eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 🌿 ツ به‌‌بقیه‌که‌دور‌هم‌نشسته‌بودند‌نزدیک شد، صدای‌بحثشان‌بالا‌گرفته‌بود،مث‌همیشه‌بحث سیاسی‌بود‌و‌آقایون‌دوجبهه‌شده‌بودند،سیدمحمود، پدرش‌و‌آقامحمدومحسن‌ویاسین‌یک‌جبهه وکمیل‌و‌آرش‌جبهه‌مقابل .. سلامی‌کرد و کنار‌مادرش‌و‌خاله‌سمیه‌وعزیز نشست‌وگوش‌به‌بحث‌های‌سیاسی‌آقایون‌سپرد. نگاه‌گذرایی‌به‌‌کمیل‌وآرش‌که‌سعی‌در‌کوبیدن نظام‌وحکومت‌را‌ داشتندانداخت،همیشه‌از این‌موضوع‌تعجب‌می‌کرد،که‌چگونه‌پسردایی‌اش آرش‌با اینکه‌پدرش‌نظامی‌وسرهنگ‌است، اینقدر‌مخالف‌نظام‌باشدوبیشتر‌ازپسرخاله‌اش که‌فرزندشهیداست‌وبرادربزرگترش‌یاسین‌که پاسدار‌است،به‌شدت‌مخالف‌نظام‌بودوهمیشه دربحث‌سیاسی‌درجبهه‌مقابل‌بقیه‌‌می‌ایستاد. صدای‌سمیه‌خانم‌سمانه‌را ازفکر‌خارج‌کردو‌نگاهش را از آقایون‌به‌خاله‌اش‌سوق‌داد: +نمیدونم‌دیگه‌باکمیل‌چیکارکنم؟☹️ چی‌دیده‌که‌این‌همه‌مخالف‌نظامه،خیره‌سرش‌پسرشهده. برادرش‌پاسداره،دایی‌اش‌سرهنگه‌،شوهرخاله‌اش سرهنگه،پسرخاله‌اش‌سرگرده،یعنی‌بین‌ڪلی نظامی‌بزرگ‌شده‌ولی‌چراعقایدش‌اینجوریه‌نمیدونم!!😭 فرحنازدست‌خواهرش‌رامیگیرد‌وآرام‌نوازش‌میکند؛ _غصه‌نخورعزیزم،نمیشه‌که‌همه‌مثل‌هم‌باشن، درست‌میگی‌کمیل‌تو‌یه‌خانواده‌مذهبی‌ونظامی بزرگ‌شده‌وهمه‌مردا‌وپسرای‌اطرافش‌نظامین اما‌دلیل‌نیمشه‌خودش‌و‌آرش‌هم‌نظامی‌باشن🖤 +من‌نمیگم‌نظامی‌باشن،میگم‌این‌مخالفتشون چه‌دلیلی‌داره؟؟الان‌آرش‌میگیم‌هنوزبچه‌است تازه‌دانشگاه‌ رفته‌جوگیرشده.اما‌کمیل‌دیگه‌چرا بیست‌ونه‌سالش‌داره‌تموم‌میشه‌.😔 نمیدونم‌شایدبه‌خاطراین‌باشگاهی‌که‌باز‌کرده‌باشه، معلوم‌نیس‌ڪی‌میره‌ڪی‌میاد! _حرص‌نخورسمیه.خداروشکر‌پسرت‌خیلی‌باحیاست، چشم‌پاکه،،نمازوروزه‌اشومیگیره،خداتوشکرکن. سمیه‌خانم‌اهی‌میکشدوخدایاشکرت‌رازیرلب‌زمزمه‌ میکند. سمانه‌بادیدن‌سینی‌مرغ‌های‌به‌سیخ‌کشیده‌دردست‌ زهره‌زندایی‌اش‌ازجابلندمیشود‌وبه‌کمکش‌میرود. کمیل‌مثل‌همیشه‌کباب‌کردن‌مرغ‌هاروبہ‌عهده میگیرد‌ومشغول‌آماده‌کردن‌منقل‌می‌شود‌سمانه مرغ‌هاراکنارش‌می‌گذارد: _خیلی‌ممنون🙏🏻 ‌سمانه‌خواهش‌میکنم! آرامی‌زیرلب‌میگوید‌وبه‌ داخل‌ساختما‌ن،وبه‌ا‌تاق‌‌مخصوص‌خودش‌وصغرا که‌عزیز‌آن‌رابرای‌آن‌هامعین‌کرده‌بود‌رفت... چادر رنگی‌را از‌کمد‌بیرون‌آورد‌وبه‌جای‌‌چادر مشکی‌سرش‌کرد،روبه‌روی‌آینه‌ایستاد‌وچادر را روی‌سرش‌مرتب‌کرد.باپیچیدن‌بوی‌کباب‌نفس عمیقی‌کشیدودردل‌خود‌اعتراف‌کرد‌که‌کباب هایی‌که‌کمیل‌کباب‌میکرد‌خیلی‌خوشمزه‌‌هستند، باآمدن‌اسم‌کمیل‌ذهنش‌بہ‌سمت‌پسرخاله‌اش‌کشیده‌شد. ... @komeil3