eitaa logo
پ‍ﻨﺎܣگـاه:))
240 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
387 ویدیو
58 فایل
-﷽- چه خوبه عاشق کسی باشی که هر لحظه باهاته … از رگ گردن نزدیک تر … خدا … کپی؟! حلالت‌رفیق فقط‌یھ‌صلوات‌واسہ‌ظهور‌مولا‌و‌سلامتے‌حضرت‌ بفرست:)) پل‌ارتباطی‌ما‌با‌شما‌=) @Shahideh_h_313 @Yazahra_m_313
مشاهده در ایتا
دانلود
طرف‌تا یک‌و نیم‌شب‌بیداره ڪ بگہ‌ساعت: به‌وقت‌حاج‌قاسم🙂💔 بعد واسہ همین، نماز صبحش ‌‌... قضا میشہ!!😐 اینہ راہ سردار سلیمانے ؟ بزرگوار! دارے اشتباهـ میریا!😑 @kolebare_Eshgh313
'📚✨' +مشغول چه کاری هستی؟! - به عشق آقا، دارم درسم رو جدی می‌خونم❕ @kolebare_Eshgh313
یڪۍازڪارهایۍڪہ امام زمان؏ۚ را خیلۍخیلۍخوشحال مۍڪندچیست ؟ خواندن٩بار سوره « توحید » در روز و ثوابش را تقدیم ڪردن بہ امام زمان (عجل الله) این ڪار عمر شمارا بابرڪت مۍڪند و مورد توجہ خاصِ حضرت قرارمۍگیرید♥ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@kolebare_Eshgh313
-بسم‌اللھ... بخونیم‌باهم...🤲🏻 اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآء🌦 @kolebare_Eshgh313
عاشقان وقت نمازآسـت🌱🥺💕 نمازت سردنشہ🥲🫀 💚🖇🌸 الهـم عجل لولیڪ الفرج💐❤️ @kolebare_Eshgh313
گفت:مراقب‌نگاهت‌باش، العَین‌بَریدُالقَلب چشم‌پیغام‌رسان‌دل‌است💔! شہید‌احمد‌مشلب.🌻🌿🥺 🌱' @kolebare_Eshgh313
بریم برای پارت گذاری رمان 😉
پ‍ﻨﺎܣگـاه:))
حس میکردم یه چیزی گذاشتن تو گلوم تا نتونم خوب حرف بزنم نتونم داد بزنم نتونم بگم چقدر حالم بده نتو
💛 ✨💛 💛✨💛 ✨💛✨💛 💛✨💛✨💛 ✨💛✨💛✨💛 💛✨💛✨💛✨💛 •|✨بـسم‌الله‌الـرحمن‌الـرحیم✨|• رمان: ⁷⁶ حس کردم رو خودش کنترلی نداره داشت از عصبانیت آتیش میگرفت لیوان آب و از دستم گرفت و رو سرش خالی کرد صدامون ‌توجه ادمای اطرافمونو جلب کرده بود مصطفی ای که یه روز یه حامی قوی بود الان مثه یه بچه دوساله ضعیف و بی دفاع شده بود سرش و با دستاش گرفت چیزی از غرورش نمونده بود اولین بار بود صدای هق هق یه مرد و میشنیدم قلبم هزار تیکه شده بود دلم میخواست میتونستم برم کنار داداشم بشینم روموهای خیسش دست بکشم و بگم که همچی درست میشه! برای هزارمین بار تو دلم گفتم کاش مَنی وجود نداشت! اونقدر گریه کردیم که اشکامون خشک شد. دیگه جون داد و فریاد براش نمونده بود سکوت کرده بود یه سکوتی که تلخ تر از زهرمار بود کاش میزد تو گوشم و ساکت نمیشد! سکوتش از هرچیزی برام دردناک تر بود حق با مصطفی بود باید جلوی دلم رو میگرفتم نباید اینجوری میشد هرچی بود من باعثش بودم وبایدبخاطرش تاوان میدادم مصطفی برای زجر کش کردنم راه خوبی و انتخاب کرده بود شاید میخواست بیشتر آتیشم بزنه و دلش و آروم کنه! لبخند تلخی زد و جعبه ای و از جیبش در آورد آه پر دردی کشید و گفت : خیال میکردم بهم میگی شرایط روحی خوبی نداشتی! فشار درسا روت بود،یا هزار چیز دیگه و بهونه میکردی ومیگفتی از این