eitaa logo
کلبه مهربانی
92 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
163 فایل
﷽ کانال کلبه مهربانی ✅اطلاعات عمومی ✅اخبار شهرستان ملارد و حومه ✅موضوعات فرهنگی،اجتماعی و... ارتباط با ادمین کانال: @Beyramii
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃دادرس همه هر تردیدی در راه عشق تهدیدی برای نرسیدن است. شیطان، چاه تردیدها را سر راه عاشق‌ها می‌کَند تا عاشق‌ها را یکی یکی صیدِ خودش کند. عاشقی اگر در چاه تردیدی افتاد معلوم نیست تا وقتی خودش را از آن نجات دهد چه قدر از رسیدن به تو عقب بیفتد. چاهِ برخی از این تردیدها عمیق است بیرون آمدن از آن،‌ کار هر کسی نیست. چه قدر باید حواسمان را جمع کنیم! وقت اندک است و راه طولانی. فرصتی برای در چاله افتادن نیست تا چه رسد به چاه و زبانم لال چاه عمیق. دیده‌ام گاهی وقتی عاشقی می‌افتد در یکی از این چاه‌ها شیطان، صخره‌های غفلت را از آن بالا رها می‌کند روی سر عاشق. وای از حال عاشقی که در درون چاه تردید زیر صخرۀ غفلت گرفتار شود! آقا! مگر نه این است که آن راه مستقیمی که شیطان سوگند خورده بر آن بنشیند راه عشق توست؟ پس چرا وقتی در راه عشق تو می‌افتیم خیال می‌کنیم شیطان، دیگر کاری به کارمان ندارد؟! عشق، تازه اوّل کار مبارزۀ ما با شیطان است. گمان نمی‌کنم شیطان کاری داشته باشد با کسی که عاشق تو نیست. می‌ترسم از چاه تردیدها وحشت دارم از صخرۀ‌ غفلت‌ها به دادم برس آقا! شبت بخیر دادرس همه! @kolbemehrabani501
🍃حضرت آرامش تو وقتی با خدا مناجات می‌کنی ذرّه ذرّۀ عالم با تو زمزمه می‌کنند. بی‌تردید مناجات با خدا، آدم را آرام می‌کند ولی ما چرا مناجات نکرده، احساس می‌کنیم سهمی از آرامش داریم؟ می‌شود تردید کرد که آرامش ما محصول مناجات تو با خداست؟ چه قدر خوبی که بار آرام کردن ما را هم به دوش می‌کشی! تو وقتی مناجات می‌کنی در و دیوار خانه‌ها با تو زمزمه می‌کنند. خانه‌هایمان اگر مایۀ آرامش است برای همراهی با تو در مناجات با خداست. اگر در و دیوار خانه‌های ما بهره‌ای از مناجات تو نداشت ما زیر سقف خانه‌هایمان همان قدر احساس ناامنی می‌کردیم که در بیابان برهوت احساس می‌کنیم. تو وقتی مناجات می‌کنی درخت‌ها و گل‌ها واژه‌های مناجاتی تو را تکرار می‌کنند. اگر ما با دیدن درختان و گل‌های کوی و برزن‌هایمان حس خوب آرامش را تجربه می کنیم برای عطر مناجاتی است که از تو روی تنشان پاشیده. اینها اگر صدای مناجات تو را نشنیده بودند از سر و رویشان زهر بی‌قراری می‌پاشید رویمان. چه قدر خوب است که فهم ذرّات عالم از مناجات تو به اندازۀ درک ما نیست. اگر آنها هم مثل ما از مناجات تو چیزی نمی‌فهمیدند دنیا جای نفس کشیدن نبود. چه قدر خوبی که با مناجات‌هایت آرامش را در میانمان تقسیم می‌کنی! با این همه، من هنوز منتظر قرار مانده‌ام. یک بار مرا به مناجات خویش با خدا دعوت کن! @kolbemehrabani501
🔰داستان واره 🔰 🍂چند روز است که مادر، اجازه نداده با ظرف‌ها بازی کند. حسابی کلافه است. او بازی با ظرف‌ها را خیلی دوست دارد. دیشب، مهمان داشتند. ظرف‌های میوه‌خوری و لیوان‌ها، هنوز در پذیرایی است. 🍂مادر به قدری خسته بود که دیگر حال جمع کردن آنها را نداشت. از صبح تا حالا هم مشغول کارهای متفرّقه بوده. چشم دخترک به ظرف‌ها خیره است؛ امّا مادر از اتاق، بیرون نمی‌رود. اگر هم می‌رود، خیلی زود بر می‌گردد. 🍂 مادر، تصمیم می‌گیرد که به یکی از همسایه‌ها سری بزند. دخترک، خیلی خوش‌حال می‌شود. مادر، تذکّرات خود را به دخترک می‌دهد و به خانۀ همسایه می‌رود. 