eitaa logo
کلبه آرامش
15هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طوری بخند که حتی تقدیر شکستش را بپذیرد، چنان عشق بورز... که حتی تنفر راهش را بگیرد و برود و طوری خوب زندگی کن که حتی مرگ از تماشای زندگیت سیر نشود...! این زندگی نیست که می‌گذرد ما هستیم که رهگذریم پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن مهربان باش و محبت کن... ♥️🍃 🛖@kolbehAramsh🌱
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️ در گذار عمر، لحظات دل انگیز و پر نشاط زندگی، مملو از خاطره و یاد هستند.... زندگی همین اکنون است. زیبایی‌های آن در همین لحظه نهفته هستند. نه چیزی در گذشته مانده و نه چیزی در آینده اهمیت دارد... خزان زیبا ... ماسال، گیلان 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگترین عشق نگـاهِ خــــداونـــد بـر بـنـدگـان اسـت هر کجا هستی به همان نگـاه مهربان میسپارمـت شبتون قشنگــــــ لحظه هـاتـون لبـریـز از آرامـش 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســـــلام 🍃صبح سه شنبه تون زیبا 🌸صبحتون بـه قـشنگی 🍃آسمان پـر نـور 🌸و لبخندتـون به زیبـایی 🍃گلهای شکفته 🌸از آفرینش هستی 🍃روز خوبی براتون آرزو میکنم 🌸سه شنبه تون شـاد و پـر امـید 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت چهل و چهارم از لحن تند و رفتار پرخاشگرانه اش ایستادم و گفتم: -مگه من چیکار کردم؟ خواهر طلعت پایین چادر گلی و برفیش رو از عمد تو اتاقم تکاند و گفت: -‌خودت رو به نفهمی نزن...چرا حامله نمیشی؟؟؟نکنه تو هم اجاقت کوره؟؟؟نه تو اجاقت کور نیست تو میخوای احمد رو بکشونی سمت خودت تا احمد دل از طلعت بکنه و دو دستی به تو و زندگیت بچسبه... از حرفهای بی رحمانه خواهر طلعت به خودم لرزیدم و گفتم: -اصلا اینطور نیست...احمد خودش بچه نمیخواد...حتی صدای مادر و آقای خودمم در اومده ولی احمد زیر بار نمیره!!! خواهر طلعت خنده ای تحویلم داد و گفت: -دختر جون این حرفها رو به من که دخترم قد خودته نگو...من همسن مادرتم...خجالت بکش...بر عکس طلعت که فکر میکنه تو خیلی بچه ای من اینطور فکر نمیکنم اتفاقا من فکر میکنم تو خیلی زرنگ و اب زیر کاهی...تو کاری کردی که احمد قید بچه دار شدن رو بزنه...نمیدونم چی زیر گوشش خوندی، ولی بدون همین احمد آقا که از سر کار یک راست به سراغ تو میاد دلش واسه صدای یک بچه پر میکشه... اصلا تو رو گرفته که واسش بچه بزایی وگرنه مرض نداشت که با سی و هفت سال سن دو جا کار کنه تا خرج دو تا زندگی رو دربیاره!!! تو دلم گفتم((دو جا؟...دو تا کار؟!!!)) ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم میگذره؛ اما مهم که چجوری میگذره ...! چرا همه می گویند؛ چون میگذرد، غمی نیست ...! چرا هیچ کس نمی گوید؛ تابگذرد، درد کمی نیست ...! آیا اینکه چطور میگذرد اهمیتی ندارد ؟ سخت ترین لحظاتم را تنهایی سر کردم در حالی که بقیه فکر می کردند، حالم خوبه ... از این ناراحت نیستم که تنها بودم .. نه ! از این ناراحتم که تو بدحالی هایم باید نقاب لبخند بزنم ...! 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"مهربان" بودن مهمترین قسمت "انسان" بودن است. این"دل" انسان است که او را "سعادتمند" و "ثروتمند" می کند. انسان با آنچه که "هست " ثروتمند است، نه با آنچه که دارد. "آرامش" سهم کسانی است، که "بی منت" می بخشند... "بی کینه" می خندند...  و در نهایت با "سخاوت" محبت شان را اکرام می کنند . . 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم قسمت چهل پنجم نفسهام به شماره افتاده بود...