#توجه_به_پیکر_شهدا
پانزده شهید، بدون پلاک، صورت های متلاش شده، مانده بودند پنچاه متری خط عراق از روزهای اول جنگ بودند بعضی ها وسط میدان مین، بعضی ها گوشه و کنار سیم خاردارها. شناسایی تمام شده بود. مصطفی منطقه را دیده بود. برای عملیات آماده بودیم. قبول نمی کرد میگفت: « تا شهید هایی که تو خط موندن روعقب نیاریم، از عملیات خبری نیست » بیست روزی طول کشید. جمعشان کردیم، فرستادیم عقب.
🌷 #شهید_مصطفی_ردانی_پور
📚 یادگاران ، جلد هشت
🌸 مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری بودم. میخواستم به جبهه برگرددم . پولی نداشتم و هیچ آشنایی نیز در تهران نداشتم که از او قرض بگیرم.
🌸 عصر جمعه متوسل به امام عصرعج شدم. گفتم: آقا جان در این شهر جز شما آشنایی ندارم.
🌸 جمعیتی همان لحظات برای دیدار با مجروحین وارد بیمارستان شد. سیدی نورانی از میان جمع به سمت من آمد و یک کتابچه دعا به من داد. ایشان به من گفت: این شما را تا جبهه می رساند‼️ وقتی این سید رفت کتابچه را باز کردم. چند اسکناس نو داخل آن بود.
🌸به سمت جمعیت دویدم. هیچکس از سید روحانی داخل جمعیت خبر نداشت! آن شب راهی اهواز شدم. پول کرایه و شام و... دادم. وقتی به جبهه رسیدم آن پول تمام شد...
#شهید_مصطفی_ردانی_پور -