فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
🎶 آفتاب
🎙شاهین بنان
💖Join👇
🍃🌸@kolbeyeshadi🌸🍃
.
لطفا غمگین نباش، فکر کن به اتفاقات خوبِ هنوز نیفتاده، به لبخند هایِ هنوز نزده، آدم های خوبِ هنوز ملاقات نکرده، و سفرهای نابه هنوز نرفته...فکر کن به مسیر های سبز و روشنی که بن بست نیستند، به پل های محکمی که به سرزمین های آرام میرسند ..📖☕🍃
🍃🌸@kolbeyeshadi🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت تماشای موزیک ویدیوهای جذاب
با کلبه موسیقی
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
🎙#میثم_ابراهیمی
🎼 #گردنبند
🎶 بسیارزیبا🤩
💖Join👇
🍃🌸@kolbeyeshadi🌸🍃
کلبه موسیقی 🎻 حال خوب🎷
💗نگاه خدا💗 -میخوای جیغ بزن واسه من که مشکلی پیش نمیاد به فکر خودت باش که معلوم نیست چه حرفایی به گو
💗نگاه خدا💗
-سارا جان خیالت راحت باشه آقا امیرطاها پسره خیلی خوبیه.
سوییچ را سمت کاظمی گرفتم.
حرکت کردیم.
گوشیم زنگ خورد.
- سلام بابا جون خوبین؟
بابا رضا : سلام دخترم ،ادرس محضرو برات فرستادم یه ساعت و نیم دیگه محضر باش
- چشم بابایی
امیر طاها همانطور که به جلو خیره بود گفت: ببخشید کجا باید برم؟
- ببخشید اگه میشه منو برسونین خونه ،لباسامو باید عوض کنم
-باشه ،فقط بگین از کدوم سمت باید برم
- چشم شما برین بهتون میگم. حتما پیش خودتون میگین این دختره چقدر کثیفه که من دو بار نجاتش دادم نه؟
- من همچین فکری نکردم !
- ولی بدونین من هیچ خطایی نکردم
-میدونم.
سرم را تکیه دادم به شیشه ماشین و آرام اشک ریختم.
به خانه رسیدیم.
تشکر کردم.
-اگه باز جایی میخواین برین من منتظر میمونم تا بیاین ببرمتون.
-نه به اندازه کافی مزاحمتون شدم ،با اژانس میرم.
-باشه هر طور راحتین!
امیر طاها رفت.
چشمانم پف کرده بود چند مشت آب سرد روی صورتم ریختم. لباسم را عوض کردم و راهی محضر شدم.
مادر و پدر مریم خانم، پدر شوهر و مادر شوهرش، مادر جون و پدر جون، خاله زهرا و آقا مصطفی آمده بودند.
رفتم جلو بابا و مریم را بغل کردم.
- ببخشید که دیر شد
رفتم خونه لباس عوض کردم
- اشکالی نداره عاقد هم همین الان رسید.
اصلا فکر و ذهنم در مجلس نبود.فقط داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم.
با صدای دست اطرافیان به خودم آمدم.
بعد از مراسم، من ماندم،بابا، مریم و امیر حسین.
- سارا ماشین نیاوردی؟
- نه بابا جون حوصله رانندگی رو نداشتم با آژانس اومدم.
-کاره خوبی کردی همه باهم میریم خونه
من و امیرحسین پشت ماشین سوار شدیم ،مریم هم جلو.
-ببخشید حاج رضا اینو میگم الان که داریم میریم تا برسیم خونه شب شده میشه شام بریم بیرون؟
-سارا بابا تو چی میگی ؟
- هر چی شما بگین واسه من فرقی نمیکنه
امیرحسین نگاهم کرد و خندید.
همیشه دلم میخواست برادر یا خواهر داشته باشم ولی به خاطر قلب مامان دکتر اجازه نمیداد.
با سردرد به خواب رفتم.
صبح دو دل بودم برای رفتن به دانشگاه. چشمم به عبا خورد. با لبخندی عمیق برداشتماش. داخل کیسهای گذاشتم.
داشتم کفش میپوشیدم که مریم خانم صدایم کرد.
- ساراجان بیا صبحانه بخور بعد برو
- سلام
- سلام عزیزم بیا بشین برات چایی بریزم
- دستتون درد نکنه
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"🎵 آهنگ از 🎙 نیواد ♥️
✅ دانلود آهنگ 🎻 اصلا 💫
💖Join👇
🍃🌸@kolbeyeshadi🌸🍃