eitaa logo
کلـبــــــه🏡
38.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🔸️کلبه جایی برای آرامش🌱 🔸️توکلبه یادمیگیری چطور افکار،هیجانات و رفتارتو مدیریت کنی +۱۵🔸️ 🔸️کلبه خودتوبساز 🏡 🔸️ارتباط با ادمین و مدیریت کانال👇 https://zil.ink/kolbehh_12
مشاهده در ایتا
دانلود
مار خوش خط و خال کمال گرایی (بخش سوم) یکی از بخش های مهم کمال گرایی، انتظار داشتن چهره و اندامی بی نقص از خود یا دیگران است. افراد کمال بر اساس همان منطقی که داشتن نقص= بی ارزش بودن است خود را قضاوت می کنند و نمی توانند نقص داشتن در چهره و اندام خود را بپذیرند آنهم نقصی که ممکن است از نگاه دیگران اساسا نقص به شمار نرود ولی آنها با قضاوت سختگیرانه نسبت به بدن یا چهره خود تلاش می کنند تا از نگرانی ناشی از قضاوت های دیگران نسبت به چهره و اندام خود به دور باشند. همانگونه که بارها گفتم کمال گرایی نه تنها اجزای خویشتن ما را نسبت به هم نزدیکتر نمی کند بلکه با ایجاد تناقضات اجزای خویشتن ما را از یکدیگر دور می کند :بخشی به دنبال زیبا بودن است و بخشی در این راه مقاومت می کند. در نهایت باید به یاد داشته باشیم که اگر چهره و اندام بسیار برای ما اهمیت دارد لازم است در کنار اعتماد به نفس در جستجوی کمال گرایی در درون خود باشیم.
📝 📚عنوان : وقتی فرار جواب نمی‌دهد: شفای روان با پذیرش هیجانات" 🔹بخش اول ماندن با هیجانات، خصوصاً هیجانات دردناک، از اساسی‌ترین مهارت‌هایی است که روانشناسی بر آن تأکید می‌کند، زیرا کلید بسیاری از بهبودهای روانی در همین ماندن نهفته است. برای درک بهتر، تصور کنید که درد هیجانی شبیه به زنگ هشداری است که به شما می‌گوید چیزی در درون یا بیرون شما نیاز به توجه و رسیدگی دارد. اگر تلاش کنیم این زنگ هشدار را خاموش کنیم—با فرار، انکار یا حواس‌پرتی—ممکن است مشکل اصلی همچنان باقی بماند و حتی پیچیده‌تر شود. ذهن ما، به‌ویژه در طول تاریخ تکاملی‌اش، به‌گونه‌ای برنامه‌ریزی شده است که هر نوع درد و ناراحتی را تهدیدی برای بقا بداند. این نوع واکنش در برابر خطرات فیزیکی بسیار مفید بوده است، مثل زمانی که انسان اولیه با یک حیوان درنده مواجه می‌شد. اما در دنیای امروز، بسیاری از دردهای ما دیگر فیزیکی نیستند؛ بلکه از درون خودمان و روابطمان سرچشمه می‌گیرند. مثلاً غم جدایی، احساس گناه، یا اضطراب درباره آینده، دردهایی روانی هستند که نمی‌توان از آن‌ها فرار کرد، چون بخشی از تجربه انسانی ما هستند. در اینجا مفهوم "ماندن" وارد می‌شود: به‌جای اینکه از هیجاناتمان فرار کنیم یا آن‌ها را سرکوب کنیم، به خودمان اجازه دهیم آن‌ها را احساس کنیم. این ماندن به معنای نشستن با احساسات است، مثل وقتی که خشم، غم یا اضطراب به سراغتان می‌آید. به جای اینکه فوراً به گوشی‌تان پناه ببرید، یا درگیر فعالیتی شوید تا از احساس بد دوری کنید، لحظه‌ای مکث کنید. نفس عمیقی بکشید و از خودتان بپرسید: "الان دقیقاً چه حسی دارم؟ این حس کجای بدنم ظاهر شده؟ چرا این احساس به سراغم آمده؟ 🔸ادامه دارد... https://eitaa.com/kolbehh_ir/5425
