eitaa logo
کلبه آرامش
17.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
2 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌸 سلام صبحتون بخیر ☕️شروع امروزتون پراز خیروبرکت 🌸از خدا میخوام ☕️بهترینها سهم 🌸امروزتون باشه ☕️شادی تو دلتون 🌸موفقیت همراهتون ☕️خوشبختی هوای 🌸زندگیتون ☕️و صداقت سرمایه‌تون 🌸و نگاه خدا بدرقه راهتون باشه ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ دستی به پیرهنم کشیدم و شالم رو مرتب کردمو یکمم کرم مرطوب به دستام زدم و از اتاق خارج شدم وقتی به طبقه پایین رسیدم مه لقا داشت میز صبحونه رو تمیزمیکـرد: رفتن تو باغ عزیزم و به در ورودی اشاره کرد.سری تکون دادم و از عمارت خارج شدم هوای صبح آفتابی و خوب بود ،وگرنه که آذر شروع سرماست... از دور دیدمشون تو آلاچیق نشسته بودن جلو رفتم و نگاهشون متوجه من شد رو به رادین گفتم: اجازه هست آقا؟ رادین لبخند زد و سری تکون داد با فاصله کنار چاووش نشستم و اون گیتار به دست به من نگاه کرد و گفت: چی بخونم؟ دستپاچه گفتم: حتما من باید نظربدم؟ سامره دهن باز کرد که چاووش سریع وسط حرف نگفته اش پرید و گفت: آره حتما باید تو نظر بدی! چشمام رو محکم بستم و تو دلم از خدا کمک خواستم.. لب باز کردم: آهنگای رضا بهرام رو گوش میدین؟چاووش لبـخند زد و صدای سامره که دو دست رو به روی من بود بلند شد: چاووش یکی از طرفدارای کنسرت های رضا بهرامه،شیفته اشه چاووش شروع کرد به خوندن که الحق صداش عالی بود... یکی دوتا آهنگ از رضا بهرام که خوند گیتارو داد دست رادین رادین هم شروع کرد به خوندن آهنگ دل رضـا بهرام: حکـــــم دل است، که مشکل است‌بین من و تو...حـــکم دل است، که فاصله است...بین من و تو.. ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکسپیر میگه : من همیشه خوشحالم، می دانید چرا ؟ برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است ... پس به زندگی ات عشق بورز ... ...خوشحال باش ... و لبخند بزن ... فقط برای خودت زندگی کن و ... قبل از اینکه صحبت کنی ،گوش کن قبل از اینکه بنویسی، فکر کن قبل از اینکه خرج کنی ،درآمد داشته باش قبل از اینکه دعا کنی ، ببخش قبل از اینکه صدمه بزنی ، احساس کن قبل از تنفر ، عشق بورز زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر... ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌صبر یک کاسه است. هر بار که کاسه صبرم پُر می شود، می دهمش به دست خدا . او کاسه صبر را از دستم می گیرد و خالی می کند و دوباره پس می دهد. این کاسه هی پُر و خالی می شود ؛ هی پُر و خالی می شود ؛ هی پُر و خالی... 💚گاهی به من می گوید : قشنگش کن. شیرینش کن. صبرجمیل! صبر اما تلخ است. مزّه زهر می دهد. شِکَرِمی ریزم توی آن،شِکَرِ شُکر . دارچین میپاشم روی آن ؛ دارچین دعا . ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
.💫🌹✨ چاووش دستش رو محکم کشید و رفت طرف پله ها به کسری از ثانیه با دو رفتم طرفش و جلوش ایستادم دستامو باز کردم و گفتم: -چاووش. نگام کرد چشماش مهربون ترین چشم دنـیا شد و گفت: -برو کنار دختر. خواست کنارم بزنه که با پا فشاری جلوش ایستادم و گفتم: -میاد پایین حرف میزنیم بشین. -خدمه تایین تکلیف نمیکنه که اربابش چیکار کنه هنوز بلد نیستی؟ -آره درست میگی من اینجام جلو جنجال رو بگیرم بشین چاووش تو به اون مقدساتی که معتقدی بشین. چاووش از پایین پله ها داد زد: -صدام بهت نمیرسه با اون در اتاق غول پیکرت اما بیا پایین پــسره رادین بیا پایـن.. پلک محکمی زدم پرده گوشم پاره شد. اما در کمال نا باوری رادین پنج ثانیه بعد پشت سرم بود. مثل همیشه خونسرد و بی عار دست تو جیب گرمکن... تمام خونسردی دنیا تو تن این مرد خالصه میشد.. فقط این مرد. چاووش یه دست به کمر و یه دست جلوی دهن واستاده بود و نگاش میکرد و فقط لب باز کرد: -یادگار آبجیم دست گل توئه؟ سامره جلو اومد و داد زد: -گفتم بهت که ریختن سرم به رادین مربوط نیست. چاووش جلو اومد که من سپر رادین ایستادم و چاووش گفت: -فقط میخوام تو گوشش یه چی بگم. یکم کنار کشیدم که چاووش کنار گوش رادین زمزمه کرد: -کثیف ترین مرد دنیام اینجوری... صدای سامره که دورتر ایستاده بود و نمیشنید که چاووش چی میگفت بلند شد: -مقصر خودمم. همه نگاها زوم رو سامره شد.. خم شد و کیفش رو از روی میز برداشت و گفت -بیرون منتظرم چاووش ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ چاووش خواست بره دنبالش که جلوشو گرفتم و گفتم: -رادین برو دنبالش. رادین نگام کرد پلک محکمی زدم و اون به طرف در رفت و چاووش هاج و واج اعطاعت رادین از من ایستاد و بهم خیره نگاه کرد.. چاووش زمزمه کرد: -تو کی هستی؟ -دختره یه بابایی هر کی... مهمه؟ چاووش زمزمه کرد: -مهمه که میپرسم. مه لقا با یه لیوان آب اومد و به طرف چاووش گرفت و چاووش آب رو یه نفس باال رفت. مه لقا که فاصله گرفت چاووش لب باز کرد: -از اولم معلوم بود خدمتکار رادین نیستی. -چرت نگو هستم فقط از دعوا و داد و بیداد واهمه دارم همین.تمومش کن. قدم به سمت آشپزخونه برداشتم و چاووش رو تنهاگذاشتم.. ((**ماکان رادین**)) -صبـــر کن سامـره. ایستاد اما برنگشت، جلو رفتم و رو به روش ایستادم مثل همیشه خونـسرد و بی حـس ترین آدم بودم مـن. دلخور فقط بهم زل زده بود به حرف اومدم: -کجا میری؟ -نمیدونم فقط میخوام برم.. پوزخندی زد و ادامه داد: -، یکی مثل چاووش بگه کی این بال رو سرت اورده کتک خوردی؟شوهرت دست بزن داره؟ االن که عاقالنه فکـــر میکنم میبینم احمقانه است موندن کنارت... چشمی چرخوندم و بی تفاوت گفتم: -فکر میکردم دوسم داری االنم مهم نیس هرطور مایلـی. سامره چشماش گرد شد و با دهنی نیمه باز گفت: -برم؟ من رو کشوندی ایران کتکم بزنی ردم کنی؟ با حرص انگشت اشارمو تهدیدوار تکون دادم...... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
بدبختى به دارا و ندار بودن نيست بدبختى به رفتار منش زشت به عادتهاى ناپسند آدمهاست بعضى آدمها بدبختى در ذاتشان هست دوست دارند بدبخت باشند بدبخت زندگى كنند بدبخت هم از دنيا بروند اين آدمها همانهايى هستند كه هر روز دلشان يك جاى ديگرى بند است به دروغ و خيانت و هرزگى و بى بندو بارى بايد دست اين بيچاره ها را محكم گرفت و ياد آوريشان كرد كه چقدر تو بدبختى.... ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
🩵🤍 🍂🌼چند نکته مهم رو میخواستم بهتون بگم: واقعا سر شوهرا غر نزنیم چون باعث میشه از خونه فراری شه یا به کسایی پناه ببره که ما ازشون فراری هستیم. محبت زیادی نداشته باشیم ولی همیشه با وقار و خانوم باشیم مرتب و تمیزی و بوی خوش ،خیلی تاثیر داره شاید اولش به چشم نیاد ولی کم کم میبینین که تاثیر گذاشته. شوهرارو تشویق کنید و هر کاری خواستن انجام بدن، تایید کنید اون لحظه ولی بعدش یه هشدار کوچیک بدید. چون اگ اون لحظه مخالفت کنید بدتر کاری که میخوان و انجام میدن! ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳‎‌‌‌‌⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
تا بحال شده كه ازتون بپرسند چاى میخورید یا قهوه، بگید فرقى نمیكنه؟ بپرسند پرتقال دوست دارید یا نارنگى بگید فرقى نمیكنه؟ بپرسند براى شام كجا بریم؟ بگید فرقى نمیكنه؟ چرا نباید چیزى براتون فرق بكنه یا نكنه؟ وقتى براى خودتون همه چیز بى تفاوت هست و اونقدر اعتماد به نفس ندارید كه نظرتون را محكم ابراز كنید. چرا باید براى دنیا و كائنات فرق كنه كه شما اصلا وجود دارید یا وجود ندارید؟ وقتى خودتون نمى دونید چه میخواهید، وقتى نمى دونید چه شغلى را دوست دارید، چه مقدار درآمد ماهانه براى زندگى ایده آل شما لازمه، چه خونه اى چه ماشینى، چه همسرى خواسته ی شماست، دنیا وكائنات در مقابل شما چه تصمیمى باید بگیرد؟ از همین حالا از بى تفاوتى دربیاید. خواسته هاتون را لیست كنید. بهترین هاشو دستچین كنید. وقتى خودتون هدفتون را مشخص كردین، دنیا و كائنات هم از بلاتكلیفى درمیادو متوجه میشه كه در چه زمینه اى باید دست بكار بشید. از امروز بین پرتقال و نارنگى، بین غذاها، بین رنگها و فرق قائل بشین یعنى سقف اعتماد به نفستون را بالا و بالاتر ببرید و هدف هاى مشخصى براى خودتون تعیین كنید... ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ مراقب حرف زدنت باش فهمیدی؟ -برای همین مشکلت بودکه اون همه التماست کردم قبولم نکـردی؟ سر تکون دادم و گفتم: -آره مشکل داشتم. سامره دستی به بازوم کشید وگفت: -درمان شو ماکان به خاطرمن. سری تکون دادم اصلن نمیدونستم چی بگم. نگاش کردم و زمزمه کردم: -بامن ازدواج میکنی؟ چشمــاش اول گردو بعد پر از اشک شدک در نهایت بالبخندفقط اشک ریخت ومن بی تفاوت فقط به صورتش و آسمون نگاه میکردم. به داخل برگشتیم واردکه شدیم چاووش تکیه به دیوار ایستاده بود وخبری ازمهرانا ومه لقا نبود. نگاهش به ما افتاد صداش بلند شد: -چه خبره معلوم هست؟ سامره لب باز کرد: -ماکان ازم خواستگاری کرد. چاووش با چشمای گردگفت: -توام قبول کردی؟ پوزخند زدم وگفتم: -اجازت لازم بود؟ چاووش بی توجه بهم رو به سامره گفت: -این مردنــرمال نیـ.... صدای مهراناو خروجش از آشپزخونه: -تانرمال ازنظر توچی باشه. چاووش به مهرانانگاه کردو گفت: -خواهش میکنم ازت دخالت نکن. لب با کردم: -با خدمه من درست حرف بزن....... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
📗داستان پندآموز ▪️پیرمرد زرگری به دکان همسایه زرگر رفت و گفت: ترازویت را به من بده تا این خرده‌های طلا را وزن کنم. همسایه‌اش که مرد دور اندیشی بود گفت: ببخشید من غربال ندارم. پیرمرد گفت: من ترازو می‌‌خواهم و تو می‌گویی غربال نداری، مگر کر هستی؟ ▫️همسایه گفت: من کر نیستم، ولی درک کردم که تو با این دست‌های لرزان خود چون خواهی خرده‌های زر را به ترازو بریزی و وزن کنی مقداری از آن به زمین خواهی ریخت، آن وقت برای جمع‌ آوری آنها جاروب خواهی خواست و بعد از آنکه زرها را با خاک جاروب کردی آن وقت غربال لازم داری تا خاک آنها را بگیری، من هم از همین اول گفتم که غربال ندارم. ▪️هر که اول بنگرد پایان کار اندر آخر، او نگردد شرمسار ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ چاووش: -واسه همه خدمه هات اینطوری سینه چاک میدی؟ -هــــمه؟مه لقا یک نفره میتونی راجب اونم حرف بزنی ببینی عکس العملم چیه درضمن الان فقط بندکردی رومهرانا.. سامره لب بازکرد: -چاووش ماکان درمان میــــشه من میخوام کنارش بمـونم. نگاه نگـران مهرانا به زمین دوخته شدکاش بشه یه شب با خداخلوت کردو فهمیـد که وجوداین دخترتوعمـــارت من بی حکمت نیســت. ((**مــهرانا**)) یک ماهــی بود که از نامــزدیه رادین و سامـره میگذشت بیشتر وقتابیرون بودن حتی تـو این یک ماه رادین ده شب پی آ پی توخونه اش نبوده سامره یکسره باهاش توخریدو گشت وگذاربود رابطه من ورادین به هیچی رسیده بود ومیشه گفت اصلن همو نمیدیدیم... خبر ازدواج سیاستمداربزرگ مثل بمب پیچیدو سبد های گلی که براش فرستاده بودن تقریباباغ رو پـر کرده بودوقتی کیومهربهم زنگ زد توپوست خودش نمیگنجید انقدرشاد بودکه نتونستم بگم رادین با سامره چیکارکرده سامره ام خوش خیال فکر میکرد رادین دنبال درمانشه امشب هم یکی از شب هایی بود که عمارت غرق سکوت بود من و مه لقا داشتیم شام میخوردیم که شخصی وارد شدبامه لقا رو میز ناهارخوری سالن نشسته بودیم و راحت به در ورودی دید داشتیم. با دیدن رادین هم شوکه شدم و هم خوشحال. با لبخند بلند شدم و مه لقام به تقلید از من بلند شد رادین جلو اومدو رو به مه لقا گفت: -فقط یه مسکن به من بده. مه لقا سریع گفت: -چــشم آقابرم ببینم اگرتموم نکرده باشیم بیارم. به طرف آشپزخونه رفت من اماخواستم بشینم که رادین مخاطبم قرار داد: -مهرانا. نگاهش کردم و دست تو جیب شلوار لی هوووفی کشید و گفت: ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