درختی می افتد؛
همه متوجه صدای
افتادن اش می شوند،
اما جنگلی رشد می کند،
کسی متوجه نمی شود!!
مردم این گونه اند:
به رشدت توجه نمی کنند،
بلکه به افتادنت توجه می کنند.
پس مواظب جای پایت باش!!
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی_دوم
👈قسمت بیست و دوم
آقام دستم رو گرفت و گفت:
-بابا جان میدونم لیاقت تو بهترین زندگیه،ولی چیکار کنم که چرخ زمونه واسه من و تو نمیچرخه...احمد الان مرد توست...نبینم چون دلت به خواستنش رضا نبوده حرفش رو گوش نکنی...بابا جان میدونم زندگی با هوو اونم تو یک خونه سخته ولی میدونم تو طاقتش رو داری...از این به بعد بزرگتر و همه کاره تو احمد اقاست به حرفهاش گوش کن ...
اشکهای داغم رو پاک کردم و فقط تو جواب اقام یک چشم اروم گفتم...
احمد کنارم نبود...اون کنار حوض اروم اروم قدم میزد تا حرفهای بابا و دختری تموم بشه!!!
نجمه از زیر چادر عروسم کمرم رو گرفت و گفت:
-ابجی من امشب تشکت رو پهن میکنم و تا صبح از نبودت گریه میکنم...
با حرف نجمه لبهام شروع به لرزیدن کرد...به سمتش چرخیدم و محکم تو اغوش گرفتمش ،لپهای پرز دار دخترونه اش رو اروم بوسیدم و گفتم:
-نجمه ،مراقب اقا و مادر باش...باشه؟
نجمه با پشت استینش اشکش رو پاک کرد و گفت:
-هستم...قول میدم حرفشون رو گوش کنم!
مادرم کنار حوض نشسته بود و اروم اروم اشک میریخت...به سمتش رفتم و بغلش کردم...
مادرم سرم رو میون دو دستش گرفت و گفت:
-مادر میدونم تو صبوری و خانمی چیزی کم نداری ،فقط تو رو جون اقات با طلعت دهن به دهن نزار...نزار عمر و جوانیت با نیش زدن و نیش خوردن بگذره!!!
صورت غرق به اشکش رو بوسیدم و فقط گفتم:
-چشم...خیالت راحت باشه!!!
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می خواهی قضاوتم کنی !؟
"کفش هایم را بپوش"
"راهم را قدم بزن "
"دردهایم را بکش "
"سالهایم را بگذران"
"بعد قضاوت کن "
یادت باشه؛
تا دردهای من رو نکشیدی
و تاجای من زندگی نکردی،
هیچوقت قضاوتم نکنی ...!
🛖@kolbehAramsh🌱
مهم نیست چقدر غرور داری..
مهم اینه که چقدر شعور داری...
آدم هایی که روح بزرگی دارند،
عقده های کمتری دارند،
شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری...
برای همین نباید از آنها ترسید...
آدم های کوچک و حقیر با عقده های بزرگ ترسناکترند...
چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند!!
افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند.
خود را در محاصره افراد موفق قرار دهید...
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی دوم
قسمت بیست و سوم
اقام به سمت احمد رفت و گفت:
-دیگه دیر وقته ...خدا رو خوش نمیاد طلعت خانم تا این موقع تو خونه تنها باشه...
احمد نگاهی به من کرد و گفت:
-آماده ای بریم؟
چادرم رو جلو کشیدم و گفتم
-بله،بریم.
خداحافظی با اعضای خانواده ام دلم رو لرزوند ...احمد سرش رو به زیر انداخته بود تا شاهد اشکهای من و خانواده ام نباشه...
******************
احمد در حیاط رو به داخل هول داد و گفت:
-بفرما...
به داخل حیاط قدم گذاشتم و به سمت اتاقم رفتم...
احمد در اتاق رو باز کرد و گفت:
-برو داخل ،من یک سر اون ور میزنم و میام!!!
تو دلم گفتم((شریفه اماده باش همه چی شروع شد!))
