#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۷۲
بالخره نوبتم شد و از در خارج شدم جمعیت خیلی زیاد بود و مهم نبود هیشکی اجازه عکس نداشت فعلن...
واسه همین با دیدن من همهمه ای به پا شدچرخیدم و با غرور و محکم برگشتم.
سریع برای لباس بعدی آماده شدم و باز بعد ده دقیقه زدم بیرون اما با دیدنش دلم فرو ریخت شکسته تر شده بود انگار
لباس مشکی کار شده ی آستین دارم تو چشم بود خیره بود بهم جلو رفتم خواستم بچرخم که بلند داد زد:
بمون.یکم هول شدم خواستم بچرخم که جلو اومد بازومو گرفت و محکم به طرف در بردم.
همهمه به پا شد و نصفی بلند شدن و نصفی اعتراض کردن و چاووشی که حیرون با سامره به ما خیره بود
کیومهری که خواست جلومونو بگیره که سارا نذاشت شالی از روی میزی برداشت و روی سرم انداخت ومنم مثل ربات فقط دنبالش در ورودی که باز شد تمام فلش ها خورده شد دم در پر از خبر نگار بود برای ماکان بد میشد؟
اصان میدونن اینجا سالن مده؟
سوال ها پشت سر هم...
همسرتونن آقای رادین؟
ایران میمونید؟؟؟
ما خیلی مشتاق دیدار شما بودیم؟
ازدواج کردین اقای رادین؟
نامزدتونن؟
تو مجلس حضور پیدا میکنید برای این نشست خبری...نگفتید نسبت خانم با شما چیه?ا
ین همه عکس برای چی بود؟
ماکان با سکوت و به سرعت منو به ماشین رسوند و در رو برام باز کرد سریع نشستم و اون گاز داد فقط گاز داد انقدر تند میرفت که ازش میترسیدم چشمامو محکم بستم و اون فقط گاز داد
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥هر جا شکست بیرونی داری بخاطر اینه که تو نماز شکست خوردی
✅کلیپ بسیار زیبا و قابل تامل حتما ببینید
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
🌿به خودت احترام بزار:
قانون اول: اگر فکر میکنی کاری اشتباهه، انجامش نده!
قانون دوم: در صحبتها همیشه دقیقا همون چیزی رو بگو که منظورته!
قانون سوم: هیچوقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه رو از خودت راضی نگه داری؛ هیچ وقت.
قانون چهارم: سعی کن هر روز یاد بگیری و دست از یادگرفتن بر نداری.
قانون پنجم: در صحبت با دیگران هیچوقت راجع به خودت بد حرف نزن.
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۷۳
تا رسیدن به خونه چشم باز نکردم
رسیدیم از ترمز وحشتنـاکش فهمیدم سر بلند کردم و با صدایی که از ته چاه در می اومد:
پیاده شو..
پیاده شدم و اونم پیاده شد در عمارت با ریموت بسته شد و وارد شدیم عصبی گوشیش رو از جیب در اوردو چیزی تند تند تایپ کرد وگوشی رو پرتکرد رو مبل و رفت سمت دستشویی
با کنجکاوی جلو رفتم تا گوشی قفل نشده اس آخرو باز کردم:
""سارا با کیومهر بپیچید اینجا نیاید""
دلم فرو ریخت ازش میترسیدم گوشی از دستم رو مبل افتادو اون از سرویس خارج شد و کمربند شلوارشو در آوردو اومد سمتم و داد زد:
تنت تابوئه نقاشی زیبایی هاست؟چشمام گشاد شد
کمربند رو بالابرد و با وحشت چشم بستم
ک داد زد
اون بالا چه گوهی میخوری که پسر محتشم داد میزنه تو جمع که میخوادت ؟ اون بالا چه طوری راه میری که امثال کاووس میگن راه رفتنش آدمو دیوونه میکنه...
با بغض لب باز کردم اما صدایی از حنجره ام بیرون نیومدداد زد:
خفه شو..
کمربندو برد بالا و محکم کوبید تو صورتش عربده زد و من وحشت زده فقط داد زدم:
نکن چیکار میکنی..
دومی رو با ضرب بیشتری زد کنار ابروش پاره شد و خون بیرون زد داد زد
چی میخوای ببینی؟
ببین من احمق غیرتی شدم نگام کن چیکارم کردی....