🔹شناخت بدن. امروز در حال خواندن کتابی بودم که در مورد این صحبت می‌کرد که بدن ما چطور می‌تواند به درک اتفاقاتی که در ذهن و احساساتمان رخ می‌دهد کمک کند. همه‌ی ما روزهای سختی را تجربه کرده‌ایم و در بسیاری از مواقع تلاش کرده‌ایم از این روزهای تلخ فرار کنیم. اما حقیقت این است که هرچقدر هم بخواهیم فرار کنیم، بدن و ذهن ما هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنند. برای مثال، شاید شما هم بارها شنیده‌اید که بعضی از بیماری‌ها به دلیل استرس یا نگرانی به وجود می‌آیند. مثل وقتی که از استرس زیاد، دردهایی در معده یا سر خود حس می‌کنید. شاید در دوره‌ای از زندگی‌تان دچار سردردهای شدید شده‌اید و پزشک به شما گفته که این به دلیل فشارهای روحی و استرس است. این‌طور وقت‌ها می‌بینید که بدن شما به نوعی دردهای روانی شما را نشان می‌دهد. یا مثلاً ممکن است احساس اضطراب یا ناراحتی در درونتان داشته باشید، اما هیچ‌وقت نتوانید دقیقا آن را توضیح دهید. شاید فکر کنید که همه چیز خوب است، ولی بدن شما به گونه‌ای دیگر عمل می‌کند و این اضطراب خودش را به شکل بیماری‌هایی مثل دل درد یا تنگی نفس بروز می‌دهد. این‌ها نشانه‌هایی هستند که بدن به ما می‌دهد تا بفهمیم که چیزی در روانمان درست نیست. این رابطه بین روان و بدن همیشه در زندگی ما وجود دارد. گاهی مشکلات جسمی مثل فشار خون بالا یا دردهای عضلانی ممکن است ریشه در مشکلات روحی مانند اضطراب یا افسردگی داشته باشند. به همین دلیل، اگر به احساسات و افکارمان توجه کنیم، می‌توانیم به درمان بهتری برای مشکلات جسمی و روحی خود برسیم. مثلا وقتی که می‌فهمیم استرس باعث بیماری بدن ما شده، می‌توانیم با روش‌هایی مثل مدیتیشن، ورزش، یا مشاوره، هم به آرامش روانی برسیم و هم سلامتی جسمی خود را بهبود بخشیم. در واقع، اگر بدن و ذهن ما را به خوبی بشناسیم، می‌توانیم هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی سالم‌تر و شاداب‌تر زندگی کنیم. https://eitaa.com/kolbehh_ir/5450
گاهی پذیرفتن اینکه حق با ما بوده یا اینکه نیاز به مهربانی با خود داریم، می‌تواند برایمان دشوار باشد و حتی باعث خشم و مقاومت شود. انگار بخشی از وجودمان اجازه نمی‌دهد با خود مهربان باشیم، مخصوصاً وقتی که اشتباهی مرتکب شده‌ایم. در این مواقع، اولین واکنش ما معمولاً سرزنش خود است—واکنشی که شاید طبیعی به نظر برسد، اما در واقع می‌تواند یکی از آسیب‌زننده‌ترین راه‌های برخورد با اشتباهات باشد. سرزنش مداوم، ما را در چرخه‌ای از احساس گناه و شرم گرفتار می‌کند و به‌جای کمک به تغییر، ما را از درون فرسوده می‌کند. اما چرا خودمان را سرزنش می‌کنیم؟ برای هر کسی، سرزنش معنای متفاوتی دارد. برخی آن را نوعی مجازات می‌بینند، گویی که با رنج کشیدن، می‌توانند اشتباه خود را جبران کنند. بعضی دیگر آن را راهی برای کنترل آینده می‌دانند، به این امید که اگر به اندازه کافی خودشان را ملامت کنند، دیگر دچار همان خطا نخواهند شد. گاهی هم این عادت ریشه در باورهایی دارد که از کودکی در ذهنمان شکل گرفته‌اند—باورهایی که می‌گویند ما تنها زمانی ارزشمندیم که کامل و بدون اشتباه باشیم، و هر خطا نشانه ضعف یا بی‌لیاقتی است. اما حقیقت این است که مهربانی با خود به معنای نادیده گرفتن اشتباهات نیست. برعکس، وقتی بدون سرزنش، اما با آگاهی و پذیرش به اشتباهاتمان نگاه کنیم، می‌توانیم از آن‌ها درس بگیریم و رشد کنیم. مهربانی با خود یعنی به جای غرق شدن در احساس گناه، به خودمان فرصت جبران و یادگیری بدهیم. این نگاه، ما را از قضاوت‌های سختگیرانه رها می‌کند و کمک می‌کند مسیر بهتری برای تغییر و بهبود پیدا کنیم—مسیر رشدی که بر پایه پذیرش، انعطاف‌پذیری و شفقت به خود بنا شده، نه سختگیری و سرزنش مداوم. https://eitaa.com/kolbehh_ir/5860
نظریه "رشد پس از آسیب" (Post-Traumatic Growth) بر این اصل استوار است که سختی‌ها و بحران‌های زندگی، در کنار تمام رنج‌ها و چالش‌هایی که به همراه دارند، می‌توانند فرصتی برای رشد و تحول درونی فراهم کنند. برخلاف دیدگاه‌های سنتی که بر آسیب‌زایی و پیامدهای منفی ضربه‌های روانی تأکید دارند، این نظریه نشان می‌دهد که بسیاری از افراد پس از تجربه‌ی رویدادهای دشوار، نه‌تنها بهبود می‌یابند، بلکه به درک عمیق‌تری از خود و جهان پیرامونشان دست پیدا می‌کنند. رشد پس از آسیب چگونه اتفاق می‌افتد؟ وقتی فردی با یک بحران جدی مانند از دست دادن عزیزان، شکست‌های عاطفی، بیماری، یا حوادث ناگوار مواجه می‌شود، ابتدا ممکن است احساس کند که تمام جهانش فروپاشیده است. باورها، ارزش‌ها و احساس امنیتی که پیش از این داشته، متزلزل می‌شود. اما در این فرایند، اگر فرد بتواند با درد خود روبه‌رو شود، آن را بپذیرد و معنایی جدید برای تجربه‌ی خود بیابد، ممکن است تغییراتی اساسی در نگرش و سبک زندگی‌اش ایجاد شود. افرادی که رشد پس از آسیب را تجربه می‌کنند، معمولاً در چندین بُعد دچار تحول می‌شوند: درک عمیق‌تر از معنای زندگی: پس از عبور از بحران، افراد اغلب به ارزش‌های واقعی خود پی می‌برند و نسبت به زندگی نگاهی متفاوت پیدا می‌کنند. افزایش تاب‌آوری و اعتمادبه‌نفس: عبور از یک تجربه‌ی سخت، به افراد احساس قدرت می‌دهد و آن‌ها را نسبت به توانایی‌های خود آگاه‌تر می‌کند. تقویت روابط بین‌فردی: بسیاری از کسانی که دوره‌های سختی را پشت سر گذاشته‌اند، ارتباط عمیق‌تری با دیگران برقرار می‌کنند و احساس همدلی بیشتری نسبت به اطرافیان خود دارند. قدردانی بیشتر از لحظات زندگی: مواجهه با رنج، باعث می‌شود که فرد قدر لحظات کوچک و شادی‌های ساده‌ی زندگی را بیشتر بداند. ایجاد نگرشی معنوی‌تر و آگاهانه‌تر: بسیاری از افراد پس از تجربه‌ی بحران، به معنویت و خودشناسی روی می‌آورند و تلاش می‌کنند ارتباط عمیق‌تری با خود و جهان برقرار کنند. رشد، نتیجه‌ی درد نیست، بلکه نتیجه‌ی پردازش آن است نکته‌ی مهم این است که رنج به‌خودی‌خود موجب رشد نمی‌شود، بلکه نحوه‌ی مواجهه با آن تعیین می‌کند که فرد در مسیر فرسایش و ناامیدی قرار بگیرد یا به بینشی تازه و تحولی مثبت دست یابد. افرادی که در این مسیر حمایت عاطفی مناسبی دریافت می‌کنند، احساسات خود را سرکوب نمی‌کنند و به دنبال معنا در تجربه‌ی خود هستند، احتمال بیشتری برای رشد خواهند داشت. https://eitaa.com/kolbehh_ir/6031
