کلبه موسیقی 🎻 حال خوب🎷
💗نگاه خدا💗 - ساراجان تو برو تو آشپزخونه هر موقع صدات زدم چایی بیار. از داخل آشپزخونه صداها را میشن
نگاه خدا💗
روی تخت نشسته بودم و به عکس مامان فاطمه نگاه میکردم.
"اینجوری نگام نکن مامان،خودت خواستی این تصمیمو بگیرم ،وقتی از پیشمون رفتی فکر این روزا رو نکردی نه؟ ولی الان خیلی دیر شده برام دعا کن برم از اینجا"
در باز شد.
- سارا جان بیا مهمان ها و عاقد هم اومدن.
امیر طاها دسته گلی پر از گلهای مریم در دستش بود.
روی مبل دونفره نشستیم.
عاقد خطبه را خواند.
منم گفتم بله
بعد از امیرطاها پرسید ، امیرطاها هم گفت بله.
باورم نمیشد که به این راحتی همه چی تمام شود.
امیر طاها حلقه را گرفت آرام گفت ببخشید،دستم را گرفت. و حلقه را گذاشت در انگشتم.
همه یکی یکی جلو آمدند و تبریک گفتند.
محسن و ساحر هم امده بودند.
- وااییی سارا این امیر چه جوری عاشقت شده ما نفهمیدیم!
خندیدم و چیزی نگفتم.
دنبال عاطفه گشتم. دیدم گوشهای کز کرده و گریه میکند.
خلوت که شد، عاطفه و آقا سید امدند سمت ما و عاطفه گریه میکرد. او میدانست که من چرا ازدواج کردم.
آقاسید گفت: ببینید سارا خانم نمیدونم صبح تا الان فقط داره گریه میکنه.
-دختره دیوونه چرا گریه میکنی ،باید خوشحال باشی الان.
-حرف نزن ،جیغ میزنم ،دختره خل و چله احمق ،با زندگیت چی کار کردی؟
عاطفه به امیرطاها تبریک گفت و با اقاسید رفتند.
مادر امیرطاها امد کنارمان و اشک در چشمانش جمع شد.
-مواظب قلب پسرم باش.
همه رفتند.
به اتاقم رفتم.
نفس راحتی کشیدم.
به حلقهام نگاه کردم واقعا قشنگ و ساده بود.خوابم برد.
دو روزی از امیر طاها خبر نداشتم.
به بهانهای گوشی بابا را ازش گرفتم. شمارهی امیرطاها را پیدا کردم. ذخیره اش کردم.
بهش پیام دادم سلام،اگه میشه فردا بیام دنبالتون باهم بریم دانشگاه.
بعد ده دقیقه جوابمو داد :
سلام ،خانواده خوبن ،باشه چشم منتظرتون میمونم.
بعد پیام دادم : ببخشید میشه آدرسو بفرستین
"چه عروسی بودم من اگه کسی میفهمید تو گینس ثبتش میکرد"
آدرس را برایم فرستاد.
صبح زود بیدار شدم.لباس پوشیدم.
کیفم را برداشتم. رفتم پایین
مثل همیشه مریم جون در آشپزخونه بود
- سلام
-سلام عروس خانم ،بشین چایی بریزم برات
- مرسی
- سارا جان از امیرآقا خبر نداری؟ چرا بعد عقد نیومده دیدنت؟
- هووم نمیدونم حتما کار داشته،ولی امروز با هم میریم دانشگاه
-خدارو شکر ،پس بهش بگو امشب حاجی گفته شام بیاد اینجا .
- باشه
خداحافظی کردم،سوار ماشین شدم.
نیم ساعت بعد رسیدم.
دم خانهشان ایستاده بود.
پیاده شدم.
- سلام امیر آقا.
- سلام
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم هیچ حرفی نمیزد فقط چشمش به بیرون بود ،حوصلهام سر رفته بود.ضبط را روشن کردم . همراه آهنگ میخواندم. دیدم زیر لب داره ذکر میگه. اهنگ را قطع کردم. نفس عمیقی کشیدم.
- امیرآقا ،بابام امشب گفته شام بیاین خونه ما.
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
شبیهِ تو رویِ زمین
عمـــــرااااا که پیدا شـه❤️🔥
💖Join👇
🍃🌸@kolbeyeshadi🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
دل خوش، روزی فراوان
شادی های بی پایان
سهم امروزتون عزیزان🦋🌸🌷
@kolbeyeshadi
4_6008258002669273865.mp3
4.68M
#سالار_عقیلی
🎶آینه دار
🎼 @kolbeyeshadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
مَرا خود با تُ چیزی درمیان است وَگرنه رویِ زیبا درجهان هست🍃
#عاشـقانه
🍃🌸@kolbeyeshadi🌸🍃