9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️شما غصه چی رو میخوری؟!
چند سال دیگه نیستی، حرف حسابت چیه که غصه میخوری، فشار میاری به خودت؟
جهان بیرون که براساس توهم، باورهای غلط ساخته شده، و غم و غصه را اصل میدونه، نگران کردن را اصل میدونه؛
شما را به غم و غصه خوردن تشویق میکنه.
ما هیچی نداریم و انسانی که این را فهمیده، کلید را بدست آورده.
اگر ما هم به کلید دست پیدا کنیم، شاید بعد از پنجاه سالگی بهترین دوران زندگی ما باشه و دوران خدمت باشه.
اصلاً اینکه آدم نگران نباشه و دیگران را نگران نکنه، این خودش خدمت است.
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت
تا آب بنوشد عکس خود را در آب دید،
پاهایش در نظرش باریک
و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد.
اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید
شادمان و مغرور شد.
در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت
و چون چالاک میدوید،
صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید،
شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد
و نمیتوانست به تندی بگریزد.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند
سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم
نجاتم دادند،اما شاخ هایم که
به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند.
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم
و ناشکر پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم
مایه ی سقوطمان باشد
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام،صبحتون بخیر🌤🤲🏻🌿🦋
💙👈 امام علی (؏) ؛
💫هرگاه گرفتاری پیدا کردی
زیـاد بخوان💫
🔷🔹لاحَولَ ولاقوه اِلا بالله العَلی العَظیم ایاک نَعبد و ایاک نستَعین🔹🔷
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۲۰
ممنون،آره ایـرانم.چطور؟
چک نکردم
اشاره ای به کیومهر کردم و گوشی رو از دستش کندم و اون هاج و واج بهم نگاه میکرد:
سلام سارا جون
سلام عزیزم چطوری؟
حتما باید کیومهر باشه ما صدات و تصویرتو بشنویم و ببینیم؟خندید و چیزی نگفت من ادامه دادم:
شب میخوایم بریم شهر بازی فکر کنم کیومرث دوس داشته باشه بیاد، میشه توام با ما بیای؟
رادین و کیومهر این بار با چشـــمای اندازه توپ بسکتبال نگام میکردن.خندم گرفته بود:
نه عزیزم من مزاحم نمیشم اما اگه بخواین کیومرث رو آماده میکنم .بیاید دنبالش
کیومرث باید با مادرش جایی بره.
پدرش هست مهرانا
تو باید هواشو داشته باشی نه این سر به هوا
من من کرد و گفت:
فکــر نکنم کیومهر راضی باشه!!
به کیومهر نگاه کردم و تو دهنی گوشی زمزمه کردم:
چشمـــاش که اینو نمیـگه!
ساعت ۷ بیا خونه رادین تا باهم بریم
قطع کردم و اجازه مخالفت کردن بهش ندادم
گوشی کیومهر رو گذاشتم رو میز و به اون دوتا نگاه کردم و دستامو تو هم قفل کردم و با حالت حق به جانبی گفتم:
خوب حالا من یه ساعت وقت دارم برای آماده شدن
شمام بلند شید برید آماده شید
رادین تو گلو خندید، که کیومهر دستی تو موهاش کشید و گفت:
مهرانا اعجوبه بودن صفتیه که خیلی برازندته
رادین با تک خنده ای خنده اشو تموم کرد و گفت:
جای سامره خالی واقعا اگر بود مهرانارو تیکه تیکه میکرد..
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
هميشه اين جمله را با خودت تكرار كن:
«من مستحق آرامشم»
ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
منوط به ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ
و ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻧﮑﻦ
ﻣﺎ ﺁینه ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ،ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ.
ﻣُﺸﮏ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ،
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ،
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ.
ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ!
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ.
ﻭ ﺍﯾﻦ يعنى رسيدن به آرامشى بى انتها.