دلم نمیخواست جلوی خواهر طلعت وا بدم...لبهای لرزونم رو بهم فشار دادم تا بغضم سر باز نکنه... خواهر طلعت چادرش رو به زیر بغلش زد و گفت: -تو زنی...اگه بخوای میتونی احمد رو راضی کنی...زودتر حامله بشو ،اگه بخوای این گوشت"" در ""باشه و اون یکی ""دروازه"" با عمه های احمد طرفی... از اینکه میخواست من رو از عمه های احمد بترسونه عصبی شدم و گفتم: -هر کاری دوست دارید بکنید...زندگی خودم به خودم مربوطه نه به هیچکس دیگه ای... ******************** احمد روزنامه رو به روی زمین گذاشت و گفت: -چه خبر...چیه؟امشب زیاد کوک نیستی!!! کنارش نشستم و گفتم: -چرا بهم نگفتی دو جا کار میکنی؟؟؟ احمد از سوالم حسابی جا خورد و گفت: -تو از کجا میدونی من دو جا کار میکنم؟طلعت چیزی بهت گفته؟جز طلعت کسی از این موضوع اطلاع نداره... نمیدونستم چی بگم...از حرفم پشیمون بودم...نمیخواستم از خواهر طلعت و حرفهای صبحش چیزی به احمد بگم ولی هیچ جوره هم نمیتونستم حرفم رو ماست مالی کنم... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
♥️🍃 🌸بزرگترین آزمون ایمان زمانیست که آنچه که میخواهید را بدست نمی آورید با این حال قادرید بگویید: خدایا شکرت امیدوارم اگر چیزی که تو زندگیتون میخواستید و نشد به دستش بیارید ،به زودی بهترش رو خدا نصیبت کنه💖 🛖@kolbehAramsh🌱
✔️✔️ویژگی افرادِ اَمن: ۱- در کنارشان بهترین خودتان هستید. ۲- از شما مراقبت می‌کنند. ۳- در کنار آن‌ها احساس امنیت و آرامش می کنید. ۴- در سختی ها کنارتان هستند. ۵- به حرف هایتان گوش می‌کنند. ۶- موفقیت شما را جشن می‌گیرند. ۷- شما را می‌بخشند. ۸- از شما حمایت می‌کنند. ۹- به حریم خصوصی تان احترام می گذارند. ۱۰- تعهد دارند و صادق اند. 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم قسمت چهل و ششم احمد دستم رو گرفت و گفت: -به طلعت سپرده بودم این حرف بین خودمون بمونه...چه زود لو داد... نمیخواستم طلعت رو خراب کنم...برای همین گفتم طلعت چیزی نگفته ... احمد اخمی کرد و گفت: -نمیخواد طرفداریش رو بکنی جز طلعت کسی خبر نداره... احمد از جایش بلند شد تا به اتاق طلعت بره... سریع دستش رو گرفتم و گفتم: -به جون آقام طلعت نگفته...خواهرش بهم گفت... احمد دستم رو تو دستهاش گرفت و گفت: -خواهرش؟کدوم خواهرش؟ از رو زمین بلند شدم و گفتم: -همون که از همه بزرگتره... احمد اخمی کرد و گفت: -خواهرش اینجا بود؟ سرم رو به زیر انداختم و کل ماجرا رو تعریف کردم.... احمد طول و عرض اتاق رو راه میرفت و به حرفهام گوش میداد...بعد از تموم شدن حرفهام احمد جلیقه طوسی اش رو از رخت اویز برداشت و به سمت اتاق طلعت رفت... دعا دعا میکردم دعواشون نشه... پشت پنجره ایستاده بودم و به اتاق طلعت زل زدم... بعد از یک ربع احمد به اتاقم اومد و گفت: -از این به بعد هر کسی هر چی بهت گفت یک راست میای به خودم میگی فهمیدی؟ سرم رو به نشونه فهمیدن تکان دادم و سکوت کردم! ادامه دارد... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من آموخته ام : ساده ترین راه برای شاد بودن، دست کشیدن از گلایه است... من آموخته ام : تشویق یک آموزگار خوب، می تواند زندگی شاگردانش را دگرگون کند... من آموخته ام : افراد خوش بین نسبت به افراد بدبین عمر طولانی تری دارند... من آموخته ام : نفرت مانند اسید، ظرفی را که در آن قرار دارد ، از بین می برد... من آموخته ام : بدن برای شفا دادن خود توانایی عجیبی دارد، فقط باید با کلمات مثبت با آن صحبت کرد... من آموخته ام : اگر می خواهم خوشحال باشم، باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم... من آموخته ام : اگر دو جمله «خسته ام» و «احساس خوبی ندارم» را از زندگی حذف کنم، بسیاری از بیماری ها و خستگی ها برطرف می شوند... من آموخته ام : وقتی مثبت فکر می کنم ، شادتر هستم و افکار مهرورزانه در سر می پرورانم... و سرانجام این که من آموخته ام : «با خدا همه چیز ممکن است...» 🛖@kolbehAramsh🌱
