#سرگذشت_سمانه
#پارت_پنجم
من سمانه هستم…..متولد شیراز و امسال وارد ۲۲سالگی میشم…
زود برداشتم و دیدم زینبه…..زینب گفت:وای سمانه!!!خدا خفه ات نکنه ،چرا جواب نمیدی؟؟؟زینب با حالت جیغ جیغ گفت چی شده بود، با نیشخند گفتم:چی ،چی شدبود؟؟!
زینب عصبی گفت:دعوا دیگه؟؟دعوا سر چی بود؟؟؟؟با بیخیالی گفتم:آهااااا…..منو باش که فکر کردم نگران منی….نگو جوش خودتو میزدی که نکنه بی شوهر بمونی..نترس عزیزم این دعواها مثل همیشه به نفع محسن تموم شد….محسن کی آدم شده که الان بشه…؟؟؟زینب که انگار خجالت کشیده باشه گفت:وا اینجوری نگو…..بعدش بدون خداحافظی قطع کردم…..میدونستم ناراحت نمیشه چون ما باهم خیلی رفیق و راحت بودیم و از این شوخیها زیاد میکردیم……زینب با توجه به اینکه از زیر و بم محسن خبر داشت اماخیلی خیلی عاشقش بود….البته حق هم داشت چون محسن بسیار خوش تیپ و قیافه ی جذاب مردونه ایی داشت و به لطف لباسهای جورواجور و گرونقیمتی هم که میپوشید، میتونم بگم نصف دخترای فامیل و آشنا هم عاشقش بودند…..
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌱
📚#تلنگر
🔸به یکدیگر رحم کنیم! خداوند بر ما رحم
میکند ...
اکنون چشمانت را ببند ...
و برای همه آنانی که آرزویی دارند ،
بخواه تا به خواسته هایشان برسند.
من برای تو از عمق وجودم دعا میکنم،
تا هر آنچه بر دلت نشسته به لطف خدا
برآورده شود.
تو هم دعا کن برای آرزوهای دیگران ...
آنــوقت خواهی دید که
چگونه گره زندگی ات گشوده میشود.
به خدایی که تو را باور دارد ،
اعتماد داشته باش...
تو رسالتی عظیم بر دوش داری.
فقط دعا کافی نیست. حرکت کن
🛖@kolbehAramsh🌱
📚زندگي همچون انعكاس صوت است
پسر بچه اي كه از مادر خود عصباني شده بود، بر سرش فرياد كشيد: «از تو متنفرم، متنفر!» و از ترس تنبيه شدن، از خانه فرار كرد. او از دره اي بالا رفت و فرياد زد: «از تو متنفرم، متنفر!» انعكاس صدايش به خودش بازگشت: «از تو متنفرم، متنفر!»
از آنجا كه او تاكنون هرگز انعكاس صوت را تجربه نكرده بود، ترسيد و براي درامان ماندن، به سوي مادرش رفت و به وي گفت: «در دره پسر بچه بدي بود كه فرياد مي زد: «از تو متنفرم، متنفر» مادر كه پي به موضوع برده بود، از پسرك خواست به دره برگردد و اين بار فرياد بزند: «دوستت دارم، دوستت دارم!» پسرك به دره بازگشت و فرياد زد: «دوستت دارم، دوستت دارم!» و انعكاس همين كلمات به سويش بازگشت و به پسرك آموخت كه زندگي ما، همچون انعكاس يك صوت است؛ آنچه را كاشته ايم، درو مي كنيم
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_سمانه
#پارت_ششم
من سمانه هستم…..متولد شیراز و امسال وارد ۲۲سالگی میشم…
هیچ کسی از اخلاق محسن خبر نداشت چون توی جمع خیلی خوش صحبت و خوش برخورد بود…..اعتراف میکنم که محسن پسر بدی نبود جز اینکه وقتی عصبانی میشد هر چی دلش میخواست میگفت و اینکه سرکار نمیرفت...خودمو با کتابهام سرگرم کردم….نیم ساعتی گذشت که یهو زنگ خونه رو زدند…..چون آیفون خراب بود مامان گفت:برو پایین ببین کیه؟؟حتما زینبه و با تو کار داره…..