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۲۱
کیومهر لب باز کرد:
چرا؟
اگه بود جیغ میزد،مـــگه یهوویی جایی میرن؟
من چـــــی بپوشم
لبخندی زدم برای حفظ ظاهـــر.. چقدر قلبم درد گرفت از حرفای رادین.بلند شدم و بی حرف رفتم به طرف پله ها و بعدم اتاقم.هیجان داشتم که میخوام برم بیرون انـقدر زیاد که حرفای رادین پاک فرامـوشم شد.گاهی یادم میره من وصله و آشنـای این خونه و خونواده نیستـم... گاهی بد یادم میـره که دلم انقـدر از وجود این صاحب خونه فرو نریزه؛ اون صاحب داره
مانتو مشکی و شلوار لی آبی تیره ای برداشتم و روسری قواره بزرگی سر کردم
کمی کرم و عطر زدم، برق لبم کم بود!! کمی به لبام مالیدم و از اتاق خارج شدم که صدای صحبت رادین رو از طبقه دوم شنیدم ایستادم بالای پله ها حاضر و آماده داشت با گوشی حرف میزد، و از سر کنجکاوی گوش دادم:
جواد اول صبح میری دم دکه ها هـــرچی بود و نبـــود جمع میکنی، دلم نمیخواد یکی دست اهالی خونه ام بیوفته، فقط یکی اینطـرفا باشه دودمانت رو به باد میدم
چی رو میگفت؟؟؟
ادامه داد:
یکی فقط تو اتاق خودمـه اونم برای روز مباداست.
بی عرضه چند تا روزنامه جمع کردن این همه دنگ و فنگ داره؟
شاخکام فعال شد یکی تو اتاقشه همونی که یک ماه پیش زیر ساکش بود..
با عجله به طرف اتاقش رفتم از شانس خوبم کلید رو در بودکلید رو چرخوندم و وارد شدم
نگاهی گذرا به دور تا دور اتاق انداختم به طرف میز رفتم تمام میز مطالعه اشو زیر و رو کردم اما روزنامه ای نبود
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
سه چيز در زندگي يکبار
به انسان داده مي شود
1 والدين
2 جوانی
3 شانس
سه چيز دلتنگي مي آورند
1 مرگ والدين
2 مرگ برادر
3 مرگ فرزند
سه چيز را هرگز نخور
1 غصه
2 حرام
3 حق
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
در کتاب جادوی فکر بزرگ می گوید ؛
همیشه به موفقیت فکر کنید
و نگرش تان این باشد؛
که من همیشه پیروز هستم
خودتون را با دیگران قیاس نکنید .
فکر کردن به موفقیت ذهن شما را شرطی میکند برای موفقیت .
مرتب به خودتون یادآوری کنید که از آنچه که هستید بهتر هستید .
(با کار کردن عزت نفس )
باور بزرگی داشته باشید
میزان موفقیت شما بستگی به باور شما دارد .
به بهانه های ذهن توجه نکنید .
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نڪات زیبا👌
🔸از گناه تنفر داشته باش
نه از گناهڪار !
🔸اگر روزے دشمن پیدا ڪردی،
بدان ڪه؛ در رسیدن به هدفت
موفق بوده ایی،
🔸اگر روزے تهدیدت نمودند،
بدان ڪه در برابرت ناتوانند،
🔸اگر روزے ترڪت ڪردند،
بدان با تو بودن،
لیاقت مے خواهد...!
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۲۲
کوسن مبلش و برداشتم کمد لباساش رو گشتم اما نبود که نبودناامید روی تخت نشستم و سرمو محکم به بالشت کوبیدم من از کنجکاوی میمیــرم
این صدای چی بود؟
خش خشی از زیر بالشت نا مفهوم به گوش میرسیدبالشت رو برداشتم با دیدن روزنامه گل از گلم شکفت و با هیجان برداشتمش و ورق زدم...
صفحه سوم بین اون همه نوشته ی سیاه و سفیدسیاهی تیره ای به چشم میخورد که نسبتا بزرگ تر از کلمات دیگه نوشته بود:
گــــمشده...
چشمام خوب نمیدید پلک زدم ده بار بیست بار مداوم پلک زدم و روزنامه رو به صورتم نزدیک کردم تا بهتر ببینم:
دختری حدودا ۲۰ساله گمشده به مشخصات.