*یکی از رفتارهای خوب تو این است که... 🧑‍💼 مرد زندگی‎تان را همانگونه که هست ببینید. 💔 شاید گاهی یکی از رفتارهای بد او باعث شود که شما تمام خوبی‌های او را از یاد ببرید، ↩️ اما مراقب باشید، زیرا اگر او احساس کند که خوبی‎هایش از طرف شما نادیده گرفته می‌شود، به تدریج ناامید شده و عقب‎نشینی می‌کند🍂؛ 👈بنابراین سعی کنید که هر چند وقت یک بار خوبی‌های طرف مقابتان را به زبان آورید. 🍃 مثلا به او بگویید: «هیچکسی در مهربانی شبیه تو نیست» یا این که «من واقعا به تو از این که فرد سخت کوشی هستی، افتخار می‌کنم». 🌼 اگر شما سعی کنید که هر از چند گاهی رفتارهای خوب او را به یادش بیاورید و از آن‌ها تقدیر کنید، 💫 صمیمیت میان شما بیشتر خواهد شد.* 💫 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من مطمئنم خدایی که منو آفریده هیچوقت بی خیالم نمیشه و هیچوقت منو به حال خودم رها نمی کنه و مطمئنم یه روزی خدا صدای دلم رو میشنوه و به طرز معجزه آسایی بهم یه خبر خوب میرسونه و مطمئنم نجاتم میده و همه کارام درست میشه و مطمئنم یه روزی میرسه که با تمام وجودم فریاد میزنم و میگم خدایا شکرت بالاخره مشکلم حل شد و بالاخره بعد از مدت ها به آرزوم رسیدم ۔ ۔ ۔ 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم قسمت چهل و هفتم پیت نفت رو از گوشه حیاط برداشتم و به سمت اتاقم حرکت کردم...طلعت از پشت سر دستم رو گرفت و گفت: -فکر نمیکردم انقدر زود دُم در بیاری هنوز هیچی نشده میخوای بین من و احمد فاصله بندازی... میدونستم منظورش چیه برای همین گفتم: -من میخواستم مطمئن بشم احمد دو جا کار میکنه، برای همین حرف به خواهرت و حرفهاش کشیده شد وگرنه من دهن لق نیستم... طلعت نیشخندی زد و گفت: -به تو چه که احمد چندجا کار میکنه؟اون دو جا کار میکنه که سوگلیش خوب بخوره و خوب بپوشه!!! از حرف طلعت حسابی رنجیدم ...تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم: -احمد فقط واسه من و زندگیم دو جا کار میکنه؟تو رو گشنه نگهداشته؟ طلعت نگاهی به رخت و لباسهام کرد و گفت: -نه من رو گشنه نگه نداشته...اما همچین بریز بپاشهایی هم واسه من نمیکنه... به جلیقه بافتنی تو تنم اشاره کردم و گفتم: -اگه منظورت از بریز و بپاش جلیقه و رخت و لباسهامه باید بگم مادرم اینا رو بافته... طلعت اخمی کرد و گفت: -من به رخت و لباسهای تو کاری ندارم...به خبرکشی هات کار دارم...فکر نکن اگه از من خبر واسه احمد ببری بیشتر عزیز میشی...تو چون تازه عروسی برای اون تازگی داری چند وقت دیگه همه چی عین سابقش میشه ... بحث کردن با طلعت رو بی فایده میدیدم...زبون من به درشت گویی نمیچرخید ...از طلعت و قیافه حق به جانبش روی برگردوندم و به سمت اتاقم راه افتادم... طلعت از پشت سر با صدای نسبتا بلند گفت: -احمد دلش برای بچه پر میکشه،ولی چون تو هنوز خیلی بچه ای و از عهده خودت برنمیای پا رو دلش گذاشته و میگه بچه نمیخوام!!! ادمه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند. چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد 🛖@kolbehAramsh🌱