🍂در که بسته می‌شود، دخترک، لحظه‌ای هم مکث نمی‌کند. به سراغ ظرف‌ها می‌رود و شروع می‌کند به چیدن آنها در کنار یکدیگر. بشقاب‌های میوه‌خوری را که در کنار هم چید، منتظر نمی‌مانَد. به سراغ لیوان‌ها می‌رود. 🍂لب‌خند، یک لحظه از لب‌های او جدا نمی‌شود؛ امّا چشمش به در است که نکند مادر، سر برسد. لیوان‌ها را روی هم می‌گذارد. اوّلین لیوان را که روی لیوان دیگر می‌گذارد، کمی عقب‌ می‌کشد. نگاهش به این دو لیوان که می‌افتد، از تهِ دل، خوش‌حال می‌شود. به سراغ لیوان سوم می‌رود. زبانش را بین دندان‌هایش کمی فشار می‌دهد و آرام، لیوان سوم را روی لیوان دوم می‌گذارد. می‌ترسد که دستش را از لیوان جدا کند. 🍂 هنوز دستش را از لیوان جدا نکرده که صدای در می‌آید. قلب دخترک، چند برابر تندتر می‌زند و در یک لحظه، به سرعت دستش را بر می‌دارد؛ امّا دست برداشتن همان و افتادن لیوان و شکستن آن، همان. 🍂 مادر، وارد می‌شود. دختر، کمی از صحنۀ حادثه، فاصله می‌گیرد. مادر، هنوز متوجّه شکسته شدن لیوان نشده؛ امّا از رنگ پریدۀ دخترک می‌فهمد که اتّفاقی افتاده. رو به دختر می‌گوید: چیزی شده؟ 🍂دخترک با زبانی شیرین و با لحنی لرزان می‌گوید: داشتم می‌رفتم، پایم خورد به لیوان و شکست. مادر می‌گوید: خودت طوری نشدی؟ دختر می‌گوید: نه. 🍂مادر به سمت لیوان شکسته می‌رود. وقتی ترتیب چینش بشقاب‌ها را می‌بیند، می‌فهمد که دخترک، باز هم به سراغ بازی مورد علاقه‌اش رفته. برای همین هم با اخم به دخترک نگاه می‌کند و می‌گوید: باز هم دروغ؟ دخترک می‌گوید: نه به خدا، پایم خورد و شکست. مادر می‌گوید: پس کی این بشقاب‌ها را کنار هم چیده؟! 🍂دخترک، از این که لو رفته، ناراحت است؛ امّا از این که مادر اجازه نمی‌دهد که او با ظرف‌ها بازی کند، بیشتر ناراحت‌ است. 📚منِ دیگرِ ما، کتاب سوم، صفحه ۶۸ @kolbemehrabani501
🍃جواهر خدا روی زمین می‌شود از خدا بخواهم ابتلاهایم را برای وقتی بگذارد که به تو رسیدم؟ شنیده‌ام خدا دعاهای مستجاب نشده را ذخیره می‌کند و همه را یک جا در قیامت تبدیل به رتبه می‌کند و تحویل می‌دهد. اجازه بده از خدا بخواهم ابتلاهای مرا هم ذخیره کند و در قیامت وصال تو یک جا تحویلم بدهد. اجازه می‌دهی؟ مگر می‌توانم خودم را فریب دهم من آدم این ابتلاها نیستم. ایمانم به قدری قوی نیست و عشقم به تو آن قدرها عمیق نیست که به امید رسیدن به تو، این ابتلاها را تاب بیاورم. چه قدر بگویم می‌ترسم این دو جو ایمانی را هم که دارم زیر بار این ابتلاها از دست بدهم. آقا! اگر نمی‌شود ابتلاها تا وصال من به تو به تأخیر بیفتد ایمانم را قوی و عشق مرا به خودت عمیق کن تا محکم و استوار بار این ابتلاها را به دوش بکشم و به سوی کوی تو قدم بردارم. چه بیچاره است کسی که ایمانش ضعیف و عشقش اندک است ولی نه می‌تواند دل از تو و وصال تو بکَند و نه می‌تواند قیمت رسیدن به تو را پرداخت کند. من شده‌ام بسان آن فقیری که جواهری را دوست دارد ولی سرمایه‌ای برای خریدنش ندارد. جواهر من! قیمت تو سنگین است و من فقیری بیچاره هستم. خودت بگو وقتی که توان پرداختن قیمت وصالت را ندارم باید چه خاکی به سر بریزم؟! فکری به حالم کن آقا! حال و روزم خراب است. شبت بخیر جواهر خدا روی زمین! @kolbemehrabani501
✨امام هشتم، برکت ایران 🔻 رهبر انقلاب: برکت وجود حرم مطهر حضرت رضا علیه‌السلام در سرزمین ما و حضور معنوی ایشان در سرتاسر کشور و در دل آحاد مردم ما آشکار است. امام هشتم علیه‌الصّلاةوالسّلام ولىّ‌نعمتِ معنوی و فکری و مادّی ملت ماست. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉ @kolbemehrabani501