📗#حکایت_طنز
شاعری در ستایش خواجه ای خسیس قصیده ای گفت و برایش خواند اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعه ای سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود اما خواجه توجهی نکرد. پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم خواجه اعتنایی نکرد. شاعر رفت و بر درخانه خواجه نشست.
خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است، گفت:«ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی و سپس نکوهش کردی، هیچ فایده ای نداشت دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته ای؟» شاعر گفت: «به امید اینکه بمیری و مرثیه ای هم برایت بگویم!» خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید.
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
گذشت کن تا خدا از گناهان تو بگذره
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
#حکایت
#داستانک
روایتی هست که میگویند:
خواجه شمسالدین محمد؛ شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبارو بنام شاخ نبات.
در کنار نانوایی مکتبخانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده میشد و شمسالدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش میداد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج میکنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!"
100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمیآمد که بتوانند این پول را فراهم کنند.
عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا و ثروتمندی بود به همسری گزینند .
در بین خواستگاران خواجه شمسالدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند.
او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد میرفت و راز و نیاز میکرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمسالدین شوهر من است.
شمسالدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد.
اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمسالدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شدهام، نمیتوانم این کار را انجام دهم
اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمسالدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند: حال چه میبینی؟
گفت: حس میکنم از آینده باخبرم و گفتند : باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه میبینی؟ گفت :حس میکنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آیندهی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت!
تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب #لسان_الغیب و #حافظ را به او داد.
(لسانالغیب چون از آینده مردم میگفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود)
تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما...
حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمیخورد...
تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند...
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
15.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه لیوان اگر سرد و گرم بشه ترک برمیداره
چه برسه به دل آدم 👌❤️
🌱دکتر-انوشه🌱
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وقتایی باید دورباشی
نزدیکی همیشه باعث عزیز شدنت نیست !
بخصوص که کلا عزیز نباشی
از قدیم گفتن دوری و دوستی
بیخودی نگفتن
باید دور باشی تا بفهمه
هیشکی واسش مثل تو نمیشه
بالاخره میفهمه
دیر و زود داره
ولی سوخت و سوز نداره !
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ـ🌱🌱🌱
بین الطلوعین
ساعتی از ساعات بهشت
‹‹ اگر میخواهی به جایی برسید اهل سحر باشید تا بین الطلوعین ! ››
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آتشی که نمى سوزاند “ابراهیم” را🌱
و دریایی که غرق نمی کند “موسى” را🌱
مادری، کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان “نیل” می سپارد تا از دست دشمن نجات پیدا کند
اما او از خانهی فرعونِ تشنه به خونَش سر در میآورد.🌱
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند.
و از قعر چاه سر از خانه ی عزیز مصر
درمی آورد.🌱
مکر زلیخا زندانیش می کند،
اما عاقبت بر تخت پادشاهی می نشیند.🌱
با وجود تمام این قصص قرآنی
هنوز نیاموختیم
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به ما را داشته باشند
و خدا نخواهد، هیچ برگی از درخت نمیافتد🌱
گاهی که بیقرار میشویم
باید آرام سر در گوش دلمان زمزمه کنیم:
‹‹ آرام باش دل کوچک من،
خدای موسی
خدای عیسی
خدای ابراهیم
خدای نوح
خدای یوسف
و خدای محمد
خدای تو، هم هست.🌱››
وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۵۹﴾
🌱و هیچ برگی نمی افتد مگر آنکه آن را می داند، و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن [ثبت] است.
‹‹ سوره انعام ››
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ نتیجه گستاخی با پدر و مادر
🌱دکتر_سعید_عزیزی🌱
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباسی که ولو باشد!
علامت طباطبایی هنگام خواب جورابهایشان را در میآوردند صاف و تا میکردند به ایشان گفتند دیگر نمیخواهد جورابهایتان را تا کنید.
فرمودند: شیطان در لباسی که ولو باشد تصرف میکند!
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍🤍🤍
قویترین لحظات زندگی،
همون وقتیه که برای عزیزترینهات ایستادهای...
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین انتقام
وقتی قدرتان را ندانستند،
بجای خودخوری یا فکر انتقام، آنقدر موفق شوید و اوج بگیرید که برای دیدنتان کلاه از سرشان بیفتد...
🌱سوگل_مشایخی🌱
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🕋عضویت در کانال🕋
👇👇👇
@kolpee