✍ملا نصرالدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد . 🔸ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت. 🔹قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند . 🔸چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده 🔹ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه‌ی عسل است!😆 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت 👈قسمت چهل و هشتم احمد تکه نونی برداشت و گفت: -چرا چیزی نمیخوری؟ به بخار عدسی نگاه کردم و گفتم: -من بچه میخوام... احمد قاشقش رو تو کاسه انداخت و گفت: -چی؟ با تردید گفتم: -من بچه میخوام...من خیلی تنهام ... احمد اخمهاش رو تو هم کرد و گفت: -باز چی شده؟...تا جایی که من میدونم تو خودتم زیاد به بچه دار شدن راضی نبودی حالا چی شده که ... تو حرفش پریدم و گفتم: -الان بچه میخوام...تو که نیستی در و دیوار این اتاق من رو میخوره...اگه یک بچه باشه سرم باهاش گرم میشه و کمتر دلتنگ میشم... احمد از کنار سفره بلند شد و گفت: -باز طلعت یا خانوادش چیزی گفتن؟ سریع میون حرفش پریدم و گفتم: -‌نه ...من خودم دلم میخواد ،کسی چیزی نگفته... احمد به پشتی تکیه داد و گفت: -حالا وقتش نیست...صبر کن ... لبهام رو اویزون کردم و گفتم: -نکنه چون سنم کمه میگی نه؟!!!...میترسی نتونم بچه رو تر و خشک کنم؟ احمد از جایش بلند شد و کنار پام نشست و گفت: -نه...قبلا دلیلش رو گفتم...شریفه بس کن ...وقتی دلم به کاری رضا نیست اصرار نکن... رویم رو ازش گرفتم و گفتم: -باشه دیگه هیچی نمیگم... احمد دستش رو به زیر چونه ام برد و گفت: -نبینم قهر کنی... به سمتش برگشتم و گفتم: -قهر نیستم... احمد چشمهام رو بوسید و گفت: -افرین دختر خوب...نگران نباش مادرهم میشی ولی الان نه...الان زوده ... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
✨﷽✨ 🍃🦋🦋🍃 ★◉●•••••••••••• 🔴 ✍اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است،پیش داوری مکن،خانواده‌اش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!! چراکه نوح علیه‌السلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به بود.. ❌ کسی راکه از قومش اخراج کرده‌اند مسخره مکن و نگو بی‌ارزش وبی‌جایگاه است!! چراکه ابراهیم علیه‌السلام را راندند درحالیکه مشهور به بود.. ❌ زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!!چراکه يوسف علیه‌السلام سال‌ها زندان بود درحالیکه مشهور به بود.. ❌ ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!! چراکه ايوب علیه‌السلام بعد ازغنا،مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به بود.. ❌ شغل و حرفه دیگران راتمسخر مکن!!چراکه لقمان علیه‌السلام نجار،خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند درقرآن مجید به بودن او اذعان دارد.‌‌. ❌ کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و ازاو به بدی یاد می‌کنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!! ✅ چراکه به حضرت محمد(ص) ساحر، مجنون و دیوانه می‌گفتند درحالیکه خدا بود.. ✍پس دیگران راپیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم. 🛖@kolbehAramsh🌱