به بعد همون فاطمه سابق میشی ! پدرم در اومد تا چیزی و برات پیدا کنم که قبلنا گفته بودی ازش خوشت میاد در جعبه رو باز کرد دلم میخواست همون لحظه بمیرم ! یه حلقه ظریف و نگین کاری تو جعبه میدرخشید! حس کردم واسه نفس کشیدن هوا کم آوردم هرچی سعی کردم هوای اطرافم و جمع کنم و به ریه هام بکشم نمیشد فقط یه صدای بدی و تولید میکرد احساس شرمندگی میکردم سرم و پایین گرفتم. نگام افتاد به غذای دست نخوردمون. مصطفی بلند شد و رفت تا پول غذارو حساب کنه چند دقیقه بعد با چندتا ظرف یه بار مصرف برگشت غذاها رو ریخت تو ظرف و گذاشتشون تو نایلون و منتظر به من نگاه کرد اومدم پایین و دنبالش رفتم نشستیم تو ماشین نایلون رو گذاشت رو پام و گفت: +رفتی خونه تا تهش و بخور حالت خوب نیست دوباره اشکای داغم چشمامو سوزوندنبا اینکه حال خودش داغون بود بازم حواسش به من بود دیگه چیزی نگفت و نگفتم دلم اتاقم و میخواست میخواستم پناه ببرم به تخت خوابم وقتی رسیدیم دم خونه بدون نگاه کردن بهم گفت خداحافظ یخورده نشستم در ماشین و باز کردم و آروم گفتم : _ببخش منو میدونم توقع بیجاییه ولی... چیزی برای ادامه جمله ام پیدا نکردم و با یه خداحافظ از ماشین دور شدم از صدای ساییده شدن لاستیک ماشین با آسفالت کوچه فهمیدم مصطفی رفت سرم و انداختم پایین و در و باز کردم آرزو میکردم کسی رو نبینم‌ خداروشکر ندیدم مستقیم رفتم تو اتاق و در و بستم سریع لباسام رو عوض کردم و نشستم کنج اتاقم عذاب وجدان مثه موریانه افتاده بود به جون تک تک سلولام. بخاطر خودم یه دلی و شکسته بودم . اونجوری که باید نمی تونستم درکش کنم ولی میدونستم باهاش چیکار کردم یاد پست محمد افتادم انقدر متنش و خونده بودم‌که حفظ شدم گفته بود شکستن دل به شکستن استخوان دنده می ماند از بیرون همه چیز روبه راه است اما هر نفسی که میکشی دردی ست که میکشی همش با خودم میگفتم کاش از من بدش بیاد مامانم چند بار در زد وقتی چیزی نگفتم خیال کرد خوابم و رفت هرکاری کردم خوابم نبرد : : ✨💛✨💛✨💛✨ 💛✨💛✨💛✨ ✨💛✨💛✨ 💛✨💛✨ ✨💛✨ 💛✨ ✨
خدایا خودت کمکم کن خودت بگو باید چیکار کنم بدون توجه به مامان رفتم سمت اتاقم و در رو محکم بستم . دلم میخاست جیغ بزنم از غربتم. چرا هیچ کسی درکم نمیکرد؟ چرا همه بی درک شدن یهو؟ چرا به دنیا اومدم برای درک نشدن؟ بلند بلند گریه میکردم که صدای موبایلم بلند شد صدامو صاف کردم که دیدم ریحانس. جواب دادم _الو +کجایی تو دختر یک ربعه منتظرتم.بیا دیگه : : ✨💛✨💛✨💛✨ 💛✨💛✨💛✨ ✨💛✨💛✨ 💛✨💛✨ ✨💛✨ 💛✨ ✨
