eitaa logo
🌹𝑲𝒐𝒍𝒃𝒆𝒎𝒆𝒉𝒓 | کلبه مهر 🌹
139 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
948 ویدیو
27 فایل
♡ ♡ روح محیط خانه عبارتست از خانواده ،باید به این اهمیت داد باید در این تامل وتدبر نمود. ♡ ‌♡ 🌹صفحه اینستاگرام instagram.com/kolbehmehrr 🌹 تلگرام https://t.me/kolbehmehrr 🌹ارتباط با آدمین @sahba125
مشاهده در ایتا
دانلود
ایمان فقط یکبار به سوریه اعزام شد. ما 94/6/19 کردیم و ایمان حدود 26 روز بعد از عروسی رفت. این در حالی بود که بخاطر مشکل کمر از پا فلج شده بودند و ایمان کارهای ایشان را انجام میداد. و چون تازه بود گفتند: مامان اگر میشه این بار نرو. ایمان یه بیت شعر برای مادر خواند : ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست تماسش دو روز قبل از شهادتش بود هر موقع زنگ میزد به من و من با نگرانی بهش میگفتم مواظب خودت باش شهید آوردند، میگفت: الهه من امید دارم زندگی کنم میخوام برگردم، تو اصلاً نگران نباش؛ ما اینجا هیچ کاری نمیکنیم، چهار تا مرغ داریم هر روز میریم به اینا سر میزنیم؛ جامون امن هستش. بعد از# شهادتش بهم گفتن که ایمان با قبضه 23 جلوی نیروهای پیاده بدون سنگر بوده و خیلی جای خطرناکی داشته فقط با من که حرف میزد طوری صحبت میکرد که نگران نباشم. جای خطرناک بود ولی همیشه به من میگفت که نگران نباش من جام خیلی خوبه. میخواست خوشی های اول زندگیمون خراب نشه. وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم از دلتنگیم بهش گفتم؛ گفت الهه خدا کریمه، همه چی درست میشه. در سوریه ایمان به دوستانی که مداحی میکردند میگه برایم روضه حضرت ابوالفضل بخونید و بهشون میگه برایم کنید؛ اگر قرار هست بشم یا به روش آقا ابوالفضل یا به روش سرورمون آقا امام حسین یا به روش خانم فاطمه زهرا. ایمان به سه روش شهید شد: دستی که عبارت یا رقیه روی اش نوشته شده بود مثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل آقا امام حسین و قسمت اصلی جراحت ایمان پهلو و شکم بود؛ مثل فاطمه زهرا. که بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قسمت از بدنش جا مانده که آن را همان جا در سوریه تپه العیس دفن میکنند؛ یعنی یک قسمت از من در خاک سوریه جا ماند. 🌹🌹🌹 @banoyeenghelabi
🌷🍃 🍃 |دست‌های روغنی را می‌بوسید| پدرش ڪه از سرڪار برمی‌گشت، تمام قد او می‌ایستاد و دستش را می‌بوسید. بہ می‌گفتم دستان روغنی است اما او می‌گفت: من بہ این دستها می‌ڪنم . •|🕊|• @banoyeenghelabi 🍃 🌷🍃
💓 سال ١٣۵٩ امام خمینی تویِ پیامِ به مردم فرمودند: عیدتون رو با تقسیم کنید. رضا با پیامِ امام خمینی رفت و کفشی که برا عید بود رو داد به ستادِ کمک به جنگ‌زده‌ها... بعد به گفت: من همین کهنه‌ای که دارم برام کافیه ؛ مهم اینه که حرفِ خمینی اجرا بشه... 🌷خاطره‌ای از زندگی شهید رضا حجازی 📚 کتاب سیرت شهیدان، صفحه۵۱ @banoyeenghelabi
✅ خلاصه ی پدر... ببینید لازم نیست درس بدهید. یک کتاب بگذارید جلوی فرزند و بگویید این است، این ادب نیست. نه. شما فقط ادب را بده. را نشان بده. یک دوستی داشتیم. خیلی دست به جیب بود. من دیدم این هم خیلی ؛ مثلا انگشترش را راحت می داد. خیلی راحت ها... یاد گرفته، از یاد گرفته... اینطوری است. فرزند بفرمایید خلاصه است. (٩۵/۴/٨) @kolbehmehrr