🌻#دلبرِ_زیبا🌻
#پارت۳۵۳
بالاخره با هماهنگی های دکتر فرهاد ،عمل قلب ارسلان انجام شد ...
یک هفته بیمارستان بستری بود، به خاطر مسیر و شرایط راه اردلان و خان ننه اجازه ندادن ارسلان رو ببریم خونه خودمون و قرار شد چند وقتی هم تهران باشه تا حالش بهتر بشه
من به همراه سیاوش برگشتم و ارسلان خونه ی اردلان موند
زری و پسرش کوروش اصرار داشتن که بچه ها رو هم بیارم و تا خوب شدن ارسلان کنارش باشیم....
ولی هر دو شون مدرسه داشتن و سیاوش هم کنکور داشت و اون زمان صورت خوشی نداشت جایی که یه پسر مجرد هست ....
کسی که دختر دم بخت داره زیاد رفت و آمد کنه،به خاطر همین قبول نکردم و برگشتم شهر خودمون
بالاخره ارسلان حالش بهتر شد و برگشت خونه
دیگه کمتر دم حجره میرفت و بیشتر کارها رو به سیاوش و شاگردش سپرده بود و خودشو عملا بازنشسته کرده بود و اصرار هاش برای رفتن به تهران رو بیشتر کرده بود و میگفت اینجا امنیت نداره و هر لحظه ممکن جنگ به داخل شهر کشیده بشه
یا گروهی به خونه حمله کنن و بلائی سرمون بیارن، بچه ها هم مایل به رفتن بودن و از این همه جنگ و سر و صدای توپ و تانک خسته شده بودن ....
بالاخره دلم راضی به رفتن شد به شرطی که خونه رو نفروشیم و به محض تموم شدن جنگ برگردیم ... ارسلان حجره و زمینی که خودش داشت رو به خاطر جنگ زیر قیمت فروخت و با سیاوش راهی تهران شد برای پیدا کردن خونه
🌺🌺🌺🌺🌺
🌻#دلبرِ_زیبا🌻
#پارت۳۵۴
قرار شد بعد از اومدن دوباره ی سهراب و دادن آدرس خونه جدید کوچ کنیم به سمت تهران
ارسلان و سیاوش به همراه اردلان دنبال پیدا کردن یه خونه ی مناسب بودن و هنوز برنگشته بودن که یه روز شقایق سراسیمه از مدرسه برگشت ،رنگ به رو نداشت و نفس نفس میزد و معلوم بود حسابی تا خونه دویده....
یه لیوان آب دادم دستش و گفتم چی شده ،کسی دنبالت کرده ....
این چه سر و وضعیه،شقایق با لکنت زبون و ترس گفت مامان یه چیزی میگم فقط هول نکن
با دلهره گفتم بگو ببینم چی شده
جواب داد، چند روزه وقتی از مدرسه برمیگردم احساس میکنم یه نفر مثل سایه دنبالمه و هر روز تا سر کوچه منو همراهی میکنه ولی از ترسم نمی تونستم پشت سرمو نگاه کنم اما امروز پشت درخت جلوی مدرسه قایم شدم و از دیدن خدیجه و رباب توی یه ماشین که یه راننده ی درشت هیکل هم داشتو اونور خیابون منتظر نشسته بودن از ترس کم مونده بود سکته کنم ...
دیگه نمیدونم از مدرسه تا خونه رو چطوری اومدم....
بعد شروع کرد به گریه کردن و گفت نکنه الان که بابا نیست بیان و بلائی سرمون بیارن ،بخدا اونا الان که اوضاع بهم ریخته اس اومدن که یه کاری کنن من مطمئنم ،خودمم ترسیدمو
و احساس خطر کردم اما به روی خودم نیاوردم و گفتم حتما اشتباه دیدی مردم دارن از کشور فرار میکنن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🎒@kole_poshti
هدایت شده از 🎒کوله پشتی🎒
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
💝 این پست هر شب تکرار می شود...
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💐💐💐💐
*یک فاتحه و آیت الکرسی ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس خاتون (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) می نماییم*
*ای مولای ما ، ای امام ما یابقیت الله فی ارضه*
*به رسم ادب ،درآخرشب برای پدر و مادر* *بزرگوارتان هدیه ای فرستادیم*
*شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ایکریم*همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد♥️
🥰
*کاش صبح فردافرج مهدی زهراباشد* 🙏
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هر شب ,
موقع خواب,
وجدانت را ببوس ....
اگر بيدار بود...
شب بخیر تا طلوع دیگر بدرود 🌹
🎒@kole_poshti
قرار عاشقی مفروش خویش ارزان.mp3
6.96M
*پادکست قرارعاشقی*
🔹موضوع: *مفروش خویش ارزان*
🔶این آرامش حق شماست.
خداوند منبع آرامش تمام هستی است.
به قدرت خداوند ایمان داشته باش.
می توانید هر شب این آرامش را به خودتان و عزیزانتان هدیه دهید.
🎒@kole_poshti
وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ
(و زنده فرما، به او، بندگان خود را)
آقا جان!!
من نیز هر روز صبح به یاد شما زنده میشوم...
السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) 💚
🎒@kole_poshti