♥️🍃 ❤️ رازهای روانشناسی برای شاد زیستن : ❤️کتاب خوب بخون ؛ حرفی که تو دلت 💛هست رو بزن ؛ آرزوهاتو بنویس 😄به اطرافت کمتر اهمیت بده 💚بیشتر ورزش کن و به آدمایی که 💙تو ذوقت میزنن هیچی نگو و ازشون 💜دور بمون اینا شریعتشون اینه که انرژیت 💙رو ازت بگیرن ؛ ورودیای ذهنتو کنترل کن 💛و اجازه نده هر چیزی وارد ذهنت شه 💚و بعدشش مطمئنا حالت خوب میشه ❤️چون تو لیاقت حال خوب رو داری ! 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خودم قول دادم هیچ وقت غصه‌ی گذشته رو نخورم غصه‌ی اتفاق افتاده بدترین روزی رو که داشتم یادمه اما فقط یادمه ... مثل ا‌ون روز درد نمیکشم مثل اون روز اشک نمیریزم یه شبایی تو زندگیم اومدن که فکر کردم این آدم مچاله شده دیگه تا صبح‌ دووم نمیاره ولی صبح شد.. یه روزایی تو‌ زندگیم اومدن که فک کردم عقربه ها دیگه قراره تکون نخورن ولی گذشت ، رد شد تموم شد ... اگه باور کنیم که هیچ چیزی توی زندگی دائمی نیست دیگه هیچوقت غصه نمیخوریم.. چه اشک بریزی و خودتو به درو دیوار بکوبی، چه بخندی و قدم بزنی ، دیگه نمیتونی زمان رو به عقب برگردونی همه چی میگذره ... پس غصه‌ی اتفاقی که افتاده رو هیچوقت نخور ... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وقتایی باید دورباشی نزدیکی همیشه باعث عزیز شدنت نیست ! بخصوص که کلا عزیز نباشی از قدیم گفتن دوری و دوستی بیخودی نگفتن باید دور باشی تا بفهمه هیشکی واسش مثل تو نمیشه بالاخره میفهمه دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره ! 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح با تمام‌عظمتش🥰 در زمان طلوع یک‌پیام‌دارد👌 سیاهی ماندنی نیست🙏 صبح زیبایت بخیر😍🌻 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت 👈قسمت چهل و نهم نجمه سینی چای رو از دستم گرفت و به سمت عمه های احمد برد... جو سنگینی تو اتاقم حاکم بود...قشنگ مشخص بود حرف و حدیثی واسه گفتن دارن! کنار مادرم نشستم و به زمین چشم دوختم... عمه بزرگتر احمد نفسی تازه کرد و گفت: -شریفه جان‌‌،اوضاع زندگیت چطوره؟با احمد خوب و خوشی؟ تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم: -شکر خدا ...باهم خوبیم... عمه اش دستش رو به اسمون بلند کرد و گفت: -خداروشکر. بعد از یک سکوت یک دقیقه ای دوباره عمه احمد شروع به حرف زدن کرد... مادرم رنگ به صورت نداشت انگار میدونست چه حرفهایی قراره زده بشه و چه چیزهایی قراره بشنوه... عمه احمد دستش رو به روی قندون استیلم گذاشت و گفت: -به این شیرین کام قسم از من خواستن بیام اینجا با شریفه حرف بزنم وگرنه به من چه که احمد و شریفه بچه نمیخوان. مادرم با چشمهایی که دلخوری توش موج میزد بهم نگاه کرد و به عمه احمد گفت: -صاحب اختیارید .بفرمایید. ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
هرگاه عیبی در من دیدی، به خودم خبر بده نه کسی دیگری... چون تغییر آن دست من است!! کار اولت باعث پیشرفت و بهبودم میشود اما گزینه دوم غیبت است و مرا در تاریکی نگه میدارد... چرا موقعی که چیز منفی در کسی می بینیم، جز خودش همه را خبر میدهم؟؟؟ جمله ای که در یک هتل نوشته بود، شگفت زده ام کرد: اگر سبب رضایتت شدیم از ما سخن بگو وگرنه با خود ما بگو بر خود تطبیقش دهیم تا غیبت از میانمان از بین برود!!! 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاهم عمه احمد چایش رو مزه مزه کرد و گفت: -شریفه جان ما زنها حرف هم رو بهتر میفهمیم.خداروشکر که زندگیت خوبه .خداروشکر که احمد دل به دلت میده.ولی عمه تو باید زرنگ باشی تو باید زن باشی...وقتی میبینی احمد به آه دلته زود دست به کار بشو،پابندش کن.بزار دو دستی به تووخونه زندگیت بچسبه.اون داغه و نمیفهمه، الان دلش به جوانی و خوشگلی تو گرمه و حالیش نیست چند وقت که از شر و شور بیفته و سنش بالا بره تازه میفهمه چه اشتباهی کرده.احمد نزدیک چهل سالگیه.