستام زدم و از اتاق خارج شدم
وقتی به طبقه پایین رسیدم مه لقا داشت میز صبحونه رو تمیز میکـرد:
رفتن تو باغ عزیزم و به در ورودی اشاره کرد.سری تکون دادم و از عمارت خارج شدم
هوای صبح آفتابی و خوب بود ،وگرنه که آذر شروع سرماست...
از دور دیدمشون تو آلاچیق نشسته بودن جلو رفتم و نگاهشون متوجه من شد رو به رادین گفتم:
اجازه هست آقا؟
رادین لبخند زد و سری تکون داد
با فاصله کنار چاووش نشستم و اون گیتار به دست به من نگاه کرد و گفت:
چی بخونم؟
دستپاچه گفتم:
حتما من باید نظربدم؟
سامره دهن باز کرد که چاووش سریع وسط حرف نگفته اش پرید و گفت:
آره حتما باید تو نظر بدی!
چشمام رو محکم بستم و تو دلم از خدا کمک خواستم..
لب باز کردم:
آهنگای رضا بهرام رو گوش میدین؟چاووش لبـخند زد و صدای سامره که دو دست رو به روی من بود بلند شد:
چاووش یکی از طرفدارای کنسرت های رضا بهرامه،شیفته اشه
چاووش شروع کرد به خوندن که الحق صداش عالی بود...
یکی دوتا آهنگ از رضا بهرام که خوند گیتارو داد دست رادین
رادین هم شروع کرد به خوندن آهنگ دل رضـا بهرام:
حکـــــم دل است، که مشکل استبین من و تو...حـــکم دل است،
که فاصله است...بین من و تو...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
🌼🤍
📗#داستان_آموزنده
روزی باد به آفتاب گفت:
من از تو قوی ترم.
آفتاب گفت: چگونه؟
باد گفت آن پیرمرد را میبینی
که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم
من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به
صورت گردبادی هولناک شروع به
وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر
میشد پیرمرد کت را محکم تر
به خود می پیچید...
سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت
بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که
پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش
را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.
در ان هنگام آفتاب به باد گفت...
دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است.
در مسیر زندگی گرمای مهربانی
و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشا تر است.
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