✨ از #شهید ماشاءالله پیل افکن چه میدانید؟
تاریخ تولد :1340/01/04
تاریخ شهادت : 1360/12/01
محل شهادت : تنگه چزابه
اهل آملِ مازندران بود و در ادامه عملیات چزابه شش شبانه روز در پشت جبهه دشمن بدون وقفه برای نجات یکی از تیپ های لشکر ۷۷خراسان از محاصره جنگید و آنقدر از مهمات ذخیره و دپو شده دشمن استفاده کرد تا مهمات آن محدوده به پایان رسید...
آنگاه با لب تشنه و بدن خسته و گرسنه، و چشم ترکش خورده ایی که ۶ شبانه روز نخوابیده، در محاصره دشمن قرار گرفت و به اسارت دشمن در آمد.
اين قهرمان نا شناخته به تنهایی دو شبانه روز گردانهای زرهی و پیاده دشمن را زمین گیر کرد تا تیپ خراسانی از محاصره رهایی یابد.
دشمن شکست خورده، خشم خود را، با شکنجههای متعدد، از جمله بریدن دو دست توانمندش از بازو، و بیرون آوردن دو چشم او، و شکستن دندان هایش، و پوست کندن سر و جمجمه اش و همچنین محاسن شریفش با پوست و گوشت صورتش، و با نشاندن صدها گلوله در پیکر پاکش، اینگونه از او انتقام گرفتند
در روز #جمعه هدیه نثار روح مطهرش صلواتی عنایت کنید🌹
@komail31
~~نبودنت را
با ساعت شنۍ
اندازه گرفته ام..
یڪصحرا گذشته است¡!
امامزمانم💕🥺
#امام_زمان
#جمعه
اللهمـ عـجِّللولیڪالفـࢪج
@komail31
علمدارکمیل
۱– این پیام هر شهیدی است : ای مستضعفین جهان ! بدانید که هدف نهایی ما حکومت جهانی اسلام است . ای مسلمین و ای دلسوزان اسلام ! این انقلاب اسلامی را که خدا به شما هدیه کرده است ، حفظ کنید . برادران ! از مستکبرین امیدی نیست و انتظاری نداریم که اسلام و انقلاب را نجات دهند .... این شما هستید که باید انقلاب اسلامی را یاری کنید ، چون این انقلاب متعلق به شماست .
3 – شما خواهران این را بدانید که عفت و حیا و پاکدامنی در حجاب است که به انسان ارزش والائی می بخشدو ما شهید می شویم تا حجاب بماند و رعایت نکردن حجاب زیر پا گذاشتن خون شهیدان است شوهران زن های بی حجاب بدانند که بی غیرت ترین افراد هستند . غیرت داشتن یعنی از نوامیس و شرف اسلامی خود دفاع کردن . تو ای خواهرم ! با رعایت کردن حجاب ، خدا و شهدا را از خود راضی گردان .
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻با این ستاره ها میشود راه را پیدا کرد...
─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
²⁰ اسـفند
روزملۍراهـیان نوࢪ🙃💔
#راهیان_نور🌱
.
.
راهی میشم 🚶♂️
به سوی خاک آسمونی 🙂🍃
که داره عطر مهربونی 🌹
عطر حریم بی نشونی 🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#راهیان_نور
@komail31
📘 رمان عبور از سیم خاردارهای نفس
📑 قسمت هفتاد و چهار
🧕 راحیل
از این بحث مهریه خسته شدم و به سعیده اشاره کردم که بریم داخل اتاق.
به خاطر کمبود جا، دو ردیف صندلی چیده بودیم و من و سعیده ردیف آخر نشسته بودیم، برای همین زیاد توی دید نبودیم.
سعیده در اتاق را بست و با هیجان گفت :
–وای راحیل، عجب جاری داریا خدا به دادت برسه.
اخمی کردم و گفتم :
–مگه چشه؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
–یه جوری اخم می کنی آدم می ترسه حرف بزنه. هیچی بابا فقط خیلی تابلوئه.
گفتم :
–اینارو ولش کن. آرش رو دیدی چقدر خوش تیپ شده بود؟
ــ چه سبد گل خوشگلی هم گرفته.
ــ بیچاره چه عرقی می ریخت عمو اینا سوال پیچش کرده بودند.
با صدای صلوات اسرا وارد شدو گفت:
–عروس خانم میگن بیا می خوان صیغه ی محرمیت رو بخونن. با تعجب گفتم :
–به این سرعت.
سعیده خندیدو گفت:
–عجب قدمی داشتیم. پس بحث مهریه قیچی شد؟
ــ آره بابا، شد چهارده تا سکه به اضافه ی درخواست معنوی عروس خانم.
سعیده اشاره به من گفت:
–بیا بریم دیگه.
لبم را گاز گرفتم و گفتم :
–وای روم نمیشه سعیده.
سعیده فکری کردو گفت :
–صبر کن مامانم رو بگم بیاد.
بعد از چند دقیقه خاله امدو دستم را گرفت و با کل کشیدن من را کنار آرش نشاند.
یکی از دوستان دایی که روحانی بود صیغه ی محرمیت را بینمان جاری کرد.
آنقدر استرس داشتم که وقتی آرش انگشتر نشان را دستم میکرد متوجه ی لرزش دستهایم شد. زیرلبی گفت :
–حالت خوبه؟
با سر جواب مثبت دادم. بعد از کل کشیدن و صلوات فرستادن، اسرا برایمان اسفند دود کردو خاله با شیرینیهایی که خانواده آرش آورده بودند از مهمان ها پذیرایی کرد.
چیزی به غروب نمانده بود که همه خداحافظی کردندو رفتند.