✍️ ما و نزیسته هایمان (بخش دوم) : برای این کار، در وهله‌ی اول باید نزیسته‌هایمان را بشناسیم. چه چیزهایی را آرزو داشتیم و هیچ‌گاه به دست نیاوردیم؟ چه تجربه‌هایی بوده که در ما زنده نشده و همچنان در گوشه‌ای از روان ما در حال زمزمه‌اند؟ پاسخ به این پرسش‌ها گاهی می‌تواند با نوشتن یا گفت‌وگو با کسی که احساس امنیت ایجاد می‌کند، آغاز شود. در گام بعد، باید اجازه دهیم برای نزیسته‌هایمان سوگواری کنیم؛ آن‌گونه که برای یک فقدان واقعی سوگواری می‌کنیم. اشک ریختن برای آنچه نبوده، نه نشانه‌ی ضعف که نشانه‌ی پذیرش عمق تجربه‌ی انسانی‌ ماست. تا زمانی که این اندوه سرکوب شود، انرژی روانی ما در گذشته حبس خواهد ماند. سپس، باید تلاش کنیم برای برخی از این نزیسته‌ها، جایگزین‌هایی معنادار بسازیم. ممکن است دیگر نتوانیم گذشته را تغییر دهیم، اما می‌توانیم معنایی تازه برای آن بسازیم. کسی که کودکیِ امنی نداشته، شاید امروز بتواند مراقبت از کودک درونش را آغاز کند یا برای کودکی دیگر پناه باشد. کسی که فرصت عشق را از دست داده، می‌تواند امروز عشق را با آگاهی و مسئولیت تجربه کند. معنا دادن به دردها، شاید رنج را حذف نکند، اما آن را قابل ‌تحمل‌تر، سازنده‌تر و زایاتر می‌کند. در این مسیر، لازم است خود را از دام مقایسه‌های مزمن با دیگران نجات دهیم. مقایسه‌هایی که اغلب بر پایه‌ی تصاویری ناتمام از دیگران شکل گرفته‌اند. هر بار که حس حسادت در ما شعله‌ور شد، به جای انکار یا خجالت، از خود بپرسیم: این حسادت از کدام نزیسته‌ی من خبر می‌دهد؟ چه نیازی در من بی‌پاسخ مانده؟ این پرسش می‌تواند به جای دشمنی با دیگران، ما را به مراقبت عمیق‌تری از خودمان دعوت کند. و در نهایت، شاید هنوز هم برخی از نزیسته‌ها، فرصت زیستن دوباره داشته باشند؛ شاید با شکل و کیفیتی متفاوت، اما همچنان ممکن. شاید هنوز بتوان رؤیایی قدیمی را بازآفرینی کرد، مهارتی آموخت، عشقی ساخت، یا رابطه‌ای ترمیم کرد. برخی از نزیسته‌ها پایان نیستند؛ دعوتی‌اند برای نوزیستن. برای زیستن دوباره، با آگاهی، با عشق، و با پذیرش. زندگی شاید همیشه آن‌طور که می‌خواستیم پیش نرفته باشد، اما هنوز فرصتی هست برای ساختن آن‌طور که می‌توانیم. اینجا، همین اکنون، جایی است که نزیسته‌ها اگر به آغوش کشیده شوند، می‌توانند تبدیل شوند به بخشی از زیسته‌های ما؛ بخشی صادق، عمیق و انسانی. https://eitaa.com/kolbehh_ir/6301
خشم دوست داشتنی.... (بخش اول) یکی از کارهایی که ناامیدی با روان ما می‌کند، این است که خشم را در درون‌مان می‌کُشد. برخلاف آنچه اغلب به ما آموخته‌اند، خشم لزوماً نشانه‌ی خشونت یا ضعف نیست. خشم، در حالت سالم خود، یکی از بنیادی‌ترین نیروهای روان ماست؛ نیرویی که به ما می‌گوید: «چیزی درست نیست. مرزهایت در خطر است. حقت نادیده گرفته شده. باید برخیزی و کاری کنی.» خشم، صدای درونیِ عزت نفس ماست. وقتی به درستی درک و هدایت شود، به جای اینکه ویران کند، ما را به حرکت درمی‌آورد، از ما محافظت می‌کند، و انگیزه‌ای