eitaa logo
علمدارکمیل
340 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علمدارکمیل
ترجمه دعای سحر دیگر (دعای سحر غيرمعروف) 4⃣ 💠 از تو درخواست مژده می‌کنم برای روزی که دل‌ها و دیده‌ها
ترجمه دعای سحر دیگر (غیر معروف) 5⃣ 💠 ای پروردگار؛ من از طلب دنیا درمانده‌ام و تو وسعت بخش و کریمی، از تو درخواست می‌کنم پروردگارا به توانایی‌ات بر این کار و نیرویت بر آن و بی‌نیازی‌ات از آن و نیاز من به آن‌که در این سال و این ماه و این روز و این ساعت روزی نصیبم کنی که به سبب آن از به زحمت افتادن نسبت به آنچه در اختیار مردم است بی‌نیازم نمایی، آری از روزی حلال و پاکیزه‌ات روزی‌ام کن، ای پروردگارم از تو درخواست می‌کنم و به‌سوی تو میل می‌نمایم و به تو امید دارم که تو سزاوار آنی و به غیر تو امید نمی‌بندم و جز تو به کسی اطمینان نمی‌نمایم، ای مهربان‌ترین مهربانان، پروردگارا بر خود ستم کردم، پس مرا بیامرز و به من رحم کن، و سلامت کاملم بخش، ای شنونده هر صدا، ای جمع‌آورنده هرچه از دست رفته، ای آفریننده جان‌ها پس از مرگ، ای که تاریکی‌ها او را نپوشاند و صداها بر او مشتبه نشود و چیزی او را از چیز دیگر منصرف نکند، به محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) عطا کن برترین چیزی را که از تو خواسته و برترین چیزی را که از تو درخواست شده و برترین چیزی را که از تو برای او تا روز قیامت درخواست شود و مرا تندرستی کامل عنایت فرما تا زندگی برایم گوارا باشد و کارم را به خیر پایان ده تا گناهانم به من زیانی نرساند. @komail31 🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 برگلشن و گل به بوی مهدی صلوات برشیفتگان کوی مهدی صلوات سرمیزند از کنار کعبه خورشید در سعی وطواف روی مهدی صلوات 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @komail31
15820-fa-khadijeh-banoyeh-bozorg-islam.pdf
2.07M
📚 فایل کتاب "خدیجه بانوی بزرگ اسلام" 👤 نویسنده: 📲 کاربر خوب کانال @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
🌺سلام دوستان✋ 🌺 علی جمشیدی هستم متولد 15/ 8 / 69 در شهر نور ، توی خانواده ای که همشون روحیه انقلابی داشتن متولد شدم..😍 خونه دوم من پایگاه بسیج بود..در عرصه های مختلف جهادی و فرهنگی و امر به معروف و نهی ازمنکر ,بدون هیچ واهمه و تردیدی فعالیت داشتم.😊✌️ در طرحهای رسیدگی به محرومین و ساخت مسجد و خانه به مناطق جنوب شرق اعزام شدم.🎒 در جبهه فرهنگی و ترویج روحیه ایثارگری،"موسسه شهدای گمنام" رو تاسیس کردم. علیرغم همه دشواریها فعالیتهای چشمگیری در این زمینه داشتیم😅 تا جایی که علمدار فرهنگی شهرستان نور شدیم.😎 عاشق ولایت فقیه بودم و عشق به اهل بیت(علیهم السلام) ، روح بی قرار مرا به دفاع از حرم عقیله بنی هاشم زینب کبری (سلام الله علیها) میکشوند.😇 بالاخره در 17/ 2 / 95 در ماه رجب مصادف با مبعث رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) به آرزوی دیرینه ام رسیدم و به یاران گمنام شهیدم ملحق شدم.😇 @komail31 🍃🌹🍃
علی جمشیدی تنها بسیجی که در خان‌طومان شد. ✳️ مادرم برای رفتن به سوریه شرط گذاشت. خواهر شهید: مادرم ابتدا راضی نبود برای همین برای علی شرط گذاشت که اگر نماز صبح‌هایش را اول وقت بخواند اجازه رفتن می دهد. خب من هیچ وقت ندیدم علی نماز صبحش قضا شود اما برای اینکه اول وقت بخواند خیلی سختش بود. مانده بود چه کند؟ گفتم: علی قول بده و نذر کن می‌توانی انجام بدی، مامان هم راضی میشه. ❤️احساس می‌کردم قلبم در حال پرواز است مادر شهید: اول که از من اجازه خواست برود سوریه گفتم: تو اینجا پشت جبهه باش و خدمت کن. اما گفت: مامان رضایت بده بروم، آن زمانی که امام حسین(ع)# شهید شد (س) را به اسارت بردند. همه در عزاداری‌ها می­‌گویند ما آن لحظه کنار اهل بیت نبودیم اما الان که هستیم نمی­‌گذاریم دوباره به حریم حضرت زینب(س) تجاوز کنند. گریه می­‌کرد، چه گریه­‌هایی! و می­‌گفت: بی­‌بی­‌جان من را بطلب، بگذار بیایم از حرمت پاسداری کنم. من هم دوست داشتم در این راه برود و راضی شدم. روزی که علی رفت، 15 فروردین بود. بعد از رفتنش رفتم مسجد دو رکعت نماز شکر و زیارت عاشورا و دعای توسل خواندم و بدرقه راهش کردم، احساس می‌کردم قلبم در حال پرواز است. گفتم: خدایا شکرت که چنین فرزندی به من دادی. با اینکه از اول هم راضی به رفتنش نبودم. نمی­‌دانم آن روز چرا آنقدر خوشحال بودم، با اینکه از اول هم راضی به رفتنش نبودم. 