در صورت مشاهده ی شخص سریعا به این شماره 0919......... تماس گرفته شود به اطلاع دهنده مژدگانی ویژه ای تعلق میگیرد
چشمام تار شد اینا همه من بودم مشخصات و سن حدودی من بودم....اینا همه و همه من بود لب گاز گرفته و روزنامه رو تو مشت مچاله کردم و از روی تخت بلند شدم با زحمت خودم رو به در رسـوندم زانوهام توان قدم برداشتن نداشت تمام جـــــونم درد بود قلبم از همه بیشتــــر فشرده میشد..کاش حقیقت نداشته باشه کاش کور باشم...تمام مدت این مــــرد خودخواه روزنامه هایی حاوی اطلاعیه های گمشده رو جمع میکرده که مبادا به دستم برسه،تمام مدت شماره ی خونوادم رو داشته اما دم نزده به چه دلیل؟
از پله ها پایین اومدم چند باری سکندری خوردم اما به سختی خودم رو نگه داشتم از پخش شدن و له شدن جلوگیری کردم الان وقت حرف زدن بود
به طبقه اول که رسیدم جلو رفتم حاضر منتظر من بودن در ورودی باز شد و سارا و پسر بچه ای وارد شدن اما من چشمام فقط رادین رو میدید..
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
18.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیاد گردش برى میگن وله،
تو خونه باشى میگن افسردس،
شوخ که باشى میشى سبک،
سنگین که باشى میشى مغرور،
خوشگل که باشى میگن مورد داره،
مرامت مردونه باشه میگن داره دون میپاشه،
پس بذار هر چى که میخوان بگن،
خداى توست که باید تو رو قضاوت کند
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۲۳
جلو رفتم پشتش بهم روبه کیومهر ایستاده بود در حاله خوش آمد گویی به سارا،و با تمام قوا داد زدم:
این همـه پست و بد ذات بودی و من نمیدونستم؟
به شدت چرخید و با دیدن صورتم رنگ از روش پرید و به دستم که روزنامه مچاله شده داشت نگاه کرد:
این همه زجه زدم گفتم برم گفتی از خدامه،)جیغ زدم :
گفتی بری منم از این مملکت میرم. فقط دنبال به دست آوردن حافظت باش
برام سخت ترین مجله های جدول روخریدی دکتر بالاسرم آوردی با تجویز داروهات خواستی فقط زود شرم کنده شه..
روزنامه رو پرت کردم تو صورتش، سرش به طرف چپ کج شد اما ساکت موند تا خالی شم
سارا و کیومرث کنار کیومهر ایستاده بودن
بعد از پرت روزنامه داد زدم:
لعنت به من که نفهم بودم و نفهمیدم این همه خوبی ازت بعیده تو همون سنگ سرده روزهای اولی اما.... نامـردتر.
آرومتر ادامه دادم در حالی که اشکام سرازیر شد:
توضیح بده
رادین نگام کرد خواست جلو بیاد که دست بلند کردم به نشانه ایستادن
ایستاد و نگام کردحرفی نزد اما من گفتم:
راستشو بگم هیچکس راستشو نمیگه. )
هق هق کردم و ادامه دادم:
چه آدم بــدی بودی مهرانا که خــــدا تو این خونه ولت کرده
با آدمایی که فکر می کردی بهتــرینن
باز به رادین نگاه کردم و گفتم:
از کی روزنامه هایی که اطلاعیه گمشده دارن رو قایم میکنی؟
ادامه دادم:
از کی این همه خار و خفیفم میکنی؟
از کی نمیزاری گورمو گم کنم؟
کیومهر باخشم خواست یقه رادین رو بچسبه که دست دراز کردم که جلو نیاد
سر به زیر انداختم و بعد از دو دقیقه گفتم:
رادین چرا؟
نگاهش کردم گوشه چشماش چین خورد و نشون از خندیدن چشماش میداد زمزمه کرد:
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