برای تغییر می‌شود. اما ناامیدی، این صدا را خاموش می‌کند. وقتی ناامیدی به جان آدم می‌افتد، انگار دستی نامرئی سیم صوتیِ روان را قطع می‌کند. دیگر صدایی برای اعتراض نمی‌ماند. دیگر خونی برای جنبش نیست. در چنین وضعیتی، انسان ناامید شبیه پادشاهی شکست‌خورده است؛ نشسته بر تختی بی‌قدرت، خیره به خرابیِ قلمرویی که روزی داشت، و تنها کاری که می‌کند، تماشا کردن است. نه فرمان دفاعی صادر می‌شود، نه ارتشی بسیج می‌گردد. فقط تماشاست و سکوت و فروپاشی. انسان ناامید نه چون نمی‌خواهد، بلکه چون باور کرده که نمی‌تواند، دست از خشم می‌کشد. و همین‌جاست که روان، از حالت فعال و زنده، به حالت انجماد و فرسایش درمی‌آید. خشم سرکوب‌شده، اگر رها نشود، یا به سمت خود فرد برمی‌گردد و خودش را در قالب افسردگی، بی‌انگیزگی، احساس بی‌ارزشی و حتی بیماری‌های روان‌تنی نشان می‌دهد، یا به‌صورت انفجاری و ناسالم به بیرون می‌پاشد و رابطه‌ها را ویران می‌کند. اما این پایان راه نیست. هنوز می‌توان به بازگرداندن خشم، نه در هیئت طغیان، بلکه در قامت بیداری امید بست. برای این کار، باید از همان نقطه‌ای شروع کرد که ناامیدی ما را ساکت کرده: شنیدن صدای خود. اولین گام این است که به خودمان اجازه دهیم احساس خشم را بی‌قضاوت بشنویم. به‌جای آنکه آن را سرکوب یا از خود دور کنیم، از آن بپرسیم: «چه چیزی در من نادیده گرفته شده؟ چه مرزی زیر پا گذاشته شده؟ چه خواسته‌ای دفن شده؟» https://eitaa.com/kolbehh_ir/6313
خشم دوست داشتنی.... (بخش دوم) نوشتنِ خشم می‌تواند شکلی امن و مؤثر برای شنیدن این صدا باشد. با قلم، راهی برای خشمت باز کن. بنویس از چه دلگیری، کجا احساس نادیده‌گرفته‌شدن داری، چه چیزهایی سال‌هاست به زبان نیامده‌اند. وقتی خشم دیده شود، دیگر نیازی به فریاد ندارد. در گام بعد، گذشته‌ات را مرور کن. لحظاتی را به یاد آور که توانسته‌ای برخیزی، مقاومت کنی، از خودت دفاع کنی. حتی اگر کوچک بودند، آن لحظه‌ها گواه این‌اند که تو همیشه شکست‌خورده نبوده‌ای. این بازخوانی، خشم را از نقش قربانی به نیروی کنشگر برمی‌گرداند. بدنت را فراموش نکن. بدن، حافظه‌ی هیجانات ماست. وقتی ناامیدی و خشم در هم گره می‌خورند، عضلات منقبض می‌شوند، تنفس سطحی می‌شود، و تن، میدان جنگ خاموشی می‌شود. با حرکت دادن بدن، حتی در ساده‌ترین شکلش مثل پیاده‌روی تند، کوبیدن به بالش، به خشم اجازه‌ی خروج بده. خشم اگر فقط در ذهن بماند، می‌پوسد. کم‌کم، باید شروع به بازسازی مرزهایت کنی. یاد بگیر به‌جای فرار یا انفجار، با قاطعیت "نه" بگویی. آدم‌هایی را که امید را از تو می‌گیرند، به رسم ادب اما با شفافیت، از مرزهایت آگاه کن. خشم سالم، یعنی توانایی ایستادن به‌وقتِ لازم، بی‌آنکه آسیب بزنی. و اگر دیدی نمی‌توانی، اگر احساس کردی که هنوز صدای خشم گم است یا زخمش عمیق‌تر از آن است که با چند گام ترمیم شود، از کسی کمک بگیر که بتواند با تو این صدا را بازیابد. روان‌درمانگرها، همراهان مسیرند؛ نه برای اینکه به تو بگویند چه بکنی، بلکه برای آنکه دستت را بگیرند وقتی خودت نمی‌توانی صدایت را بشنوی. خشمِ سالم، چراغی‌ست که اگر به آن مجال داده شود، می‌تواند تاریکی ناامیدی را بشکافد. خشم را دشمن ندان. اگر راه را به آن نشان دهی، می‌تواند نجات‌بخشت باشد؛ صدایی که سال‌ها خاموش بوده، اما هنوز زنده است. https://eitaa.com/kolbehh_ir/6314
