eitaa logo
🏡 کلبه کتاب🏴
140 دنبال‌کننده
546 عکس
82 ویدیو
10 فایل
بسم رب النـور 🌿 کتاب خوان عزیز به" کلبه کتاب" خوش آمـدید 🙃📚 +کتاب فروشی💰 +کافه کتاب📕☕️ +محفل کتاب خوانی 💭👀 +سالن مطالعه⏰️📖 جهت ارتباط با ما :👇🏻 @Admin_kolbeketab با ما همراه باشید💫🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📚 همه پرده های میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی. قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری درباره شان استفاده نکن. به ویژه از بت ها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از راستی هایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی مباش! 📚ملت عشق 🖋الیف شافاک
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 حسین همیشه پیشِ روی بقیه بود نه پشت‌سرشان، همیشه پناهگاه دیگران بود نه در پناهشان؛ همان‌طور كه شایستۀ امام است..✨در كربلا هركدام از یارانش كه می‌افتادند و صدایشان درمی‌آمد، حسین را صدا می‌زدند و دوست داشتند سرشان را بگذارند روی پای كسی كه همیشه در همه‌چیز ازشان جلو بوده. خودش اما چه كسی را باید صدا می‌زد وقتی روی زمین افتاده بود؟ »خدایا راضی‌ام به رضایت و تسلیمم به قضایت، معبودی جز تو نیست..🕊 و شاید حضرت حق در جواب زمزمه‌های حسین جواب می‌داده: (وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي) یا می‌گفته بیا... (ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً) 📚قصه کربلا 🖋مهدی قزلی کلبه کتاب
رؤیاهای بزرگ داشته باشید، اما از چیزهای کوچک شروع کنید. 📕 ذهنیت برنده ✍🏻 ┏━━✨┓ 🆔 @kolbeketab ┗✨━━┛
📚📚📚 قدرت کلام را دست کم نگیر کلام در زندگی انسان نقشی تعیین ‌کننده دارد. مثلا روزی زنی از من پرسید چرا زندگیش دستخوش فقر و تنگدستی شده؟ او روزگاری صاحب مال و مکنت فراوان بود. دریافتیم که او همواره خسته از اداره‌ی آن خانه و زندگی، یکریز می‌گفته: "دیگر از همه چیز به تنگ آمدم، کی می‌شود تنها در یک لانه زندگی کنم" و افزود: "بله، اکنون تنها و در یک خانه‌ی کوچک زندگی میکنم!" بهتر است بدانید ذهنِ نیمه هشیار حس شوخ طبعی ندارد و مردم اغلب با شوخی‌هایشان تجربه‌هایی ناخوشایند برای خود می‌آفرینند. حتی به شوخی هم هر کلمه‌ای را بر زبانتان جاری نکنید. 📚چهار اثر 🖋اسکاول شین ┏━━✨┓ 🆔 @kolbeketab ┗✨━━┛
📚 کسی که خانه‌اش کوچک باشد و اتاق کار هم نداشته باشد، باید دست کم خلاقیت داشته باشد. برای نوشتن درباره‌ی بابک می‌خواهم یک جای مخصوص داشته باشم؛ جایی که تا سال‌ها بعد هم که می‌بینمش، یادم بیاید چه ساعت‌ها و برای تایپ کردن چه حرف‌هایی آنجا نشسته‌ام. سالن را به دو قسمت مساوی تقسیم کرده‌ام. آن طرف که کاناپه‌ی دونفره است، شده جای خوردن و خوابیدن و تلویزیون نگاه کردنم. این طرف، مبل