*******************
شب اول عروسیم تک و تنها تو اتاقم نشسته بودم و چشمم به در بود تا شوهرم بیاد!
با باز شدن در اتاقم قلبم به یکباره به زمین افتاد...
احمد با قیافه درهم وارد اتاق شد و روی رختخواب پهن شده کف اتاق دراز کشید...
احمد دستش رو به روی چشمهاش گذاشت و گفت:
-طلعت اصلا حالش خوب نیست...تا الان داشت گریه میکرد...شریفه تو بهش حق میدی؟
نمیدونستم چی بگم...سکوت کردم تا خودش هر برداشتی که دوست داره از سکوتم بکنه!!!
احمد به سمتم چرخید و گفت:
-خودت رو بزار جای اون...تو حاضری شوهرت رو امشب با یک زن دیگه تو یک اتاق در بسته ببینی؟
از سوالش لبهام رو گاز گرفتم و سرم رو به زیر انداختم...
احمد از جایش بلند شد و به سمتم اومد...کنار پایم نشست و گفت:
-شریفه؟
تو چشمهاش نگاه کردم و اروم گفتم:
-بله؟
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍
+خوشبخت؟
-کسی
که
آدمِ
مورد
علاقهش،
روزایِ
سخـ ـت
کنارشه :)
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقیقت این است ...
فرودگاهها..،
بوسه های بیشتری از سالن های
عروسی
به خود دیده اند!
و دیوار بیمارستانها...
بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!
هميشه اینگونه ایم...!!!
همه چیز را موکول می کنیم
به زمانی که چیزی در حال
از دست رفتن است!!
"چارلی چاپلین"
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که راز دیگران را زود افشا میکنی
رازهای خویشتن را از چه حاشا میکنی
قلب من یا تو ندارد آبرو بازیچه نیست
عیب ونقص دیگران را از چه انشا میکنی
ستر عیب دیگران کردن مرام حق بود
با چه رویی عیب مردم را تماشا میکنی
غافل از عیب خودی وغرق درعیب همه
درمسیر عیب جویی سعی کوشا میکنی
خانه ی یکتا پرستان حرمتش چون کعبه است
زندگی بر مردمان اینگونه نوشا میکنی؟!
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی دوم
قسمت بیست وچهارم
احمد دستش رو تو موهام کرد و گفت:
-طلعت امشب بیشتر از هر شب غصه داره...نمیدونم چطوری اروم میشه ولی میدونم اینجا بودنم حالش رو بدتر میکنه...
احمد با زبون بی زبونی میخواست بهم بفهمونه که به رفتنش رضایت بدم!!!
تای پتو رو باز کردم و گفتم:
-برو...
احمد از رو زمین بلند شد و گفت:
-میدونستم نه نمیگی ...مراقب خودت باش!شبت بخیر
صبح زود با صدای در از خواب پریدم...
احمد تو تاریکی وارد اتاق شد و به جلوی آینه رفت...
سریع روی زمین نشستم و سلام کردم...
احمد به سمتم چرخید و گفت:
-چرا بیدار شدی؟بخواب هنوز هوا تاریکه...
پام رو مالیدم و گفتم:
-هنوز چای دم نکردم...تا شما یک اب به سر و صورتتون بزنید من صبحونه رو آماده میکنم...
احمد کنارم رو تشک نشست و گفت:
-صبحونه اون طرف خوردم...تو بخواب...
تو دلم گفتم((شریفه خانم ،طلعت بانو زرنگ تر از این حرفهاست که بزاره شوهرش بدون صبحونه پایش رو از در بیرون بزاره!!!!))
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
فقط خداست كه …
میشود با دهان بسته صدایش كرد…
میشود با پای شكسته هم
به سراغش رفت…
تنها خریداریست كه
اجناس شكسته را بهتر برمیدارد…
تنهاكسی است كه
وقتی همه رفتند میماند…
وقتی همه پشت كردند
آغوش میگشاید…
وقتی همه تنهایت گذاشتند
محرمت میشود…
و تنها سلطانیست كه …
دلش با بخشیدن آرام می گیرد،
نه با تنبیه كردن…!
همیشه و همه جا …
فقط خدا..