من هم به خیال اینکه زینبه یه شال انداختم سرم و رفتم در رو باز کردم …..دوست محسن بود…..تا دیدمش بدون اینکه بهش اجازه ی سلام بدم ،زود و تند تند گفتم:سلام علی اقا…محسن خونه نیست و رفت بیرون….
علی با تعجب گفت:کجا رفت؟؟؟؟آخه ما باهم قرار داشتیم……چرا بی خبر رفت…؟؟
شالمو جلوتر کشیدم و گفتم:نمیدونم…..حرفی نزد….چرا به موبایلش زنگ نمیزنی؟؟؟
انگار خیلی هول کرده بودم و مرتب با شالم ور میرفتم ،،نمیدونستم چیکار کنم که یهو در رو محکم بستم و پشت در ایستادم……
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)
زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)
به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)
گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن)
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش. اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود.
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هايت را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.
انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فکرش.
🛖@kolbehAramsh🌱
پرنده ای که روی درخت نشسته، هرگز از شکستن شاخه نمی ترسه، چون اعتمادش به شاخه نیست بلکه به بال های خودشه. همیشه خودت رو باور داشته باش.🕊
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_سمانه
#پارت_هفتم
من سمانه هستم…..متولد شیراز و امسال وارد ۲۲سالگی میشم…
در همون حال چند بار نگاه و لبخندش جلوی چشمهام اومد وتپش قلبم بالا رفت ،،،،حس کردم قلبم میلرزه…..سری برای خودم تکون دادم و به خودم تشر زدم و گفتم:چته دختر؟؟؟انگار تو هم از دست رفتی ……سمانه فکر کنم پاک قاطی کردی هاااا…یهو یاد کاری که کرده بودم افتادم و زدم توی سرم و به خودم گفتم:وای….چیکار کردی؟؟؟در رو چرا به روش بستی؟با پشیمونی برگشتم اتاقم و یه سری کتاب برداشتم و از مامان اجازه گرفتم و رفتم سمت خونه ی زینب……خونمون کلا چهار تا خونه با خونه ی زینب اینا فاصله داشت…..تا رسیدم زینب اول سیر تا پیاز دعوا رو ازم بازجویی کرد و بعد رضایت داد که تمرین ریاضی رو شروع کنیم…..
غروب برگشتم خونه و دیدم مامان تنهاست…..از دستش دلخور بودم چون خیلی خیلی بین منو محسن فرق میزاشت و اگه محبتهای بابا نبود قطعا فکر میکنم من بچه اشون نیستم……درسته که خیلی مهربون بود ولی تا محسن رو میدید به کل منو فراموش میکرد…….
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌱
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
درین ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آن که جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_سمانه
#پارت_هشتم
من سمانه هستم…..متولد شیراز و امسال وارد ۲۲سالگی میشم…
بعداز من بابا وارد خونه شد و تا دید محسن خونه نیست از مامان پرسید:این پسره هنوز برنگشته؟؟مامان عصبانی گفت:ببین…ببین….پشت سرش چطوری حرف میزنی؟؟؟این پسره یعنی چی؟؟؟همین پسری که میگی بچه ی تو هم هست…..تو غرورشو خرد کردی که هنوز برنگشته خونه….بابا یهو از کوره در رفت و گفت:محسن رو تو لوسش کردی….وگرنه الان یا باید پی درس و دانشگاه بود یا سر یه کار درست و حسابی……اگه بیکار و الاف نبود شب سر وقت برمیگشت خونه و با اون ولگردا که معلوم نیست پدر و مادر دارند یا نه نمیگشت…با شنیدن کلمه ی ولگرد قیافه ی علی اومد جلوی چشمم و با خودم گفتم:یعنی علی هم مثل محسنه..،؟؟اونم از خانواده اش بزور پول میگیره تا خوش بگذرونه؟باا این افکار شام خوردیم و رفتم اتاقم……ساعت از ۱۲و یک و دو هم گذشت اما محسن نیومد خونه….هممون مخصوصا مامان خیلی نگران بودیم…..بالاخره من خوابیدم و فردا صبح متوجه شدم هنوز محسن نیومده…..ناراحت و غمگین رفتم مدرسه…..