💛 ✨💛 💛✨💛 ✨💛✨💛 💛✨💛✨💛 ✨💛✨💛✨💛 💛✨💛✨💛✨💛 •|✨بـسم‌الله‌الـرحمن‌الـرحیم✨|• رمان: ⁷⁸ _شرمندم به خدا. خواستم ادامه بدم که دوباره گریم گرفت. با هق هق گفتم _نمیتونم بیام ریحانه‌ بابام نمیزاره. میگه حق نداری بری بیرون. +ای وای چرا؟ چیشده؟ هق هقم اجازه نداد چیزی بگم که گفت : +بابات خونه است الان ؟ _آره ولی فکر کنم چند دقیقه دیگه بره +آها باشه.گریه نکن قربونت برم .شاید دلخوره ازت. ایرادی نداره یه وقت دیگه ازش اجازه میگیریم با ما بیای .بهت زنگ میزنم دوباره . _باشه .مرسی ریحانه جون .خداحافظ خداحافظی کرد وتلفن قطع شد. دلم گرفت. بعد مدتها میتونستم ببینمش ولی نشد!! دلم نمیومد لباسم رو عوض کنم از جام تکون نخوردم دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت نمیدونم چقدر گذشت که در اتاقم باز شد و مامان اومد تو بهم نزدیک شد ویه نگاه به صورتم انداخت و گفت: +با این وضعت دوستت هم دعوت میکنی؟ با تعجب بهش خیره شدم از اتاق بیرون رفت داشتم فکر میکردم منظورش چی بود که چشمم افتاد به ریحانه که سیاه پوشیده بود و یه لبخند تلخم رو لباش نقش بسته بود. با دیدنش از جام بلند شدم و پریدم بغلش. شرمنده بودم که این همه مدت نتونستم برم پیشش. وقتی دیدمش دوباره همه ی غم هام یادم افتاد و توبغلش یه دل سیر گریه کردم. لاغر شده بود رنگ به صورتش نمونده بود. دستش و گرفتم و نشستیم _ریحانه جون ببخش منو .دلم میخواست دوباره بیارم پیشت ولی نشد. +این چ حرفیه .شما خیلی لطف کردین به ما.بگو ببینم چیشده چرا انقدر داغونی؟؟ وقتی بیشتر بهش نگاه کردم متوجه شدم چقدر تو این مدت شکسته شده دلم براش کباب شد نگاه منتظرش رو که دیدم همچی رو گفتم . از مصطفی و حمایتاش از محبت پدر و مادرش از توجه شون ب من از بی وفایی خودم از دلی که شکستم از کتکی ک خوردم همه چیز رو بهش گفتم دستم و تو دستش گرفت و گفت: +تو حق داشتی خودت راهت رو انتخاب کنی پدرتم الان ناراحته بعدا میفهمه که خیلی خوب شد الان گفتی و خودت رو خلاص کردی . یخورده مکث کرد و گفت : +ولی فاطمه تو که همش از این پسره تعریف کردی چیشد که اینجوری مخالفت کردی ؟فقط واسه اینکه عاشقش نبودی؟ : : ✨💛✨💛✨💛✨ 💛✨💛✨💛✨ ✨💛✨💛✨ 💛✨💛✨ ✨💛✨ 💛✨ ✨
💛 ✨💛 💛✨💛 ✨💛✨💛 💛✨💛✨💛 ✨💛✨💛✨💛 💛✨💛✨💛✨💛 •|✨بـسم‌الله‌الـرحمن‌الـرحیم✨|• رمان: ⁷⁷ هرکاری کردم خوابم نبرد تقریبا ساعت ۱۱ شب بود که صدای پدرم بلند شد پتوم رو دور خودم پیچیدم استرس همه ی وجودم رو گرفته بود صداش هی واضح تر میشد یهو بلند داد زد: +غلط کرده! من دختر اینجوری تربیت نکردم در اتاقم با شدت باز شد دیگه نتونستم خودمو به خواب بزنم بابا که چشم های بازم رو دید به قیافه وحشت زده مامان خیره شد و گفت: +خواب بود نه؟ اومد سمتم بلند شدم‌و روبه روش ایستادم جدی بود. جدی تر از همیشه این بار چاشنی خشم هم به چهرش اضافه شده بود تا خواستم دهن باز کنم‌و بگم چیشده با شدت ضربه ای که تو صورتم فرود اومد به سمت چپ کشیده شدم‌. با بهت به چهره برافروخته ی بابا نگاه میکردم ناخوداگاه پرده اشک چشم هامو گرفت هلم داد عقب که افتادم صدای جیغ های مامانم‌و میشنیدم که میگفت: +احمد ولش کن تو رو خدا. اومدم جلوتر که دوباره هلم داد و گفت: +مردم اسباب بازیتن مگه ؟زیادی بازی کردی باهاش دلت و زده ؟چیکار کردی با پسره مامانش داشت سکته میکرد ؟