🛖@kolbehAramsh🌱
خدایا
گفتم: غیر از تو ڪسی رو ندارم
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیڪ تریم
گفتم:
ولی انگار اصلا منو فراموش ڪردی!
گفتی: فاذڪرونی اذڪرڪم .:: منو یاد ڪنید تا یاد شما باشم
گفتم: تا ڪی باید صبر ڪرد؟
گفتی: و ما یدریڪ لعل الساعة تڪون قریبا .::
تو چه میدونی!
شـــــایـــــد موعدش نزدیڪ باشه
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قانون خوشبختی میگه:
-در لحظه زندگی کن.
-به اونی که دوسش داری بگو که برات مهمه.
-بخشنده باش نه گیرنده.
-هر چیزی خوب و قشنگی رو در هر کسی دیدی بهش بگو.
-هر روز یه کار خوب و مثبت انجام بده.
-ادمهای منفی و کسایی که میگن نمیتونی رو از زندگیت حذف کن.
-هر روز خدا روشکر کن.
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁
تمام زندگی
همین
لحظه
اکنون
است،
بگذار چشم هایت
صبح ها
فقط عشق
را ببینند،
فقط حال خوب را ..........
صبحت بخیر 🌼❤️
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی دوم
👈قسمت بیست و پنجم
حوصله ام حسابی سر رفته بود...خونه ام از تمیزی عین آینه برق میزد هیچ کاری نداشتم انجام بدم...
به حیاط رفتم و کنار حوض نشستم...دلم نمیخواست تو خونه خودم احساس غریبی کنم...به باغچه بی اب و علف کنج حیاط نگاهی انداختم و از جایم بلند شدم... سنگینی نگاه طلعت رو از پشت پنجره حس میکردم،اما خودم رو به ندیدن زدم و با کاسه ای بزرگ به باغچه اب دادم...
طلعت در اتاقش رو باز کرد و به حیاط اومد...
دوباره کنار حوض نشستم و بهش سلام دادم...طلعت حضور من رو ندید کرد و به سمت در حیاط رفت...
با بیرون رفتنش نفسی از روی اسودگی کشیدم و با دقت به کل حیاط نگاه کردم...
دلم برای حیاط خونه خودمون تنگ شده بود...دستم رو تو اب حوض کردم و از لبه حوض بلند شدم...با بلند شدنم طلعت هم در رو باز کرد و به داخل حیاط اومد...
بدون هیچ حرفی از کنارش گذشتم و به داخل اتاقم رفتم...همین که در رو بستم طلعت از تو حیاط با صدای بلند گفت:
-مادرم و خواهرهام قراره اینجا بیان...از اتاقت بیرون نیا...فهمیدی؟
از حرفش خیلی ناراحت شدم...سرم رو از در بیرون بردم و گفتم:
-من به تو و خانوادت کاری ندارم...من سرم به کار خودمه!!!
طلعت اخمی کرد و به اتاقش رفت!
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
اشکالی نداره اگه اخیراً افت تحصیلی
داشتی،
دست و دلت به هیچ کاری نمیره،
عصبیای، بد اخلاقی، تحملت کم شده،
کلافهای،
ارتباطاتت با آدما بهم میخوره و افسردگی گرفتی.
خودتو سرزنش نکن، همه همینیم.
به خودت سخت نگیر. تو یه انسانی سرتو بالا بگیر و به خودت افتخار کن.
یکم استراحت کن، به خودت برس و بعد پاشو راهتو ادامه بده.
یادت نره، میگذره، از پسش برمیای دیر یا زود زمانش زیاد مهم نیست.
تو دوباره سبز میشی و شکوفه میزنی و اینو بدون قشنگ ترین شکوفه ها توی بهار، مال درختایین که زمستون سختیو سپری کردن...🌱
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
هیچوقت
خودتو
دست کم
نگیر... ⚡️
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی دوم
👈قسمت بیست وششم
از گوشه پرده به طلعت و خانواده اش نگاه کردم...
همگی رو تخت گوشه حیاط نشسته بودن ...
چادر به سر کردم تا به نانوایی برم...