🌱🌾وقتی خبر شهادتش را آوردند مشغول شالی کاری بودم مادر شهید: همسرم کارگر ساختمان است و زمین شالیزاری هم داریم. اتفاقا وقتی هم خبر شهادت او را برایم آوردند من سر زمین مشغول شالی کاری بودم. از سرزمین که آمدم دیدم خانه پر از جمعیت است و که قضیه را فهمیدم. همان لحظه خدا را شکر کردم و گفتم: این بچه را دادم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)، برای دین اسلام، خدا و رهبر و اگر 6 پسرم هم مانند علی بروند راضی هستم. افتخار می­‌کنم خدا چنین فرزندی به من داده است. 🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻 @komail31
🌹زینب کمایی🌹 ✨ اززبان مادرش :🔰 1⃣ شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد و مثل حضرت زینب (س) باشم.» میترا یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد. زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت و خدا دوبار او را به ما برگرداند. از هیچ چیز ایراد نمی‌گرفت و از همه بچه‌هایم به خودم شبیه‌تر بود.☺️صبور اما فعال بود. بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی می‌باشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. 💞همیشه می‌گفتم از هفت تا بچه‌ام، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم.💕 زینب اهل دل بود از دوران بچه‌گی خوابهای عجیبی می‌دید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه ستاره‌ها در آسمان به یک ستاره تعظیم می‌کنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: ✨✨من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم می‌کردند کی بود؟ و آن (س) بود. بسیار درسخوان و خیلی مؤمن بود و دوران دبستان به کلاسهای قرآن می‌رفت. و بعد از آن علاقه شدیدی به حجاب پیدا کرد. کلاس چهارم دبستان با حجاب شد. در مدرسه او را مسخره می‌کردند و اُمّل صدایش می‌زدند. از همان دوران روزه می‌گرفت با وجود گرمای زیاد و شرجی آبادان و لاغری جسمی که داشت. اولین سالی که روزه گرفت ده روز قبل!!!! از رمضان پیشواز رفت و روزه می‌گرفت. با وجود سن کم، در همه راهپیمایی‌های زمان انقلاب شرکت می‌کرد. @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
التماس دعای فرج
علمدارکمیل
ترجمه دعای سحر دیگر (غیر معروف) 5⃣ 💠 ای پروردگار؛ من از طلب دنیا درمانده‌ام و تو وسعت بخش و کریمی، ا
ترجمه دعای سحر دیگر (غیر معروف) 6⃣ 🔸🔹🔸 خدایا به آنچه نصیبم فرمودی خشنودم ساز تا چیزی از کسی نخواهم. خدایا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و خزانه‌های رحمتت را به رویم باز کن و به من رحم کن رحمتی که هرگز پس از آن، در دنیا و آخرت عذابم نکنی و از فضل گسترده‌ات روزی حلال پاکیزه‌ای نصیبم فرما که پس از آن به احدی جز خود نیازمندم نکنی و به سبب آن رزق و روزی بر سپاسم بیفزایی و درماندگی نیازم را به‌جانب خود زیاد کنی و به تو بی‌نیازی و خویشتن‌داری‌ام از غیر تو افزون گردد، ای نیکوکار، ای زیباکردار، ای نعمت‌بخش، ای افزون‌ده، ای زمامدار، ای توانا، بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و همه کارهای مهم ما را کفایت فرما و بر من به حسن عاقبت داوری کن و در همه امور به من برکت بخش و تمام حاجاتم را برآور. خدایا سختی آنچه را می‌ترسم بر من آسان کن، به‌یقین آسان کردن آنچه من از سختی‌اش می‌هراسم بر تو هموار و ساده است و آنچه از ناهمواری‌اش می‌ترسم بر من هموار ساز و آنچه از تنگی‌اش وحشت دارم، از من بردار و آنچه را از اندوهش ترسانم، از من بازدار و آنچه را از بلایش خوفناکم، از من بازگردان، ای مهربان‌ترین مهربانان؛ @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
رمضان آمد و مهمان تو خواب است، خدایا وقت دیدار، به دنبال ثواب است، خدایا نیست ساقی و زمین یک دلِ آباد ندارد حال مردان خرابات، خراب است، خدایا 🍃🍃🌸✨✨✨🌸🍃🍃 بسم الله الرحمن الرحیم ختم بیست و هفتم با اجازه از محضر حضرت محمد مصطفی صلی الله و خاندان مطهرش و هدیه به آنها به نیایت از همه شهدا خصوصا معلمان شهید و معلمانی که در این دنیا نیستند و حقی بر گردنمان دارند و برادران نونچی (احمد، محمدرضا و عبدالحمید نونچی🌹) علی جمشیدی 🌹 مریم فرهانیان 🌹 برادران موذنی (محمدحسین، محمدطاهر، محمدرضا موذنی) 🌹 🍃🍃🌸✨✨✨🌸🍃🍃 بالا نرفت سوز صدایی که داشتم کاری نکرد ذکر و دعایی که داشتم حال و هوای پاکیَم از دست رفته است یادش بخیر حال و هوایی که داشتم 🍃🍃🌸✨✨✨🌸🍃🍃 @komail31