کمال‌گرایی؛ نقابی برای فرار از زندگی واقعی گاهی وقت‌ها فکر می‌کنیم کمال‌گرا بودن یعنی آدم خوبی بودن. یعنی اینکه به کیفیت اهمیت می‌دیم، بی‌خیال نیستیم، یا می‌خوایم کارمون رو درست انجام بدیم. اما وقتی دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم کمال‌گرایی بیشتر از اینکه یه ویژگی مفید باشه، یه مانع بزرگه. مانعی که جلوی حرکت ما رو می‌گیره. کمال‌گرایی اون بخش از وجود ماست که مدام می‌گه: «اگه قراره انجامش بدی، باید بی‌نقص باشه. اگه شرایط ایده‌آل نیست، صبر کن. اگه مطمئن نیستی همه چی درست پیش می‌ره، اصلاً شروع نکن.» و این صدا، کم‌کم باعث می‌شه عقب‌نشینی کنیم، کارها رو به تعویق بندازیم یا هیچ‌وقت شروع نکنیم. چون همیشه یه چیزی کمه. یا ما کافی نیستیم، یا شرایط، یا آدم‌ها. واقعیت اینه که پشت کمال‌گرایی معمولاً یه ترس پنهان نشسته؛ ترس از اشتباه کردن، از دیده شدن در حال خطا، از قضاوت شدن، یا از روبه‌رو شدن با احساسی مثل خجالت یا شکست. برای همین هم کمال‌گرایی یه جور نقاب می‌شه. نقابی برای اینکه با چیزی که واقعی‌تر و انسانی‌تره روبه‌رو نشیم: ناتمامی. برای اینکه از دام کمال‌گرایی بیرون بیایم، باید کم‌کم رابطه‌مون رو با اشتباه و ناقص بودن عوض کنیم. لازم نیست یه‌دفعه همه چی رو رها کنیم و بی‌خیال کیفیت بشیم. فقط کافیه اجازه بدیم کارهامون کافی خوب باشن، نه بی‌نقص. مثلاً یه پروژه رو شروع کنیم حتی اگه هنوز مطمئن نیستیم نتیجه‌اش چطور می‌شه. یا حرفی رو توی جمع بزنیم، حتی اگه فکر می‌کنیم شاید دقیق نباشه. این کارهای کوچیک بهمون کمک می‌کنه از ترس عبور کنیم و اعتمادمون به خودمون بیشتر بشه. یکی دیگه از راه‌هایی که کمک می‌کنه، اینه که تمرکز رو از نتیجه برداریم و روی خودِ مسیر بذاریم. به‌جای اینکه فقط به پایان فکر کنیم، ببینیم توی همین قدم‌ها چی داریم یاد می‌گیریم. چی داره درون ما تغییر می‌کنه. گاهی فرایندی که طی می‌کنیم، خیلی ارزشمندتر از نتیجه‌ایه که بهش می‌رسیم. و شاید مهم‌تر از همه، باید یادمون باشه که ارزش ما به بی‌نقص بودن‌مون نیست. ما همین‌طوری که هستیم، با تمام اشتباه‌ها و تردیدها و ضعف‌هامون، ارزشمندیم. قرار نیست کامل باشیم تا دوست‌داشتنی یا پذیرفته‌شده باشیم. فقط کافیه واقعی باشیم، و حرکت کنیم. https://eitaa.com/kolbehh_ir/6325
✍️پدر در گذر از دو جهان؛ مردی که باید بماند، حتی وقتی گم می‌شود امروز داشتم برای یه کارگاه درباره‌ی دنیای پدری مطالعه می‌کردم. دنیایی که کمتر کسی سراغش می‌ره، اما هر پدری اونو تجربه می‌کنه و به طرز باور نکردی برای مدتی درون اون گم میشه. با خودم فکر می‌کردم، چرا با اینکه این‌همه درباره‌ی تربیت بچه‌ها حرف می‌زنیم، وقتی نوبت به خودِ پدر می‌رسه، سکوت همه جارو فرا میگیره؟ به عنوان یه پدر و محقق، با دردهایی روبه‌رو شدم که بین خیلی از پدرها مشترکه. پدرِ این روزا، انگار بین دوتا دنیا گیر کرده؛ دنیایی که خودش درونش بزرگ شده، پر از ساختار و قاعده و اقتدار، و دنیایی که فرزندش درونش زندگی می‌کنه؛ دنیایی پر از انتخاب، آزادی، تغییر. الگویی که خودش باهاش بزرگ شده، دیگه جواب نمی‌ده. دیگه فقط نون‌آوردن کافی نیست. حالا باید حاضر باشه، شنوا باشه، همراه باشه. باید روح دهنده‌ باشد و نه فقط یک سایه. پدر بودن فقط یه نقش نیست؛ یه جور زندگیه. باید خرج خونه رو بده، مراقب همه باشه، شنونده‌ی خوبی باشه، الگوی بچه‌ها باشه، و حتی بعضی وقتا مثل یه درمانگر بی‌صدا باشه. ولی توی این همه نقش و مسئولیت، خیلی وقتا از خودش یادش می‌ره. وقت نمی‌کنه نفس بکشه. کسی هم نیست که بهش بگه: "تو چطوری؟ خسته‌ای؟ ترسیدی؟" خیلی از پدرها بلد نیستن درباره‌ی حس‌هاشون حرف بزنن. سکوت کردن شده عادت. ولی اون سکوت یه جایی سر باز می‌کنه؛ توی رفتار، توی خشم، توی فاصله گرفتن. گاهی وقتا پدر شدن، مرد رو توی مسیر رشدش نگه می‌داره. زیر بار مسئولیت و خرج و تربیت، کم‌کم از نیازای خودش فاصله می‌گیره. از معنویتش، از آرامشش. در حالی که اگه پدر بودن رو با آگاهی زندگی کنه، می‌تونه فرصتی باشه برای رشد دوباره، برای برگشتن به خودش. با اینکه پدرها بیشتر از قبل وارد ماجراهای تربیتی شدن، ولی هنوز خیلی وقتا تنها تصمیم می‌گیرن. یا اصلاً کنار گذاشته می‌شن. یا مجبورن بدون پشتیبانی، تصمیم‌های بزرگی بگیرن که تأثیرش تا سال‌ها روی زندگی بچه‌ها می‌مونه. و شاید سخت‌ترین بخش ماجرا، این باشه که پدر امروز نمی‌دونه دقیقاً باید چی باشه. نه می‌خواد مثل پدر خودش سخت‌گیر باشه، نه می‌خواد فقط نقش رفیق بازی کنه. دنبال یه تعادل واقعیه؛ بین مرز و آغوش، بین قاطعیت و مهربونی. ولی پیدا کردن اون نقطه‌ی تعادل، کار راحتی نیست. خیلی وقتا نمی‌دونه کِی باید سخت بگیره، کِی باید بغل کنه. او درمانده و گم شده است بین تصویر پدر دیروز و پدر امروزی... هوای پدرمون بیشتر داشته باشیم https://eitaa.com/kolbehh_ir/6338
✍️ به وقت افسردگی.... گاهی اوقات افسردگی تنها یک اختلال نیست؛ بلکه برچسبی است برای فرار — فرار از تلاش‌ها، از مواجهه با دردها، از نپذیرفتن ریسکِ دوست داشتن یا ایستادن یا جنگیدن. گاهی افسردگی می‌شود پناهگاهی ناخودآگاه برای دور ماندن از سختی‌های تغییر، مسئولیت‌ها و حتی رشد. شاید اولین سؤال مهم پس از بیان اینکه "افسرده‌ام"، این باشد که: آیا واقعاً خواهان بهبودم؟ یا صدایی درون من هست که این وضعیت را، با همه‌ی رنج‌هایش، هنوز ترجیح می‌دهد؟ چرا که گاهی برچسب اختلال روانی، نه تنها رهایی‌بخش نیست، بلکه تبدیل می‌شود به دیواری امن برای پنهان شدن—پنهان شدن از تعهدات، پاسخ‌گویی‌ها، و حتی از خود واقعی‌ام. این دیوار شاید موقتاً آرامش بدهد، اما تا وقتی پشت آن مانده‌ام، از زیستنِ تمام‌قد و رویارویی با زندگی بازمانده‌ام.