از در که خارج شدم همه نگاه ها به سمتم چرخید...
سلام ارومی دادم و دمپاییم هام رو پا کردم...
مادر طلعت که موهای یک دست سفیدی داشت جواب سلامم رو داد و گفت:
-دختر بیا اینجا ببینمت...
دلم نمیخواست برم...اما گوش ندادن به حرفش رو بی احترامی میدیدم...
اروم اروم به سمت تخت رفتم و دوباره سلام دادم...
مادر طلعت دستم رو گرفت و گفت:
-چند سالته؟
از سوال بی موردش تو فکر رفتم و با تردید گفتم:
-نوزده...
مادرش نگاهی به طلعت انداخت و گفت:
-خیلی بچه است...
طلعت اخم هایش رو بیشتر تو هم کشید و چیزی نگفت...
خواهر طلعت تو چشمهام نگاه کرد و گفت:
-طلعت ۳۳سالشه...یعنی از تو خیلی بزرگتره...احترامش رو حفظ کن تا احترامت حفظ بشه...اگه بخوای هوو بازی واسه طلعت در بیاری ،احمد دو روزه دُمت رو قیچی میکنه و میفرستت خونه بابات!
از حرف خواهر طلعت اخمی کردم و گفتم :
-من برای کسی احترام میزارم که اونم احترام بزاره...من کاری به خواهر شما ندارم ...
خواهر طلعت نگاهی به مادرش کرد و گفت:
-چه زبونی هم داره...بیچاره طلعت !!!
چادرم رو محکم گرفتم و به سمت در حیاط رفتم تا شاهد برخوردهای بدشون نباشم...
#ادامه دارد
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیالت راحت ؛
هم عادت می کنی ، هم فراموش ...
یک روز ، در حالی به خودت می آیی که گوشه ی فراغتت لم داده ای و همینطور که به آهنگِ مورد علاقه ات گوش می کنی و چای می نوشی ؛ چشمت به دلخوشی های تازه ای می افتد که برای خودت ساخته ای !
و آن لحظه تازه می فهمی معنای عادت کردن ، پذیرفتن و ساختن را ...
وقتی به تمام نداشته ها ، عادت کرده ای
نشدنی ها را پذیرفته ای
و برای خودت ، دلخوشی های تازه ساخته ای ...
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی دوم
👈قسمت بیست و هفتم
نانهای سنگک رو لای سفره گذاشتم و به سراغ آب دوغ رفتم...دعا دعا میکردم احمد شام سبکم رو دوست داشته باشه...
اب دوغ رو پر از کشمش و گردو کردم تا به دل احمد بشینه...
هوا کم کم در حال تاریک شدن بود...صدای خنده های طلعت و خانواده اش از تو حیاط میومد...
با صدای در ،به پشت پرده رفتم... احمد با پاکت های کاغذی وارد حیاط شد و یک سلام بلند و بالا به همه داد....خانواده طلعت از رو تخت بلند شدن و با احمد حال و احوال کردن...
احمد پاکت های میوه رو به طلعت داد و خودش به سمت حوض رفت تا آبی به دست و صورتش بزنه...تو دلم گفتم((خسته نباشی!!!))
احمد به پنجره اتاقم نگاهی انداخت و زود سرش رو پایین گرفت...
با خودم گفتم((حداقل بیا یک سلام بده!))
احمد به سمت تخت رفت و پیش طلعت نشست...
رو زمین نشستم و به کاسه لعابی ابی رنگم نگاهی انداختم...از حرصم کیسه پارچه ای که درونش پر از گردو بود رو به گوشه اتاق پرت کردم و زانوهام رو تو بغل گرفتم...
با خودم گفتم((چه استقبال گرمی از تازه عروسش میکنه....اون از دیشب اینم از الان!!!))