مرد جماعت هر چی سنش بالاتر میره بی حوصله تر میشه تو که نمیخوای احمد به بچه و ترو خشکش کردنش بی اهمیت بشه؟میخوای؟ اروم و زیر لب گفتم: -نه نمیخوام. عمه احمدا صدای بلندگفت: -خدا اقات رو واسه ات نگه داره.پس عمه دست به کاربشو.تو خوب بلدی احمدرو رام کنی.احمد ساده است بایک اخم و قهر تو دلش میلرزه وراضی میشه! جلیقه گوله شده ام روبه زیر پیرهنم بردم و باروسری محکم به کمرم بستم. دلم میخواست شکم برامده ام احمد روبه سرذوق بیاره. منتظر احمدنشسته بودم تابیاد.با بازشدن دراتاق ازروزمین بلندشدم وسلام دادم. احمدکتش رودراوردوجواب سلامم روباروی خوش داد. اصلامتوجه شکمم نبود.برای اینکه متوجه اش کنم عین زنهای حامله قدم برداشتم وبه سمتش رفتم تاکت روازدستش بگیرم! احمدکت روبه دستم داد وبا تعجب به شکمم نگاه کرد.با نگاهش ازکارم پشیمون شدم امانمیتونستم کاری بکنم.احمدچشم از شکمم برنمیداشت. کت روبه روی رخت اویز گذاشتم و گفتم: -چای بریزم؟ ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم ‌ها گاهی می‌شکنند... ولی این طوری نیست که شکستن‍‍‌شان صدای تِق داشته باشد... و همه بفهمند که فلانی... فلان ‌روز... فلان ‌جا شکست!... ‍‍شکستن آدم‌ها را شاید فقط بشود دیـد... از خنده‌های یهویی شان که وسط جمع تحویل اطرافیان می‌دهند... یا حتی توی آینه به خودشان... از تعداد موهای سفیدشان که یهو در گوشه‌ ای از سرشان پیدا میشود... و شاید هم از قیافه‌شان که کمرنگ‌تر می‌شود. و خودشان که هر چه پرهیاهوتر می‌شوند در ظاهر... در کنج‌شان بیشتر چال‌ می‌شوند... و بی‌صداتر و آرام‌تر از همیشه‌شان... ‍‍شکستن آدم‌ها را نمی‌شود شنید می‌شود "دیــد"... که فلانی نه دیگر مثل قبلش... و نه دیگر مثل خودش... هیچ کدام نیست... 🛖@kolbehAramsh🌱
♥️🍃 زیباترین "معماری" من، ساختن "ذهن و دل" خویشتن است. در گستره وسیع اندیشه ی خود، سازه ای باید ساخت، با ستونهایی برافراشته از افکارم… و مصالح، همه از جنس امید، و مراقب باشم، نقش "افکار غلط" در ذهنم، نقشه "تخریب بنیاد" من است ميتوان زيبا زيست نه چنان سخت که از عاطفه دلگير شويم نه چنان بي مفهوم که بمانيم ميان بد و خوب 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما وقتی نتونن بفهمنت قضاوت‍‍ت میکنن! ‌ هرگز از حرفهایی که مردم درباره تو می‌گویند نگران نشو. هیچ‌گاه کوچکترین توجهی به آن نشان نده. همیشه فقط به یک چیز فکر کن: داور خداست. آیا من در برابر او روسفیدم؟ بگذار این معیار قضاوت زندگی تو باشد، تا بیراهه نروی... تو باید روی پای خودت بایستی و تنها ملاحظه‌ات این باشد که:‌ هرکاری انجام می‌دهم باید مطابق شعور خودم باشد. تصمیم‌گیرنده باید آگاهی و شعور خودم باشد. آن‌گاه خدا داور تو خواهد بود.. "اشو" 🛖@kolbehAramsh🌱
📘 حوصله... حق بدهیم ! یک وقت هایی آدم ها حوصله ی خودشان را هم ندارند . نباید توقعی داشت ، وگرنه دیوارِ حرمت ها فرو می ریزد ... کاری به کارِ بی حوصلگیِ آدم ها نداشته باشیم ، بابتِ حالِ بدشان توضیح نخواهیم ... هر آدمی حق دارد گاهی از قوی بودن انصراف دهد و خلوتی بی واسطه بخواهد ، جایی که خبری از هیاهویِ هیچ کس نباشد ، جایی که در سکوت و تنهایی بنشیند و خودش را پیدا کند ! صبرِ آدم ها که لبریز شد ؛ نسبت به همه چیز ، بی حس می شوند ، دنبالِ غارِ ساکتِ تنهاییِشان می گردند ... آدم است دیگر ! یک وقت هایی کم می آورد ... کم آوردنِ آدم ها را جدی بگیریم ، درک کنیم ، دورتر بایستیم ، گاهی همین به حالِ خود رها کردن ؛ همین سکوت و حق دادن ؛ بهترین حالتِ دوست داشتن است ... "نرگس‌صرافیان‌طوفان" 🛖@kolbehAramsh🌱