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚اندازه قلبت را بسنج
✍میگویند قلب هرکس به اندازهٔ مشت بستهٔ اوست.
اما من قلبهایی را دیدهام که به اندازهٔ دنیایی از «محبت» عمیقند.
دلهای بزرگی که هیچوقت در مشتهای بسته جای نمیگیرند و مثل غنچهای با هر تپش شکفته میشوند.
دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه، تا اینکه ابر محبت ببارد.
در عوض دلهایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته هم کوچکترند.
دلهایی که شاید بتوانند وسیع باشند، اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند.
و تو هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است، به دستت نگاه کن، وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف میکنی...
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_سمانه
#پارت_نهم
من سمانه هستم…..متولد شیراز و امسال وارد ۲۲سالگی میشم…
خیلی گرفته بودم و زینب همش سوال پیچم میکرد اما حرفی نزدم……مدرسه که تعطیل شد زودتر از زینب از مدرسه اومدم بیرون و با حالت دویدن رفتم سمت خونه….همیشه ظهر ماشین بابا جلوی در بود اما اون روز نبود……خیلی تعجب کردم و با خودم گفتم:یعنی بابا برای ناهار نمیاد خونه؟؟بعد به سرعت در رو باز کردم و خودمو انداختم توی خونه……دل توی دلم نبود…..:نگاه کردم و دیدم هیچ کسی خونه نیست…..همه ی اتاقهارو گشتم ولی خونه خالی بود…یه کم مامان و بابارو صدا کردم و بعدش سریع شماره ی مامان رو گرفتم…..تا تماس رو برقرار کرد فقط صدای گریه های مامان رو شنیدم….نگران گفتم:مامان ..!!!چرا گریه میکنی؟؟؟مامان با هقهق گفت:از دیروز که محسن رفته هیچ خبری ازش نیست…..الان اومدیم خونه ی دوستاش اما اونا هم خبر ندارند…..علی هم از دیشب غیبش زده و خانواده اش ازش خبر ندارند…..مامان گوشی رو قطع کرد….من هم زیر لب گفتم:محسن…!!خدا ازت نگذره که این همه خانواده رو نگران میکنی…..
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌱
📚طنز 🌱
یک روز از همکارم پرسیدم: چکار کردی که مشکلی با همسرت نداری؟ گفت :"هرکاری راهی داره" . گفتم مثلا. گفت:" مثلا وقتی میخوام برم بیرون و خانومم میگه فلان چیزو بخر، نمیگم پول ندارم چون میدونم این جمله چالش برانگیزه!
فقط دست روی چشمم میذارم و میگم به روی چشممممم.
وقتی هم که برمیگردم و خانوم سراغ خریداشو میگیره، محکم روی زانوم میزنم و میگم دیدی یادم رفت.
استفاده از این دو عضو، یعنی "چشم " و "زانو" راز موفقیت منه".
به خونه که برگشتم تصمیم گرفتم رفتار همکارم را الگو قرار بدم و از چشم و زانو برای شیرین شدن زندگی استفاده کنم! این الگو چند وقتی خوب جواب داد تا یک روز که برای مرمت سیم سرپیچ لامپ، بالای چارپایه رفته بودم! از همسرم خواستم فیوز را بکشه! همسرم هم دست روی چشمش گذاشت و گفت: "به روی چشممم ".
رفت و من هم دست به کار مرمت سیم شدم با خیال اینکه همسرم برقو قطع کرده! که یهو در اثر برق گرفتگی از اتاق با مغز به بیرون پرتاب شدم!!!
وقتی با حال زار به خانمم گفتم چرا فیوز رو نکشیدی؟ محکم روی زانوش زد و گفت: "وااااای دیدی یادم رفت.
♥️ اگه آقایون زرنگن یادشون نره که خانوما هم زرنگن هم باهوش😂
🛖@kolbehAramsh🌱