پاهام رو دراز کردم و به استخوان برامده پام دست کشیدم...برامدگیش باعث شده بود پاهام بزرگ و کوچک دیده بشه...انگشتم رو محکم رو استخوان بیرون زده فشار دادم تا با دردش یاد بدبختیام بیفتم...از دردی که خودم به خودم دادم اشکی ریختم و سرم رو به پشتی مخمل زیر طاقچه تکیه دادم...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ی مردم زندگیشان را با هاله ای درخشان و زیبا شروع میکنند و بعد به آرامی رنگهایش را از دست میدهد و محو میشود؛
به نظر میرسد که تو یکی از آنهایی روزگاری هاله ی تو سفیدتر از گلهای سوسن بود با خالهای زرد و صورتی اما حالا چند وقتی است که ناپدید شده و چیزی جز یک قهوه ای کمرنگ به جا نمانده
دلت برای رنگهای خودت تنگ نشده ؟! نمیخواهی به ذات و گوهر اصلی خودت بپیوندی...؟
خویشتن را خیر خواهی خیر خواه خلق باش
ز آن که هرگز بد نباشد نفس نیک اندیش را....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادت هست ...؟
چند ماه پیش را میگویم انتظار پاییز را میکشیدیم برایش ذوق داشتیم
اکنون پاییز از جلوی چشامون داره میگذره خیلی فکرها برایش داشتیم نه؟ خیلی خاطره ها خواستیم بسازیم که نشد... خب تمام عمر همین است فصل های مختلف زندگی میگذرد تمام میشود در آخر این تویی که خودت را تنها می یابی تنهای تنها میان اتفاقاتی که نیفتاد پس بخند با تمام نداشته هایت برقص در همین لحظه در همین حالا به حال خوبت وعده ی فلان فصل و فلان روز و فلان شخص را نده
علی سلطانی
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤎
یادمون باشه که،
زندگی حتی برای روزهای ناکوکش هم،
لحظه های خوش باقی میذاره....
یادمون باشه که،
همیشه باید یه بهانه ای پیدا کرد و بهش دلخوش شد...
دور و اطراف مون رو که خوب نگاه کنیم، می بینیم خیلی چیزها هست که بخاطرشون باید تلاش کنیم...
موسیقی شاد، رقص، کتابهای خوب، قهوه
و چای رو هم فراموش نکنیم....
برای لحظاتی حال و هوای آدم رو عوض
می کننند....
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی_دوم
👈قسمت بیست و هشتم
پام رو با انگشتهای هر دو دستم مالیدم تا احساس درد رو منحرف کنم...
هوا به کل تاریک شده بود که احمد در رو باز کرد...
سریع از رو زمین بلند شدم و سلام دادم...
احمد لبخندی زد و به داخل اتاق اومد...
از لبخندش دلم جون گرفت و به سمت سماور رفتم...
احمد سر جای من نشست و گفت:
-بریز ببینم اون چای تازه دمت رو که مردم از خستگی!!!
سماور نفتیم رو کمی بالا کشیدم تا ابش زودتر جوش بیاد...
احمد نگاهی به کاسه اب دوغ کرد و گفت:
-شامه؟
استکان چای رو از سینی گوشه سماور برداشتم و گفتم:
-دوست دارید؟
احمد اخمی کرد و گفت:
- مگه میشه شریفه خانم چیزی درست کنه و دوست نداشته باشم؟
به چاپلوسی زیرکانه اش لبخندی زدم و گفتم:
-الان سفره رو میندازم،تا شما چای رو بخورید اماده اش میکنم!
احمد به پشتی تکیه داد و گفت:
-شریفه شام اون ورم!طلعت مهمون داره!!!
استکان رو سر جایش گذاشتم و گفتم:
-یعنی شام اینجا نمیخورید؟
احمد چشمهاش رو دزدید و گفت:
-مهمون داریم...باید اونجا باشم!
با دلخوری گفتم:
-پس یعنی من شام تنها بخورم؟!!!
احمد انگشتش رو تو کاسه اب دوغ کرد و گفت:
-خوشمزه شده ها...دستت درد نکنه!
از اینکه خودش رو به اون راه زد دلم گرفت...نمیخواستم شرمندگیش رو ببینم!
چای رو جلو دستش گذاشتم و بساط شام رو جمع کردم...
احمد بدون معطلی چای رو سر کشید و با یک یا علی بلند شد...