لعنت بهت از کجا پیدات شد برو از زندگیم بیرون
هق هق ام بلندشد اونقد که نفسم بالا نمی اومد
بریده بریده گفتم :
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۷۴
ابروت خون میاد...
میرم به قران قسم میرم ماکان بزار خون رو پاک کنم گوشه ی شالی که رو شونه ام افتاده بودو گرفتمو جلو رفتم با تـــرس..
آهسته دستام میلرزید خونشو پاک کردم و اون اشکاش میریخت این ماکان نبود قسم میخورم رگ گردن میزارم ماکان نبوداشک میریخت...
کم چیزی نیست.
سرشو خم کرد و بلند گریه کرد اشک ریختم چه مرگمونه یکم که گذشت آروم شد ازم فاصله گرفت و پشت بهم رو مبل نشست جلو رفتـتم و کنارش روی زمین نشستم.
با دیدن ابروش بلند شدم و از آشپزخونه چسب اوردم و آهسته براش زدم نگام کرد و با شرم سر با زیر انداخت حق داشت منم باورم نمیشد این ماکان باشه، باورم نمیشد
بهتری؟
مثل پسر بچه های تخس اما مهربون سر تکون داد..
صورتش سمت راست کاملن چیکارکردی با خودت؟
صدام گرفته بود نشستم کنارش رو زمین و اون اهسته گفت:
میخواستم بزنمت،توییکه بی گناه بودی رو بی جهت میخواستم بزنمت،منه بی غیرت...-
تقصیر من بود نباید اصلن قبول میکردم از اول مخالف بودی اما لج کردم.
زل زدبهم و نفس عمیق کشید و زمزمه کـرد:
میشه دیگه لج نکنی؟
خونه خراب نکنی!
لبخند غمگینی زدمو اهسته گفتم:
چشم..
حرفم به آخـر نرسیدکه در عمارت به شدت کوبیده شد زنگ پشت زنگ ترس به ماکان خیره شدم
خواست اف اف برداره که صدایی از بیرون اومد و اون شخص داد میزد
خواهر منه،لعنت بهت باز کن درو
سرم تیر کشیدو اون شخ داد زد :
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
✍
هیچگاه به دنبال صورت زیبا نباشید!
"روزی پیر خواهد شد..."
هیچگاه به دنبال پوست خوب نباشید!
"روزی چروک خواهد شد..."
هیچگاه به دنبال اندام خوب نباشید!
"روزی عوض خواهد شد..."
هیچگاه به دنبال موی زیبا نباشید!
"روزی سپید خواهد شد..."
در عوض به دنبال قلبی وفادار باشید،
که تا ابد دوستتان خواهد داشت...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرشته به خدا گفت : خداوندا عزیزترین بندگانت چه کسانی هستند ؟
خداوند فرمود : آنان که می توانند تلافی کنند … اما به خاطر من ، می بخشند !
زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ زندگی رویایست،مثل رویای یک کودک ناز زندگی زیباست،مثل زیبایی یک غنچه ی ناز زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست زندگی راز دل مادر من،زندگی پینه ی دست پدر است زندگی مثل زمان در گذر است زندگی آب روانی است روان میگذرد..آنچه تقدیر من و توست همان میگذرد
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که قدرتمندترینی ! عظمت و جلال و شکوه آسمانت مرا مجنون میکند ....
همچون پروانه ایی ... در دل این آسمان پرواز میکنم و در جای جای آن سپاسگزاری میکنم از خلقت خویش ، بخاطر داشتن تو.
روزی همچون کرمی بودم که سالها در پیله ی بسته و تاریک در آرزوی پروانه شدن بودم .... اما مسیر را نمیدانستم و تو به لطف و مهربانیت مسیر را به من نشان دادی ...
مهربانترینم !
چگونه تو را شکر نکنم ؟؟
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستان آموزنده🌹
در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید. همه اینکار را انجام دادند
و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد.
اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف ۵ دقیقه پیدا کند.
همه به سمت اتاق مذکور رفتند
و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند.
دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد.
طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند دوباره بلندگو به صدا درآمد که این کار دقیقاً زندگی ماست.
وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید.
در حالی که شادی ما در شادی دیگران است. شما شادی را به دیگران هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید
.