و اینجاست که هنر درمان و خودشناسی شروع می‌شود؛ جایی که باید با آن صدای درون، حتی اگر پرقدرت و مقاومت‌کننده باشد، مواجه شد. باید به خود اجازه داد تا ترس‌ها و دلایل نگه داشتن این «دیواری» را بشناسد و درک کند. چرا که تنها با شناخت عمیق‌تر از این مقاومت‌هاست که می‌توان گام‌های کوچک و واقعی به سوی تغییر برداشت. ممکن است مسیر بهبود و رهایی، سخت و دردناک باشد؛ شاید لازم باشد بارها شکست بخوریم، دوباره بلند شویم و دوباره تلاش کنیم. اما تفاوت در همین است که به جای فرار، انتخاب کنیم که با خودمان و زندگی روبرو شویم، حتی اگر این مواجهه پر از نااطمینانی و ترس باشد. افسردگی وقتی معنای واقعی پیدا می‌کند که به عنوان زنگ هشداری در نظر گرفته شود برای تغییر و جستجوی راه‌های نو. پس به جای اینکه اجازه دهیم این برچسب، ما را اسیر کند و تبدیل به بهانه‌ای برای توقف شود، آن را دریچه‌ای بدانیم برای شناخت بهتر خود، رشد و به دست آوردن آرامشی پایدار. و به یاد داشته باشیم: هیچ برچسبی، هر چقدر هم که سنگین باشد، نمی‌تواند هویت حقیقی و ارزش‌های ما را تعیین کند، مگر آنکه خودمان به آن اجازه دهیم. https://eitaa.com/kolbehh_ir/6424
✍️✍️روشنگری یا تحریک جنسی به بهانه صحنه های جنسی یا خصوصی زوجین در سریال ایرانی تاسیان و ..... نمایش صحنه های عاشقانه یا اشاره های جنسی در برخی سریال‌های ایرانی همچون تاسیان، در نگاه اول شاید صرفاً تلاشی برای جذب مخاطب به نظر برسد، اما در لایه‌های عمیق‌تر، این موضوع ریشه در یک واقعیت فرهنگی و روانی دارد: سکوت و تابوی (ممنوعیت) سنگین درخصوص صحبت پیرامون مسائل جنسی در ایران. وقتی گفت‌وگو درباره روابط جنسی در فضای رسمی جامعه – چه در آموزش و چه در رسانه – جایی ندارد، این موضوع ناخودآگاه خودش را در قالب‌های غیررسمی و گاهاً غیرعلمی بازتولید می‌کند. یکی از این قالب‌ها، سریال‌هایی هستند که تلاش می‌کنند با طرح مستقیم یا غیرمستقیم این مسائل، توجه مخاطب را جلب کنند. اما مشکل اصلی این‌جاست که این بازنمایی‌ها معمولاً نه بر پایه دانش روان‌شناسی و تربیتی، بلکه صرفاً با انگیزه تجاری و جذب تماشاگر انجام می‌شوند. در نتیجه، سریال‌ها بیشتر از آنکه آگاهی ایجاد کنند، صرفاً زخم‌های قدیمی را باز می‌کنند و بدون آن‌که راهی برای درمان نشان دهند، مخاطب را با احساساتی متناقض و گیج‌کننده تنها می‌گذارند. این رویکرد می‌تواند تصویرهای نادرست، اغراق‌شده یا مخدوشی از روابط جنسی در ذهن مخاطب – به‌ویژه نوجوانان و جوانان – بسازد و بر سلامت روانی آن‌ها اثر منفی بگذارد. واقعیت این است که وقتی اطلاعات درست از مسیر درست به مردم نمی‌رسد، میدان برای اطلاعات نادرست و افراد غیرمتخصص باز می‌شود. در نبود آموزش علمی و فضای سالم برای گفت‌وگو، تصویرهایی که از طریق این سریال‌ها به جامعه منتقل می‌شوند، می‌توانند باعث سردرگمی، اضطراب، و حتی گسترش باورهای غلط درباره بدن، روابط و جنسیت شوند. در پایان، اگر قرار است درباره مسائل جنسی در رسانه‌ها صحبت شود – که بدون شک لازم و مفید است – این کار باید با آگاهی، مسئولیت و نگاه درمانگرانه انجام شود. در غیر این صورت، تنها چیزی که باقی می‌ماند، زخمی‌ست که باز شده ولی هیچ‌کس سراغ درمانش نرفته است. https://eitaa.com/kolbehh_ir/6487