احمد موهایش رو شونه ای زد و گفت:
-بازهم بهت سر میزنم...فعلا خداحافظ
به پشت در رفتم و اروم گفتم :
-خداحافظ...
ادامه دارد...
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی کن مهربانم، سخت نگیر ...
رونق عمر جهان چند صباحی گذراست
دل اگر می شکند، گل اگر می میرد،
و اگر باغ به خود رنگ خزان میگیرد،
همه هشدار به توست، نازنینم سخت نگیر ...
زندگی کوچ همین چلچله هاست
به همین زیبایی به همین کوتاهی
زندگی کن ،نازنینم سخت نگیر ....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همدیگر را ببخشیم 🤗
گاهی اوقات وقتی اشتباهی میکنیم، کار دیگری جز عذرخواهی نمیتوانیم انجام دهیم و اگر قرار باشد همدیگر را نبخشیم، دیگر تمام است...
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی_دوم
👈قسمت و نهم
از پشت پرده نگاهم به اتاقهای طلعت بود...تازه میفهمیدم چرا نگاهش پی من و اتفاقات دور و اطرافمه!!!
از بیکاری به حیاط رفتم و کنار حوض نشستم...
از اینکه نادیده گرفته میشدم دلخور بودم...
به اسمون چشم دوختم و تو دلم گفتم((یعنی میشه یک روزی احمد منم اندازه یا حتی بیشتر از طلعت دوست داشته باشه؟؟؟!!!))از حرف خودم لبخندی زدم و به صداهای داخل اتاق طلعت گوش دادم...
صدای احمد از همه بلندتر بود...دلم میخواست احمد تنهاییم رو ببینه...برای همین از کنار حوض بلند شدم و شروع به راه رفتن کردم...از عمد پاهام رو به روی زمین میکشیدم تا سر و صدا درست بشه!!!
چندباری طول و عرض حیاط رو راه رفتم اما خبری از احمد نبود...
وقتی دیدم محلم نمیزاره...با پارچ مسی به باغچه بی گل و گیاه کنج حیاط اب دادم ...
از صدای شر شر اب و برخورد پارچ به لبه حوض احمد به حیاط اومد...
خودم رو به ندیدنش زدم و به سمت اتاق راه افتادم...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باور نميكنم خدا به كسی بگويد: نه ...!
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم....
٢- یه کم صبر کن....
٣- پيشنهاد بهتری برايت دارم....
همیشه در فشار زندگی
اندوهگین مشو,
شاید خداست که در آغوشش
می فشاردت !
برای تمام رنجهایی که
میبری صبر کن،
صبر اوج احترام به حکمت خداست ...
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی_دوم
👈قسمت سی ام
خودم رو به ندیدنش زدم و به سمت اتاق راه افتادم...
احمد از پشت سر دستم رو گرفت و گفت:
-چیکار میکنی؟این موقع شب به باغچه اب میدی؟
از تماس دستش با دستم حس خوبی پیدا کردم...دستم رو از تو دستش بیرون کشیدم تا بفهمه ازش دلخورم...
احمد پشت سرم به اتاق اومد و گفت:
-اگه از دستم ناراحت باشی حق داری...من این دو شب اصلا به تو توجهی نداشتم ولی میگی چیکار کنم؟از یک طرف نگران طلعتم از طرف دیگه دلم با توست!!!
سرم رو به سمتش چرخوندم و گفتم:
-من که چیزی نگفتم!!!
احمد به جلو اومد و گفت:
-زبونت نمیگه اما چشمهات...امان از دست چشمهات شریفه!!!
از تعریفش لبخند شرمگینی زدم و فوری پای سماور نشستم...
احمد کنارم نشست و گفت:
-چای داری؟
به سماور خاموشم اشاره کردم و گفتم:
-نه!!!روشنش کنم؟
احمد لبخندی زد و گفت:
-سماور خانم خونه باید از صبح تا شب روشن باشه...موقعی باید خاموش بشه که مردش میخوابه!!!
مادرم کاسه آش رو به دستم داد و گفت:
-واسه طلعت ببر...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود ..!
🛖@kolbehAramsh🌱