🛖@kolbehAramsh🌱
🔴 شادی و نشاط
مردی در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد (علیه السلام) رسید.
حضرت فرمود چه خبر است که این چنین مسرور و خوشحالى؟
آن مرد عرض کرد ای فرزند رسول خدا، از پدر شما شنیدم که مى فرمود بهترین روز شادى انسان، روزى است که خداوند توفیق انجام کارهاى نیک و خیرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشکلات برادران دینى موفق بدارد.
امروز نیازمندانى از جاهاى مختلف به من مراجعه کردند و به خواست خداوند گرفتاری هایشان حل شد و نیاز ده نفر از نیازمندان را برطرف کردم، بدین جهت چنین سرور و شادى به من دست داده است.
حضرت فرمود به جانم سوگند که شایسته است که چنین شاد و خوشحال باشى، به شرط این که اعمالت را ضایع نکرده و نیز در آینده باطل نکنى.
📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۱۵۹
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
🛖@kolbehAramsh🌿
📘 حوصله...
حق بدهیم !
یک وقت هایی آدم ها حوصله ی
خودشان را هم ندارند .
نباید توقعی داشت ،
وگرنه دیوارِ حرمت ها فرو می ریزد ...
کاری به کارِ بی حوصلگیِ آدم ها
نداشته باشیم ،
بابتِ حالِ بدشان توضیح نخواهیم ...
هر آدمی حق دارد گاهی از قوی بودن
انصراف دهد و خلوتی بی واسطه بخواهد ،
جایی که خبری از هیاهویِ هیچ کس نباشد ،
جایی که در سکوت و تنهایی بنشیند و
خودش را پیدا کند !
صبرِ آدم ها که لبریز شد ؛
نسبت به همه چیز ، بی حس می شوند ،
دنبالِ غارِ ساکتِ تنهاییِشان می گردند ...
آدم است دیگر !
یک وقت هایی کم می آورد ...
کم آوردنِ آدم ها را جدی بگیریم ،
درک کنیم ،
دورتر بایستیم ،
گاهی همین به حالِ خود رها کردن ؛
همین سکوت و حق دادن ؛
بهترین حالتِ دوست داشتن است ...
"نرگسصرافیانطوفان"
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۷۵
مهرانا ابجی مهرانم...
ابجــــی داد میزد،
ماکان خشکش زده بودو با چشمایی که داشت از حدقه بیرون میزد نگام کرد...
سرم تیر میکشید صدای اشنا.. ،مهران!!چشمای ماکان بهت و ناباوری رو فریاد میزد آهسته لب باز کرد:
خونه خرابم کـردن تمام رسانه ها...
من اما پرت شدم به اون روز انقلاب تاکسی کیف ام از همه مهمتر حجابم... برای خرید کتاب...
خرید با مامان.
دایی محراب و مهران و از همه مهمتـــر بابای شهیدم
من چه کردم تو این چند ماه چه کردم..؟حراج کردن خودم جلوی نامحرم بی بند و باری!
پدر شهیدم!!!!!
یا حسین ننگ از این بالا تر..
شال روی شونه امو روی سرم کشیدم در دوباره کوبیده شد و این بار شخصی کلید انداخت و در باز شدچهره ی وحشت زده ی کیومهر و سارا و مهرانی که سرخ شده بود....
چاووش و سامره امشب قیامت بود و بس
وارد شدن مهران به طرف ماکان یورش آورد و با تمام قوا پخش زمینش کرد
با وحشت و لال مونی که گرفته بودم فقط به برادرم خیره شدم مـهران.
در حالی که مشت میزد به صورت ماکان داد میزد:
چند ماهه مادرم دیوونه شده چند ماهه خودم جنون گرفتم بیچارت میکنم بی ناموس عکس خواهر من تو سایتا پر شده
چشمام بارید برادر غیرتی من..
ماکانی که اصلن دفاع نمیکرد و فقط کتک میخوردبالخره کیومهر عصبی جلو اومد و به زور مهران رو ازش جدا کرد و گفت:
داداش آروم باش حرف بزنیم
مهران دست و پا میزد صورت خونین و مالین ماکان رو بیشتر غرق خون کنه اما کیومهر نزاشت
چاووش و سامره گنگ و مبهم به مهران نگاه میکردن کیومهر داد زد:
چاووش ماکان از دست رفت..
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