یک نفره که زیر صفحه‌ی اپن آشپزخانه است، شده اتاق کارم. گل و لپ‌تاپم را گذاشته‌ام آنجا. کتل، یک چارپایه با پایه‌های کوتاه است که توی گیلان کاربردهای زیادی دارد، مثل حالا که میز لپ‌تاپ من شده. کاناپه‌ی بزرگ را هم چسبانده‌ام به دیوار دستشویی. آن یکی یک نفره را به حالت کج گذاشته‌ام سمت قسمتی که اتاق کارم است. حالا وقت‌هایی که می‌خواهم بنویسم، از سالن با دو قدم می‌رسم به جایی که اتاق کارم است؛ بعد فکر می‌کنم یک اتاق شیشه‌ای دارم. وقت کار، درش را هم می‌بندم. دَرِ اتاق کارم، وقت بستن صدا می‌دهد. یک گلدان سانسوریای پایه کوتاه هم کنار میز تلویزیون گذاشته‌ام؛ درست کنج راست اتاق کارم. گلدان پیچک را هم روی صفحه‌ی اپن گذاشته‌ام که یک جورهایی حکم سقف اتاقم را دارد. فایل صوتی مربوط به دیدار با مادر شهید بابک نوری را به لپ‌تاپم انتقال می‌دهم و هندزفری را در گوشم می‌گذارم. هشت انگشتم را روی صفحه کلید آماده نگه می‌دارم... 📚بیست و هفت روز و یک لبخند 🖋فاطمه رهبر ┏━━✨┓ 🆔 @kolbeketab ┗✨━━┛
📚📚📚 رودخانه، باتلاق، میدان مین و دید مستقیم دشمن، راه را برای عملیات بازپس‌گیری خاک وطن پیچیده کرده بود. اما رزمندگان از هیچ راهی دریغ نمی‌کردند. اینجا بود که پای مقنی‌های یزدی به عملیاتی پیچیده و پرافتخار باز شد تا این‌بار نه قنات که معبر و معبدی برای رسیدن باز کنند. هرچند کار امن و ساده‌ای نبود. «معبد زیرزمینی» روایت الیاسِ نوجوان است که هرچه می‌کوشید، نمی‌رسید؛ اما حضور در جبهه و همراهی‌اش با شهید غلامحسین رکن‌آبادی مسیر دیگری پیش پایش گذاشت. ┏━━✨┓ 🆔 @kolbeketab ┗✨━━┛
📚📚📚 تک‌‌تکِ اعضای خانواده‌اش را به من سپرد؛ خانواده‌ی خودش که تمام شد، شروع کرد به سفارش اعضای خانواده‌ی من. از من خواست حواسم به همه باشد؛ منتظر بودم بین همه‌ی این حرف‌ها، سفارشی هم برای خودم داشته باشد؛ ولی چیزی نگفت. همه را که به من سپرد، از روی صندلی بلند شد؛ با همان چشم‌های اشک‌بار به مرتضی گفتم: تو که خیلی بامعرفت بودی، همه را سپردی، پس من چی؟ لبخند آرامی زد و گفت: نگران نباش، خودم هواتو دارم...» 📔هواتو دارم 📝محمدرسول ملاحسنی ┏━━✨┓ 🆔 @kolbeketab ┗✨━━┛
📚📚📚 محبت خوب است؛ اما تا آدمش که باشد.. زمانی دلی تو را دوست دارد که قد خواسته‌هایش به‌اندازهٔ همین دنیاست و زمانی قلبی دوست‌دار توست که زلال و آسمانی شده است.. برای من مبدأ عشق و منشأ تراوش آن مهم بود.. هرکسی را به دل راه نداده بودم و منتظر کسی بودم که خداوند او را برایم بخواهد، تا اینکه قضای روزگار دستانم را در دست سید علی گذاشت.. با خودم عهد بسته بودم کمک‌کارش باشم.. کنارش بمانم، هرچند در راه تصمیماتش آواره شوم.. مگر یک زن از مردش جز عشق و پاکی و محبت چه می‌خواهد؟ 📚کهکشان نیستی 🖋محمد هادی اصفهانی ┏━━✨┓ 🆔 @kolbeketab ┗✨━━┛