تازه فهمیدی دوستش نداری؟تا الان چه غلطی میکردی؟ روبه روش ایستادم و به چشماش خیره شدم ادامه داد: +اگه دوستش نداشتی چرا الان یادت اومد؟واسه چی زودتر نگفتی که اینطور شرمنده نشیم. ها؟؟ حرف بزن دیگه؟ چرا خفه خون گرفتی؟ چرا لال شدی؟ میخواستم بگم شما هیچ وقت به من گوش نکردین، نخواستین صدامو بشنوین میخواستم دفاع کنم ولی با سکوت خودم و مجازات میکردم. حقم بود . هرچی بابام بهم گفت حقم بود نگاه تاسف بارش وقتی که گفت دلم خوش بود بچه تربیت کردم، حقم بود این همه حال بد حقم بود دوری و نبود محمد هم حقم بود وقتی صدای بسته شدن در رو شنیدم کف اتاق دراز کشیدم کاش یکی وجود داشت و درکم میکرد درک نشدن از طرف همه خیلی دردناک بود خیلی دردناک تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم. خیلی آزارن میداد . حتی خیلی بدتر از صدای کشیده شدن ناخن رو شیشه! مصطفی اینبار هم مثل همیشه وفاداریش رو ثابت کرده بود و به کسی نگفت دلیل اینکه ردش کردم چی بود. نمیدونم چطوری شبم صبح شد نماز صبح رو که خوندم ناخوداگاه از خستگی زیاد خوابم برد ___ حدود سه هفته از شهادت بابای ریحانه میگذشت. و من حتی یک ثانیه هم باهاش نبودم تا بهش دلگرمی بدم. با صدای زنگ تلفن ، چشم هامو باز کردم و به گوشی نگاه کردم تا بفهمم کی زنگ زده که دوباره زنگ خورد و اسم ریحانه به چشمم افتاد جواب دادم : _سلام با صدای گرفته و داغونی گفت : +سلام فاطمه جون خوبی؟ _فدات شم تو چطوری؟ +خوبم خداروشکر .میگم ما داریم میریم مزار شهدا از اون طرف هم‌به بابا یه سر بزنیم. پنجشنبه اس دوست داری بیای باهامون ؟ _شما؟ +من و محمد با شنیدن اسم محمد دلم خواست برم ولی کسی و نداشتم که منو ببره. وقتی بهش گفتم که نمیتونم اصرار کرد و گفت نیم ساعت دیگه دم خونمون منتظره. با عجله رفتم سمت دسشویی و صورتم رو شستم‌. مسواک کردمو خواستم برم بالا که با قیافه پر از خشم بابا مواجه شدم بیخیال رفتم تو اتاقمو اروم در رو بستم‌ هنوز جای دستش رو صورتم بود. بی رحم بی درک. گوشم هنوزسوت میکشید. یه مانتو و شلوار مشکی پوشیدم و یه روسری مشکی بستم. موبایلم رو گذاشتم تو جیب شلوارم و چادرم هم سرم کرد‌م. اروم از پله ها رفتم پایین تا به مامان بگم میخوام برم مزار شهدا که بابا مثل ملک الموت جلوم ایستاد و زل زد به چشم هام. ‌ +ازکی تا حالا چادر سرت میکنی؟ چشم ازش برداشتمو _مدت کوتاهیه! +چادر و شهدات بهت یاد دادن بزنی زیر قول و قرار و آبرو و رابطه ی چندین و چندساله ی ما؟ خواستم جواب ندم ک دستمو کشید +کجا به سلامتی؟ _دوستم اومده دنبالم میخوایم باهم بریم بیرون +از کی اجازه گرفتی؟ به جورابام زل زد‌م و چیزی نگفتم. +ازکی تا حالا انقد خودسر شدی؟ این دوستت بهت یاد داده؟ از کی تاحالا انقد پست فطرت شدی؟ داد زد : +از کی تا حالا بی صاحاب شدی ک ب خودت اجازه میدی هر غلطی کنی؟ مامان که سر و صداش رو شنید فوری خودش رو رسوند پیش ما و گفت: +احمد جان خواهش میکنم‌. بسه اقا. بابا بیشتر داد زد: +تو دخالت نکن همینه دیگه. بچه رو دادم دست تو تربیتش کنی همین میشه‌ دختره ی بی چشم و روی بی خانواده ببین چجوری آبروریزی کرده. به این فکر نکردی ک من چجوری باید سرم رو پیش رضا بلند کنم؟ بی نمک! چادرمو محکم کشیدو پرتم کرد عقب جوری ک چادرم از سرم در اومد. ادامه داد +حق نداری جایی بری! دیگه نمیتونستم تحمل کنم. تا همین الانش هم به زور جلو اشکام رو گرفته بودم‌
زیبایی...😍❤️
هدایت شده از پ‍ﻨﺎܣگـاه:))
اعمال قبل از خواب ✨
شبتون مهدوی♥️✨
🍃ݕسم‌اللھ‌الرحمٰں‌الرحیمـ🍃 اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ‏] الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ [بِاسْمِكَ‏] الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ، اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّي وَ عَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [كِتَابُهُ‏] وَ أَحَاطَ بِهِ كِتَابُهُ [عِلْمُهُ‏] اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ‏] وَ الْمُحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْما مَقْضِيّا، فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِرا كَفَنِي شَاهِرا سَيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ، حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، 🖐🏻آنگاھ‌³سہ‌‌بار‌••• بر‌ران‌راست‌خود‌میزنۍ‌و‌‌در‌هر‌مرتبہ‌میگویۍ..↻🍃 « الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ » :)
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع خلقک ِ☀️ @kolebare_Eshgh313
یه‌سلامم‌بدیم‌خدمت‌آقاجانمون؛ اَلسَلام‌ُعَلَیك‌یاصاحِب‌اَلعَصروَالزَمان..(:💚 السَّلامُ‌علیک‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدی‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریکَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدی ومَولایالاَمان‌الاَمان . . . 🌱
سوره مبارکه آل عمران آیه 145 وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله كِتَابًا مُّؤَجَّلًا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ هيچ كس جز به فرمان خدا نمى ميرد، (و اين) سرنوشتى است تعيين شده. و هر كس پاداش دنيا را بخواهد از آن به او مى دهيم، و هركس پاداش آخرت را بخواهد از آن به او مى دهيم، و بزودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد. @kolebare_Eshgh313
«خدایا» خدایا مرا ببخش ، که همواره در گرفتاری هایم ؛ دنیا را از تو خواسته ام ؛ دستانی عطا کن که تو را برایم از تو بخواهد… O' Lord! Forgive me as I have always sought the world from you in my hardships. Bestow me hands which would seek you from you! @kolebare_Eshgh313