علمدارکمیل
#شهیده 🌹زینب کمایی🌹 ✨ اززبان مادرش :🔰 1⃣ شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا
زینب کمایی 🌹 2️⃣ زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و پنج‌شنبه بود و خیلی مقید به انجام برنامه‌های بود. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او می‌گفت «ما باید دین‌مان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» بعد از اینکه امام جمعه آبادان دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. مدیر مدرسه همیشه از زینب تعریف می‌کرد و می‌گفت دخترت خیلی مؤمن است، زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان می‌رفت. مقداری از خاک قبر شهید را می‌آورد و تبرکی نگه می‌داشت.زینب هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه می‌داشت. یک روز وقتی برای زیارت به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر شهید زهره بنیانیان🌹(یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمی‌شوند. زن‌ها هم شهید می‌شوند.» زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان می‌نشست و قرآن می‌خواند. دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او می‌دادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت، و با پولش کتاب برای مجروحین می‌خرید و هفته‌ای یکی دوبار به بیمارستان می‌رفت و کتاب‌ها را به مجروحین هدیه می‌کرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش‌آموزان پخش می‌کرد.تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده‌ها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش می‌کرد. یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد. زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاه‌پوش در کنارش می‌نشیند و دعای نور را برای او تفسیر می‌کند. آن قدر زیبا تفسیر را می‌گوید که زینب در خواب گریه می‌کند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد می‌گیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد می‌دهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعا را می‌خواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه می‌کردند.» یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشم‌های مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه می‌کنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار می‌آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه می‌خورد.» در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از دفن زینب با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج قرار دارد و تازه رمز جمع‌آوری درخت میوه کاج را توسط زینب فهمیدم. زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود. @komail31 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 ◀️ من میترا نیستم.
علمدارکمیل
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سید علی حسینی 🌺 2⃣9⃣ قسمت بیست و نهم: جبهه پر از علی بود با عجله رفتم سم
🌺 📝 سید علی حسینی 🌺 3⃣0⃣ قسمت سی ام: طلسم عشق بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه ... برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ... - فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ... خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ... خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ... - تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه ... و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم .. @komail31 🍃 🌸 🍃
دعای روز سیزدهم 🌙مبارک بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ على کائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین. خدایا پاکیزه ام کن در این روز از چرک وکثافت وشکیبائیم ده در آن به آنچه مقدر است شدنى ها وتوفیقم ده در آن I براى تقوى وهم نشینى با نیکان به یاریت اى روشنى چشم مستمندان. @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