شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
کپی بنر حرام است
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
https://eitaa.com/joinchat/1918173481C0717dbe7eb
#بچه_مذهبیا